محمد علی بهمنی
( ۱۳۲۱ )
بندرعباس
درنگی
از
میم حجری
در جستجوی خویشتن
ادامه
۱
من لحظهلحظه خود را گم کردهام در این راه
آیینهام کجایی؟
آیینهام کجایی؟
مفهوم
گم کردن لحظه لحظه خویشتن
خرافه ای بیش نمی تواند باشد.
اولا
به این دلیل که گم کردن در دیالک تیک گم کردن و یافتن
وجود دارد.
چنین کسی باید لحطه به لحظه
خود
در راهی گم کند و بازیابد تا دوباره گم کند.
ثانیا
به این دلیل
که
چنین رهروی که هر لحظه خود را گم می کند،
اصلا نمی تواند راه برود.
چه رسد به اینکه به مقصدی برسد.
۲
من لحظهلحظه خود را گم کردهام در این راه
آیینهام کجایی؟
آیینهام کجایی؟
شاعر برای خودیابی
به
آیینه
نیاز دارد.
او
می خواهد در آیینه بگردد و به خودشناسی و خودیابی برسد.
منظور او از آیینه
معشوق
است.
این بدان معنی است که شاعر با گم کردن معشوق، که آیینه او بوده، خود را هم گم کرده است.
اکنون عنوان شعر
دوباره
زیر علامت سؤال می رود:
شاعر
در واقع
نه
در جستجوی خویشتن،
بلکه در جستجوی آیینه خویشتن است تا به خودشناسی و خودیابی نایل آید.
۳
شعرم
مفهوم «تا همیشه»
خرافه مفهوم است.
همیشه
همیشه
وجود دارد
و
حد و مرزی ندارد.
به همین دلیل نمی توان از همیشه تا همیشه حرکت کرد.
۴
شعرم
منظور شاعر این است
که
چون
او
منظورش همیشه معشوق غایب از نظر است،
بی آنکه نامی از او بر زبان راند،
پس
شعرش فاقد حرفی ناگفته است.
محمد علی بهمنی
لقمه را از پشت سر به دهن خویش می گذارد
تا
جای خالی محتوا
را
با
فرم
و
جای خالی اندیشه
را
با
مغلق گویی
پر کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر