۱۴۰۲ آبان ۲۶, جمعه

خزانی، شعری از اخوان ثالث


 

خزانی
 آخر شاهنامه 
(تهران

 آبان ۱۳۳۵) 

 

 پاییز جان! 

چه شوم، چه وحشتناک.
آنک، بر آن چنار جوان، آنک
خالی فتاده لانه‌ی آن لک‌لک.


او رفت و رفت غُلغلِ غلیانش
پوشیده، پاک، پیکر عریانش.


سر زی سپهر کردن غمگینش.
تن با وقار شستن شیرینش.



 پاییز جان! 

چه شوم، چه وحشتناک.

رفتند مرغکان طلایی‌بال.
از سردی و سکوت سیه جَستند
وز بید و کاج و سرو، نظر بستند.


رفتند سوی نخل، سوی گرمی؛
وآن نغمه‌های پاک و بلورین رفت.



پاییز جان! 

چه شوم، چه وحشتناک.

اینک، بر این کناره‌ی دشت، اینک
این کوره‌راهِ ساکتِ بی‌رهرو.


آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه‌باغِ خلوت و خاموشت؛
از یادِ روزگار فراموشت.



پاییز جان! 

چه شوم، چه وحشتناک.

چون من تو نیز تنها ماندستی.
ای فصل ِ فصلهای نگارینم،


سَردِ سکوتِ خود را بسراییم،
پاییزم! ای قناری غمگینم!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر