۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

سیری در شعری از جلال سرفراز (8)


ویرایش و تحلیل از
مسعود بهبودی

ببخشين،
 ماسک قدرت خدمتتونه
 (برلين ـ 15 فوريه 2008)
 ادامه

آره بابا،
 چيز بدی نيس قدرت
ازَش نمی تونی دل بکنی
تا تيغت می بره، حفظش کن
و گرنه کارت می کشه به خايه مالی
يا التماس

·        در این بند شعر جلال، مخاطب او معرفی می شود:
·        اگر جلال را واعظ تصور کنیم، پامنبری او معرفی می شود:
·        مخاطب جلال در این شعر، فرد قدرتمندی است.
·        اوتوریته است.

·        این شعر اما شعر معمولی نیست که به این آسانی ها، تفسیر و تحلیل شود.
·        این شعر سرشته به شوخی و طعنه و طنز است.
·        جلال اصلا مخاطب مشخص ندارد.

1
آره بابا،
 چيز بدی نيس قدرت
ازَش نمی تونی دل بکنی
تا تيغت می بره، حفظش کن
و گرنه کارت می کشه به خايه مالی
يا التماس

·        خواننده از این بند شعر جلال، در هر صورت، به این نتیجه غلط می رسد که گویا اوتوریته مادر زادی است:
·        از دو صورت، قصه خالی نیست:

الف
·        یا اوتورتیه ای هستی.
·        قدرت مندی.

ب
·        یا تحت سلطه ی اوتوریته ای بسر می بری.
·        فاقد قدرتی.

2
آره بابا،
 چيز بدی نيس قدرت
ازَش نمی تونی دل بکنی
تا تيغت می بره، حفظش کن
و گرنه کارت می کشه به خايه مالی
يا التماس

·        توصیه جلال ـ در تحلیل نهائی ـ این است که اگر قدرتمندی، قدرتت را حفظ کن و توسعه بده.
·        در غیر این صورت، کارت به چاپلوسی و تملق و التماس به این و آن می کشد.

·        جلال البته در این شعر قصد تفنن و شوخی و مزاح دارد.
·        او این شعر را احتمالا برای خواندن به غریبان غربت فرنگ سروده و خوانده است.
·        افسار روشنفکر همیشه به دست مصرف کننده محصول کار فکری و هنری او ست.
·        اگر روشنفکر به ساز مصرف کننده نرقصد، به جای درو کردن خرمن هورا، اخم و تخم و بی اعتنائی به نصیب خواهد برد.
·        «مستمع صاحب سخن را» می کشد دنبال خویش.    

3
آره بابا،
 چيز بدی نيس قدرت
ازَش نمی تونی دل بکنی
تا تيغت می بره، حفظش کن
و گرنه کارت می کشه به خايه مالی
يا التماس

·        آنچه جلال نمی داند، روند و روال کسب و حفظ و توسعه اوتوریته است.
·        همانطور که ذکرش گذشت، اوتوریته را باید بطور مشخص و ضمنا در رابطه با حاکمیت (برخورداری)  مورد بررسی قرار داد:

4
·        مادر و پدری که در چارچوب خانواده ـ به مثابه سلول اساسی جامعه ـ  اوتوریته طبیعی بی چون و چرا هستند، دیری نمی کشد که کودکان برای شان تره حتی خرد نمی کنند.
·        یکی از دلایل تخریب جسمی، روحی و روانی غریبان در غربت فرنگستان هم همین است:

الف
·        کودک، دیری نمی کشد تا متوجه شود که مادر و پدرش در دیار غربت، حرف زدن به زبان «حاتم طائی» را بلد نیستند و حتی به حمایت آنها در خیلی جاها محتاجند.

ب
·        کودک رفته رفته به تمسخر طرز حرف زدن اوتوریته (مادر و پدر) می پردازد.
·        یکی از دلایل تحمیل تمرین و آموزش زبان مثلا ترکی، فارسی و عربی به کودکان در غربت فرنگ از سوی «اوتوریته» های متزلزل، شاید هم همین وضع سوسیولوژیکی و پسیکولوژیکی آنها باشد:
·        در زمینه زبان ترکی، فارسی و یا عربی، اوتوریته های سلب اوتوریته شده، علامه محسوب می شوند و می توانند کودک خود را مرتب تصحیح کنند، آموزش فرمال بیهوده دهند و باد کنند.

ت
·        کودک پس از مدتی از حد تمسخر طرز سخن گفتن اوتوریته به زبان حاتم طائی، پا فراتر می نهد و طرز تفکر و اتیک (اخلاق) و استه تیک (سلایق و علایق زیبائی شناسی) او را به ریشخند می گیرد.
·        یکی از دلایل احساس بی پناهی، بیکسی و تنهائی عنقریب غریبان غربت فرنگ همین است:
·        کودک چنان از اوتوریته ی «عقب مانده از قافله حاتم طائی» می گریزد که چه بسا سالی یک بار هم سراغی از مادر و پدر پیر و محتاج نمی گیرد.

5
آره بابا،
 چيز بدی نيس قدرت
ازَش نمی تونی دل بکنی
تا تيغت می بره، حفظش کن
و گرنه کارت می کشه به خايه مالی
يا التماس

·        به همین دلیل، اجرای اندرزهای جلال، آسان نیست.
·        اوتوریته را نمی توان به این آسانی ها حفظ کرد.
·        تیغ قدرت طولی نمی کشد که کند می شود و به درد بریدن بستنی و کیک حتی نمی خورد.
·        تملق و چاپلوسی و عجز و التماس به همین دلیل، پیش برنامه ریزی شده است.

·        این سیر و سرنوشت اوتوریته را می توان در زمینه های مشخص دیگر نیز مورد تأمل قرار داد.
·        جلال نه رئالیستی می اندیشد و نه راسیونالیستی.
·        این ضعف دیرین روشنفکران دیار عه «هورا» و عا «شورا» ست.

6
جای لفت و ليسُ
باز می ذاره قدرت
ما شريکيم

به ضعيف نياز داره قدرت
ما ضعيفيم

به ترس نياز داره قدرت
ما ترسوییم

به زور نیاز داره قدرت
ما زورگوییم

·        حالا معلوم می شود که مخاطبی در بین نیست.

·        جلال سودای نقد اوتوریته انتزاعی را در سر دارد و خود و امثال خود را اوتوریته ستیز تلقی می کند:
·        در همین بند شعر، وضع روحی و روانی خود شاعر در ارتباط با اوتوریته های امپریالیستی آشکار می گردد:
·        اثر فکری و یا هنری هر کس، آئینه وضع روحی و روانی او ست:

7
جای لفت و ليسُ
باز می ذاره قدرت
ما شريکيم

لفت و لیس
کاسه لیسی
به بازمانده ٔهر چیز راضی شدن و خوردن
 سرکیسه کردن

·        معنی تحت اللفظی:
·        قدرت (اوتوریته) جای کاسه لیسی را باز می گذارد.
·        ما هم تمکین می کنیم و به کاسه لیسی تن در می دهیم.

·        جلال اکنون به انتقاد از خود و امثال خود می پردازد.
·        کسب و کار روشنفکران کشور عه «هورا» همیشه از همین قرار است:
·        وقتی می خواهند رجز خوانی کنند، امثال خود را فراموش می کنند:

·        شاملو هرگز نمی گوید:
·        ما بامداد اول و آخر ایم.
·        ما شرف کیهانیم.
·        چنان زیباییم که الله اکبر وصفی است ناگزیر که از ما می کنی.
·        ما هابیلیم.

·        بلکه می گوید:  

من بامداد اول و آخر ام.
من شرف کیهانم.
چنان زیبایم که الله اکبر وصفی است ناگزیر  
که از من می کنی.
من هابیلم.

·        ولی وقتی نوبت به انتقاد  می رسد:
·        پای همه از خرد تا کلان به میان کشیده می شود.
·        آن سان که  بامداد اول و آخر و شرف کیهان و زیبای محض و هابیل، در انبوهه جماعت  گم می شود.

8
به ضعيف نياز داره قدرت
ما ضعيفيم
به ترس نياز داره قدرت
ما ترسوییم

به زور نیاز داره قدرت
ما زورگوییم

·        «انتقاد از خود جلال» اینجا این است که اوتوریته برای اعمال اوتوریته به ضعیف و ترسو و زورگو احتیاج دارد و ما به ساز او می رقصیم و با ضعف و ترس و زورگوئی مان زمینه را برای اعمال اوتوریته و تحکیم و توسعه مواضع اوتوریته فراهم می آوریم.

·        ایراد بینشی جلال، اولا این است که او از تز «درک ماتریالیستی تاریخ» بی خبر است.

·        جلال اینجا زیر علم سیاه «درک ایدئالیستی تاریخ» سینه و زنجیر می زند، نوحه می خواند و اشک می ریزد:

9
جای لفت و ليسُ
باز می ذاره قدرت
ما شريکيم

به ضعيف نياز داره قدرت
ما ضعيفيم

به ترس نياز داره قدرت
ما ترسوییم

به زور نیاز داره قدرت
ما زورگوییم

·        جلال پیوند دیالک تیکی قدرت با حاکمیت را، پیوند دیالک تیکی زیربنای اقتصادی با روبنای ایده ئولوژیکی را فراموش کرده است.

الف
·        جلال خیال می کند که خود او و امثال او داوطلبانه خرده ریزه های سفره طبقه حاکمه را بسان مرغ و خروس از لا به لای خاک و خاشاک و خس می جویند.

ب
·        جلال خیال می کند که ریشه ضعف خود او و امثال او نه عینی، نه طبقاتی، بلکه سوبژکتیو و فردی است.

ت
·        جلال خیال می کند که ترس حلقه اول زنجیر زندگی خود او و امثال او ست.

پ
·        جلال نمی داند که پدیده و روند های پسیکولوژیکی همه از دم ثانوی اند.
·        معلول شرایط اجتماعی عینی اند.

ث
·        خود او و امثال او همیشه ترسو نبوده اند.
·        ترس به ضرب شلاق نان و نام و جان به خود او و امثال او تحمیل شده است.
·        ترس نتیجه تجربه شرایط هولناک ترس انکیز است.

ج
·        حیرت انگیزتر اما  زورگو قلمداد کردن خود و امثال خود است:

به زور نیاز داره قدرت
ما زورگوییم

·        شاید اشتباهی روی داده و منظور جلال نه زورگوئی، بلکه زور شنوی بوده است.
·        تمکین به زور بوده است.

·        و گرنه خود او و امثال او هرگز به کسی زور نگفته اند.
·        زورگوئی اصلا در طبیعت خود او و امثال او نیست.

·        شاید منظور جلال چماق طبقه حاکمه گشتن است:
·        ابزار زورگوئی طبقه حاکمه گشتن است.
·        زورگوئی به نیابت از طرف طبقه حاکمه است.

ادامه دارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر