درنگی
از
میم حجری
شعرِ «شبانه ۲۹»
شاملو
ادامه
۱
لُجّهیِ قطران و قیر
بی کرانه نیست
سنگین گذر است.
معنی تحت اللفظی:
وسعت انبوهه قطران و قیر در دل دریا اندک است و نه بیکران.
انبوهه قطران و قیر
سیال نیست.
۲
روز اما پایدار نمانَد نیز
که خورشید
چراغِ گذرگاهِ ظلماتی دیگر است:
معنی تحت اللفظی:
روز دوام نمی آورد.
چون خورشید غروب می کند تا گذرگاه تاریکی دیگری را روشن سازد.
خوب
من ـ زور؟
چه رابطه منطقی بین بند قبلی شعر و این بند آن وجود دارد؟
سیالیت ناچیز لجه قطران و قیر و وسعت ناچیز آن،
چه ربطی به روز و خورشید دارد؟
شاملو
ضمنا
چنان وانمود می کند که انگار خورشید در سفر است.
نخست ظلمت گذرگاه طویله را روشن می کند تا بعد برود و ظلمات گذرگاه طوایل دیگر را روشن سازد.
۳
بر بامِ ظلمتِ بیمار
آن که کسوف را تکبیر میکشد
نوزادی بیسَر است.
معنی تحت اللفظی:
کسی که بر بام ظلمت بیمار به مناسبت خورشید گرفتگی اذان می گوید،
نوزادی است که سر ندارد.
حرف حساب شاملو راجع به چیست؟
راجع به غروب و اذان جهت دعوت مسلمین به نماز است
و یا اذان به مناسبت خورشید گرفتگی است؟
هروئین چه معجزاتی که نمی کند.
شاملو گمان می کند که غروب خورشید همان کسوف (خورشید گرفتگی به دلیل قرار گرفتن کره قمر بین کره زمین و کره خورشید) است.
۴
و زمزمهیِ ما
هرگز آخرین سرود نیست.
هرچند بارها
دعایِ پیش از مرگ بوده است.
معنی تحت اللفظی:
زمزه شاملو و شرکاء
چه بسا
دعای قبل از موت است و نه آخرین سرود.
چه فاجعه ای.
منظور شاملو از دوئالیسم دعا و سرود، دوئالیسم التماس و لجاجت و سماجت و مقاومت تا آخرین لحظه زندگی است.
منظور شاملو و اگزیستانسیالیست ها این است که پهلوانان موقع اعدام التماس نمی کنند، بلکه سرود می خوانند و شعار می دهند.
شاملو
البته
فقط در حرف و هارت و پورت
اهل مرگ پهلوانانه است.
به عبارت دقیقتر
مرگ پهلوانانه جوانان ناقص العقل مردم را به حساب خود می گذارد و رجز می خواند.
خودش شیره های حیات را تا آخرین جرعه می لیسد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر