۱۳۹۹ دی ۲۹, دوشنبه

درنگی در شعری از پروین اعتصامی تحت عنوان «سلیمان و مور» (۱)

 پروین اعتصامی، نگین درخشان بر تاریخ ادب پارسی

  پروین اعتصامی
(۱۹۰۷ ـ ۱۹۴۱)
 
تحلیلی
از
ربابه نون

 

به راهی در، سلیمان دید موری
که با پای ملخ می کرد زوری

به زحمت، خویش را هر سو کشیدی
وزان بار گران، هر دم خمیدی

ز هر گردی، برون افتادی از راه
ز هر بادی، پریدی چون پر کاه

چنان در کار خود، یکرنگ و یکدل
که کارآگاه، اندر کار مشکل

چنان بگرفته راه سعی در پیش
که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش

نه‌ اش پروای از پای اوفتادن
نه‌ اش سودای کار از دست دادن

به تندی گفت کای مسکین نادان
چرائی فارغ از ملک سلیمان؟

مرا در بارگاه عدل، خوان ها ست
بهر خوان سعادت، میهمان ها ست

بیا زین ره، به قصر پادشاهی
بخور در سفرهٔ ما، هر چه خواهی

به خار جهل، پای خویش مخراش
به راه نیکبختان، آشنا باش

ز ما، هم عشرت آموز و هم آرام
چو ما، هم صبح خوشدل باش و هم شام

چرا باید چنین خونابه خوردن
تمام عمر خود را بار بردن

ره است اینجا و مردم رهگذارند
مبادا بر سرت پائی گذارند

مکش بیهوده این بار گران را
میازار از برای جسم، جان را

بگفت از سور، کمتر گوی با مور
که موران را، قناعت خوشتر از سور

چو اندر لانه خود پادشاهند
نوال پادشاهان را نخواهند

برو جائیکه جای چاره‌سازی است
که ما را از سلیمان، بی نیازی است

نیفتد با کسی ما را سر و کار
که خود، هم توشه داریم و هم انبار

به جای گرم خود، هستیم ایمن
ز سرمای دی و تاراج بهمن

چو ما، خود خادم خویشیم و مخدوم
به حکم کس نمیگردیم محکوم

مرا امید راحت ها ست زین رنج
من این پای ملخ ندهم به صد گنج

مرا یک دانهٔ پوسیده خوشتر
ز دیهیم و خراج هفت کشور

گرت همواره باید کامکاری
ز مور آموز رسم بردباری

مرو راهی که پایت را ببندند
مکن کاری که هشیاران بخندند

گه تدبیر، عاقل باش و بینا
ره امروز را مسپار فردا

بکوش اندر بهار زندگانی
که شد پیرایه پیری، جوانی

حساب خود، نه کم گیر و نه افزون
منه پای از گلیم خویش بیرون

اگر زین شهد، کوته‌ داری انگشت
نکوبد هیچ دستی بر سرت مشت

چه در کار و چه در کار آزمودن
نباید جز به خود، محتاج بودن

هر آن موری که زیر پای زوری است
سلیمانی است، کاندر شکل موری است.
 
پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر