۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

سیری در خالی بندی های یغما گلروئی (6)


«هنر برای هنر» 
تحلیلی از شین میم شین

من نقاشی انتزاعی را نمی ‌فهمم

·        شاعر استثنائا شکسته نفسی می فرمایند و خود را تا درجه مریدان خود تنزل می دهند.
·        کپی در هر صورت نمی تواند صد در صد برابر با اصل باشد:

الف
·        نه آل احمد و احمد شاملو برابر با شوپنهاور و نیچه بوده اند و نه شاعر و شرکاء برابر با آل احمد و احمد شاملو می توانند باشند.

ب
·        احمد شاملو اما در اگوسانتریسم و اگوسانترالیسم پیگیرتر از شاعر بوده است:
·        مرید شاملو که دکتر خصوصی اش هم بوده، ضمن طرح سؤالات استراتژیکی مهمی، می پرسد:
·        «از فلسفه چه خبر؟»

·        شاملو نیز با شکسته نفسی شاعرانه می گوید که از فلسفه خبری ندارد.
·        ولی بر عکس شاعر، نمی گوید:

«من فلسفه را نمی فهمم.»

ت
·        بر زبان راندن سخنی از این دست، کفر محض است.
·        توهین به مقدسات است.
·        مگر می توان «شرف کیهان» بود و فلسفه نفهم بود؟

·        از این رو بلافاصله اضافه می کند:
·        «ولی از فلسفه هر چه به دستم رسیده، خوانده ام و هرگز مشکلی نداشته ام.»

·        مرادان چنین اند در عیرانزمین.

پ
·        اما سؤالی در هیئت جنی انتزاعی سر بر در و دیوار ذهن می کوبد که چرا شاعر فقط از نقاشی انتزاعی بدش می آید و نه مثلا از شعر انتزاعی و یا بطور کلی از هنر انتزاعی؟

ث
·        ضمنا جن انتزاعی از فرط کنجکاوی می خواهد بداند که منظور از هنر انتزاعی چیست؟

1
من نقاشی انتزاعی را نمی ‌فهمم

·        ما برای نجات از دست جن انتزاعی سعی می کنیم، تعریفی در حد توان خود راجع به هنر انتزاعی سرهم بندی کنیم.
·        تا هم خودمان کاری کرده باشیم و هم تعریف مان به محک این و آن بخورد و احیانا تدقیق، تصحیح و یا حتی نفی شود و با تعریف علمی دقیق و همه جانبه ای جایگزین گردد.

·        آنچه قبل از هر چیز باید روشن شود، این است که مفهوم «انتزاعی» به چه معنی است؟
·        انتزاعی و یا مجرد به چه چیزی اطلاق می شود؟

2
من نقاشی انتزاعی را نمی ‌فهمم

·        برای دادن پاسخ به این سؤال باید دیالک تیکی را پیدا کرد که مجرد و یا انتزاعی در آن عرض اندام کرده باشد.
·        ما در فلسفه ـ بالاعم ـ و در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی ـ بالاخص ـ به دیالک تیک مجرد و مشخص (ابسترکت ـ کنکرت)  برمی خوریم.

الف
·        مشخص به صورت پدیده های مرئی و ملموس و محسوس بروز می کند و برای حواس پنجگانه قابل درک است.
·        سوبژکت شناخت (شناسنده)  با مشخص شروع به کار می کند.
·        سوبژکت شناخت نخست به تجزیه و تحلیل مشخص دست می زند و بکمک عمل فکری تجرید و یا انتزاع به ساختن مفاهیم مجرد و یا انتزاعی می پردازد.
·        خود شاعر هم همین کار را کرده است:

هنر برای هنر

·        شاعر در عنوان همین شعر، مفهوم انتزاعی (مجرد) هنر را آگاهانه و یا بطور دیمی بکار برده است.
·        اما منشاء مفهوم انتزاعی و یا مجرد «هنر» چه بوده است؟

ب
·        بنی بشر در این مورد، نقاشی و موسیقی و مجسمه و رقص و قصه و شعر و غیره را دیده است.
·        همه جنبه های خود ویژه همه آنها را جدا کرده و دور انداخته است.
·        انتزاع و یا تجرید هم به معنی جدا کردن همین جنبه های خاص است.
·        آنچه نهایتا به عنوان وجه مشترک همه آنها (به زبان ریاضی به عنوان مخرج مشترک همه آنها)  باقی مانده، در ذهن حریف، جامه ی مفهوم و یا مقوله پوشیده است.
·        سیر و سرگذشت همه  مفاهیم و از آنجمله مفهوم «هنر» از همین قرار است.

ت
·        در مفهوم انتزاعی و یا محرد «هنر» همه هنرهای مختلف تجرید یافته اند.
·        درست به همان سان که در مفهوم انتزاعی «درخت»، همه درختان روی زمین از سرو تا صنوبر، از بید تا نارون تجرید یافته اند.
·        با  شنیدن مفهوم کلی و انتزاعی «هنر» بنی بشر به یاد همه هنرهای مشخص از موسیقی تا قصه و قصیده و غزل و رقص و غیره می افتد.    
 
·        دیالک تیک مجرد و مشخص به همین دلیل وجود دارد.

پ

·        بشر از سرو و سپیدار مشخص و کنکرت به مفهوم انتزاعی و یا مجرد «درخت» رسیده و برای رسیدن از مفهوم انتزاعی «درخت» به سرو و سپیدار باید راه رفته را دوباره برگردد.
·        یعنی راه واحدی را دو بار طی کند.
·        به عبارت دیگر از عالم عام به خطه خاص و یا منفرد برگردد.

3
·        مفاهیم مجرد جوانب، جهات، خواص، مشخصات و روابط چیزهای مشخص را منعکس می کنند.
·        شناخت بدین طریق از مرحله چیزهای مشخص وارد مرحله مفاهیم مجرد می شود.

4

·        احمد شاملو هم مفهوم مجرد را بکار برده است.
·        مرید و دکتر خصوصی شاملو هم می پرسد که «من» ـ زور مراد از مجرد چیست:
·        «منظور آقا (شاملو)  از مجرد، عشق است؟»

·        شرف کیهان هم جواب می دهد:
·        «عشق و خیلی چیزهای دیگر.»  

من آن مفهوم مجــّرد را جسته ام.
پاي در پاي آفتابي بي مصرف
كه پيمانه مي كنم
با پيمانه روزهاي خويش كه به چوبين كاسه ي جذاميان ماننده است
من آن مفهوم مجــّرد را مي جويم.

5
·        وقتی شرف کیهان از کمترین شعور فلسفی بی بهره باشد، به همین روز می افتد.
·        یعنی حتی حرف دهن خود را نمی فهمد.

·        چون چیزهای انتزاعی و مجرد را نمی توان جست.

·        درست به همان دلیل که ذکرش گذشت:
·        مفهوم انتزاعی و کلی «هنر» و یا «درخت» وجود فی نفسه ندارد، تا بامداد اول و آخر دنبالش بگردد و بیابد.
·        هنر فقط در فرم های مشخصش، یعنی در تندیس و ترانه و قصه و قصیده و رقص و آواز و غیره وجود دارد.

·        مراجعه کنید به سیری در جهان بینی شاملو در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

5
دارالحوایج
اثری از حسین رزای
من نقاشی انتزاعی را نمی ‌فهمم

·        نقاشی و یا بطور کلی هنر انتزاعی را باید با توجه به همین تعریف از تجرید تعریف کرد:
·        به عنوان مثال، در نقاشی و یا تندیس انتزاعی درختی، به احتمال قوی، جنبه مشترک و عام همه درختان تجرید تجسمی می یابند.

·        نقاشی انتزاعی همان مسیر مفهوم سازی ذکر شده در ذهن را به عوض اینکه فقط در قلمرو ذهن طی کند، در قلمرو پرده هم طی می کند:
·        درختی را نقاشی می کند که بیانگر مخرج مشترک (به زبان ریاضی) همه درختان باشد.
·        درخت انتزاعی و کلی باشد، بی آنکه سرو و صنوبر و سپیدار و غیره باشد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر