رضا کاظمی
(پاییز 85 )
گفت:
"دنبال
چی میگردی؟"
گفتم:
"دنبال
یه دوست.
دوستی
که دستَمُ بگیره بِبَرََدم توو آسمونا چَرخَم بده
ستارهها از شرمْ آب بِشن بریزن توو دریا."
·
شاعر در این بند آغازین
شعر (که ظاهرا برای کودکان سروده شده است)، از فونکسیون اصلی و ایدئال دوست پرده برمی
دارد:
·
دوست ایدئال کسی است که دست راوی را بگیرد، ببرد به آسمان و
او را در آسمان بچرخاند.
·
آن سان که ستاره
ها از شرم آب شوند و بریزند در دریا.
1
·
آنچه قبل از هر
چیز ذهن خواننده را به خود مشغول می دارد، این سؤال است که چرخ دادن راوی بوسیله دوست
در آسمان چرا باید موجب شرم و ذوب کس دیگر شود؟
الف
·
آدم ها معمولا از
شرم سرخ می شوند، گرم می شوند و عرق می کنند .
·
به قول فرخی:
روایت
ار کند با تو، از شرم گردد
دو
رخسار او چون گل ارغوانی
·
شاید منظور شاعر نیز
همین باشد:
·
ستاره ها از فرط شرم گرم می شوند، تحول کیفی می یابند، از حالت جامد به صورت
مایع در می آیند، ذوب می شوند، آب می شوند و به دریا می ریزند.
·
اما چرا؟
·
چرا ستاره ها این
چنین شرم عظیم می کنند؟
ب
·
شاید دلیل شرم عظیم
ستاره ها این باشد، که دچار غفلت شده اند و فونکسیون دوست را خود پیشاپیش انجام
نداده اند.
·
یعنی قبل از او،
دست راوی را نگرفته اند و در آسمان چرخش نداده اند.
·
اگر منظور شاعر
هم این باشد، این به چه معنی خواهد بود؟
2
·
ما در این صورت به
احتمال قوی با بسط و تعمیم دیالک تیک سه عضوی عاشق ـ رقیب ـ معشوق به شکل دیالک
تیک دوست ـ ستاره ها ـ راوی سر و کار خواهیم داشت.
·
رقیب (ستاره ها) از فرط شرم گرم می
شود، آب می شود و به دریا می ریزد.
·
سؤال فقط این است که شرم دیگری و مرگ دیگری چرا باید بنظر راوی زیبا و
فخرانگیز و ایدئال باشد و نه زشت و شرم انگیز و نامطلوب؟
3
·
این همان موضع ایده
ئولوژیکی شیخ و خواجه شیراز در زمینه عشق است که در فرم دیگری احیا و بازتولید می شود:
·
شرم و ذوب و مرگ ستاره ها همان مرگ رقیب است که در اشعار شیخ و خواجه شیراز مطرح
می شود.
·
اما میان روایت
عشق از سوی شیخ و خواجه و شاعر این شعر تفاوت هائی وجود دارد:
الف
·
در روایت شیخ و خواجه از عشق، مرگ رقیب آرزوی عاشق است تا در غیاب رقیب مزاحم بتواند
به وصل با معشوق نایل آید.
ب
·
در روایت دوستی (عشق) از سوی شاعر این شعر، مرگ رقیب آرزوی معشوق است.
·
معشوق (راوی) فرد خودپرستی است که عاشق خود را به دلیل کوتاهی در خدمت به او،
زجر و شکنجه می دهد و حتی به مرگ محکوم می کند و مرگش را ایدئالیزه می کند.
ت
·
آنچه در هر دو روایت عشق و یا دوستی لایتغیر می ماند، تقدس معشوق و تحقیر عاشق
است.
·
هم شیخ و خواجه شیراز به تحقیر عملی عاشق می پردازند و تا حد گدای سمج و بی
ارج و ارزشی تنزلش می دهند و هم شاعر این شعر.
·
دوست و یا عاشق در هر دو مورد آدمیت زدائی و چیز واره و در بهترین حالت سگ
واره می شود.
·
این اما به چه معنی است؟
4
·
این همان روانشناسی مبتنی بر اگوئیسم و اگوسانتریسم است که در بخش پیشین مطرح
شده است.
·
راوی به مثابه معشوق از اگوئیسم و اگوسانتریسم سرشار است و هر چیز زیبا را،
مثلا ستاره ها به مثابه مظاهر زیبائی را فدای خودخواهی و خود مرکز انگاری خود می
کند و حتی خمی به ابرو نمی آورد.
·
این همان ایده ئولوژی است که شاعر دیگری در شعر دیگری برای کودکان از قول
عاشقی و یا دوستی سروده است:
به کس کسانش نمی دم
به همه کسانش نمی دم
·
در این شعر نیز
معشوق (راوی در این شعر شاعر) ایدئالیزه می شود، به عرش اعلی برده می شود و همه
چیز در جلوی پای آن ذبح می شود.
·
این سنت دیرین خدایان
خونخوار و زیبائی ستیز اعصار قدیم است.
·
خدایانی که برای رام و آرام کردن آنها در آستانه ی معابد سنگی شان زیبا ترین دخترکان
و پسرکان خلق را سر می بریدند.
گفت:
"دنبال چی می گردی؟"
گفتم:
"دنبال یه دوست.
دوستی که ارزشِ عمری رو داشته باشه که پاش
صرف می کنم.
دوستی که ستاره نباشه پِتّی خاموش شِه
ماه
نباشه هِی بِرِه زیرِ ابرا
خورشیدم نباشه هِی کسوف کنه شبْ شِه.
دوستی که نَفَس باشه
اگه
نباشه آدم کبودشِه بمیره!"
·
در این بند شعر،
دوست عمدتا در سنت تئولوژی منفی از نو تعریف می شود:
1
دوستی که ارزشِ عمری رو داشته باشه که پاش
صرف می کنم.
·
اولین مشخصه دوست
این است که چیزی ارزشمند باشد و نه چیزی بی ارزش.
·
دوست باید حاوی
ارزش مصرفی برای معشوق (راوی) باشد.
·
به عبارت دقیقتر، دوست باید ارزش آن را داشته باشد که راوی عمری
را پای او صرف کند.
·
آنچه در بخش پیشین این تحلیل بطور نظری تبیین یافته، اکنون از زبان خود
شاعر تصریح و عملا تأیید می شود:
·
دوست در قاموس راوی چیز واره ای است و یا دقیقتر به قول فردوسی، ناچیز واره ای
است و نه آدمی واره ای.
·
دوست به مثابه چیز، باید برای راوی ارزش مصرفی داشته باشد.
·
در غیر این صورت ارزش آن را نخواهد داشت که راوی عمرش را پای آن هدر دهد.
2
دوستی که ارزشِ عمری رو داشته باشه که پاش
صرف می کنم.
·
در همین بند شعر
نیز، اگوئیسم و اگوسانتریسم راوی با تمام وجود عرض اندام می کند و بسان زهری ایده
ئولوژیکی به کام روح کودک بی پناه ریخته می شود.
·
مسمومیت ایده ئولوژیکی به همین طریق و ترفند صورت می گیرد.
·
در کانون همین بند شعر نیز معشوق (راوی) ایستاده است که به تنهائی تصمیم می گیرد و
ارزیابی می کند.
·
دوست آلت دستی بیش نیست.
·
دوست وسیله ای
برای انجام فونکسیونی است.
·
همین و بس.
·
دوست آدم نیست.
·
آلت دستی است.
·
این اما به چه معنی است؟
3
دوستی که ارزشِ عمری رو داشته باشه که پاش
صرف می کنم.
·
این همان تئوری فئودالی
ـ بنده داری عشق شیخ و خواجه شیراز است.
·
تنها تفاوتی که در این بین هست، این است که شیخ و خواجه آن را از زبان عاشق روایت
می کنند و معشوق را ایدئالیزه می کنند.
·
شاعر این شعر اما از زبان معشوق (راوی به عنوان معشوق) مطرح می
سازد و در سنت شیخ و خواجه معشوق را (راوی را) ایدئالیزه می کند.
·
عاشق (دوست) در قاموس هر دو زباله واره
و هیچ واره و هیچکاره است.
·
نقش تعیین کننده از آن معشوق (راوی) است.
·
عوامفریبی ایده ئولوژیکی اما در هر دو مورد ایجاب می کند که در حرف زیر بغل
عاشق (دوست) هندوانه بزرگی چپانده شود.
·
چون عاشق و یا دوست کذائی بالاخره باید جواب خودش را هم بدهد و از
دیدن ریخت نکبت بار خود در آئینه شرم نکند و بسان ستاره های شاعر گرم و آب نشود.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفچرا ستاره ها این چنین عظیم شرم می کنند؟