جینا روک پاکو
هنرنمائی بزرگ کلاودیا
· «زنبورک به من عسل بده!»، دلقک می گوید و بچه ها همه از خنده روده بر می شوند.
· شتر با پاهای پهنش که به کفش های راحتی از هم گسیخته می مانند، هنرنمائی با کمند، هنرنمائی با چاقواندازی، بعد موسیقی آفریقائی و اولگا.
· آیا اولگانه شبانه رشد کرده و بزرگتر شده است؟
· اولگا بزرگتر از دیروز به نظر می رسد.
· اولگا پای جلوئی اش را بلند می کند.
· اولگا خرطومش را بلند می کند.
· اولگا روی بشکه می نشیند.
· اولگا روی دستانش می ایستد.
· اولگا با خرطومش برای تماشاچی ها دستمال تکان می دهد.
· « و اکنون؟»، برنی می پرسد.
· «پسرک بزرگی وجود دارد که مایل به فیل سواری باشد؟»
· کلاودیا حتی صبر نمی کند تا برنی جمله اش را به آخر رساند و مثل موشکی به پیش می تازد، از ترس اینکه دچار دو دلی و تردید گردد.
· کلاودیا پسرک بزرگی نیست.
· او دخترک نسبتا کوچکی است.
· از این رو ست که کف زدن تماشاچی ها عظیم است.
· «تو؟»، عمو برنی می پرسد.
· بعد او را بلند می کند.
· بلند و بلندتر تا پشت کله فیل.
· و میکائیل دم در ورودی ایستاده و شاهد ماجرا ست.
· اما کلاودیا از این امر بی خبر است.
· او فقط می داند که روی فیل قرار دارد و جسارت فیل سواری داشته است.
· و بعد دو باره افتاده پائین.
· چون اولگا خود را تکان داده و کلاودیا را به پائین انداخته است، ولی برنی او را گرفته است.
· کلاودیا اکنون در منیژه ایستاده است و شاهد کف زدن تماشاچی ها ست.
· سر کلاودیا قدری گیج می خورد، ولی دلش سرشار از رضایت و خشنودی است.
· «تو حاضر به انجام چنین کاری شدی!»، میکائیل می گوید.
· «دیروز جرئت دست زدن به اولگا را حتی نداشتی!»
· «فکر می کنی ...»، کلاودیا شروع به صحبت می کند.
· ولی میکائیل دیگر آنجا نیست.
· نمایش به پایان رسیده است.
· هرکس یک مارک بدهد، می تواند پونی سواری کند.
· میکائیل هم باید کمک کند.
· «فکر می کنی که من می توانم آرتیست بشوم؟»، کلاودیا از هایدی، لاما می پرسد.
· هایدی جواب نمی دهد، دیگر تف هم نمی اندازد.
· فقط به کلاودیا نگاه می کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر