اثری از
حسین رزاقی
رضا کاظمی
(پاییز 85 )
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
رضا کاظمی
تحلیلی
از شین میم شین
گفت:
"دنبال چی میگردی؟"
گفتم:
"دنبال یه همسفر.
همسفری که دستَمُ بگیره باهام بیاد توو جاده
غبارا شَرم کنن از رَدِّ قدم هاش
خاک بِشَن بِشینَن روو زمین."
·
شاعر در این بند شعر، دنبال همسفر ایدئال می گردد، به
همان سان که در بندهای پیشین دنبال دوست و گل ایدئال می گشت.
·
همسفر را در ایام قدیم مثلا در زمان سعدی به این نیت می
جستند که راه ها نا امن و مخاطره آمیز بودند.
·
پشت هر بته ای می توانست رهزنی کمین کرده باشد.
1
گفتم:
"دنبال یه همسفر.
·
در عصر حاضر کمتر کسی به دنبال همسفر می گردد.
·
سفرها چه بسا کوتاهند و راه ها امن.
·
راهزن ها دیگر نه در بیغوله ها، گردنه ها، راه ها و
بیابان ها، بلکه در آسمانخراش ها نشسته اند.
·
اگر شاعری چشم بینا داشته باشد، به صرافت در خواهد یافت
که هر بانکی، هر کنسرنی، هر کارخانه ای و هر شرکتی غارتکده ای است و فرم نوینی از
بیغوله ها، گرنه ها، بیابان ها و کمینگاه های عهد قدیم است.
2
گفتم:
"دنبال یه همسفر.
·
از همین مفاهیم
شاعر می توان به نامعاصر بودن او پی برد.
·
شاعر انگار در قرون وسطی نفس می کشد و با مفاهیم قرون وسطی با خواننده خود «رابطه» برقرار می کند، بی آنکه بتواند رابطه برقرار
کند.
·
شاعر انگار با مسائل زمانه خود بیگانه است.
3
گفتم:
"دنبال یه همسفر.
همسفری که دستَمُ بگیره باهام بیاد توو جاده
غبارا شَرم کنن از رَدِّ قدم هاش
خاک بِشَن بِشینَن روو زمین."
·
قاعدتا کسی که دنبال همسفر می گردد، قصد سفر دارد.
·
یعنی میان نیاز به همسفر و سفر پیوند ناگسستنی وجود
دارد.
·
شاعر ولی به این پیوند منطقی واقف نیست.
·
همسفر شاعر باید دست او را بگیرد و با او برود به جاده.
·
اما نه برای سفر به جائی، بلکه برای غبارستیزی.
·
از رد قدم های همسفر غبارها باید شرم کنند و خاک شوند و
نابود شوند.
4
·
اگر چنگیزخان هم به کودکان درس زندگی می آموخت به همین
طریق تدریس می کرد:
·
نیست و نابود کردن هر نفسکشی که سر راه طلبه خان سبز
شود.
·
نخست ستاره ها شرم کردند و مردند.
·
بعد گل ها شرم کردند و پرپر شدند و اکنون غبارها شرم می
کنند و خاک می شوند.
·
حتی خرفت ترین کودکان از شاعر خواهد پرسید که مرگ ستاره
و گل و غبارها چه دردی را درمان می کند تا کسی زحمت دوستیابی به خود دهد؟
5
گفت:
"دنبال چی میگردی؟"
گفتم:
"دنبال یه گل.
گلی که مسئوولِش باشم
پاش
آب بریزم
دورش
تَجیر بِکِشم
شبپَرههارو ازش دوور کنم.
گلی که مسئوولم باشه
پام آب بریزه..."
·
شاعر در این بند شعر، باز هم دنبال گل می گردد، اما دیگر
نه برای شرمنده سازی گل های دیگر و پرپر کردن آنها از شرم، بلکه برای گلپروری.
·
شاعر می خواهد که مسئولیت پرورش گلی را به عهده بگیرد.
·
گل را آبیاری کند، دورش معجر بکشد و شب پره ها را از آن
دور سازد.
·
این وظایف مبتنی بر احساس مسئولیت شاعر اما به چه معنی
اند و چه عواقبی در پی دارند؟
6
گلی که مسئوولِش باشم
·
این اندیشه را شاعر از سنت اگزوپری مؤلف «شازده کوچولو» به
عاریه گرفته است.
·
احساس مسئولیت نسبت به گلی و یا نسبت به کسی از مواعظ
خیلی خیلی مهم سنت اگزوپری است.
·
قصه «شازده کوچولو» باید مورد تأمل و تحلیل همه چانبه قرار گیرد.
·
اگرچه مترجم زبردستی به نام محمد قاضی آن را ترجمه کرده
بود، ولی طبقه حاکمه ترجمه دیگری از آن را به احمد شاملو محول می کند.
·
احتمال آن می رود که طبقه حاکمه می خواست تا با استفاده
از محبوبیت شاملو و چپ نمائی او ایده ئولوژی نهفته در این زباله را هرچه وسیعتر در
جامعه ایران اشاعه دهد.
7
پاش آب بریزم
·
ظاهرا شاعر و یا سنت اگزوپری با احساس مسئولیت نسبت به
گلی و با آبیاری کردن آن احساس می کنند که به انجام کاری نایل آمده اند و زندگی
شان محتوا و معنا کسب می کند.
8
دورش
تَجیر بِکِشم
·
شاعر با نرده کشیدن دور گل احتمالا مالکیت خصوصی خود را بر
آن به ثبت می رساند.
·
این درست همان منطق آخوندی است که دختر مردم را و یا پسر
مردم را به همسری می گیرند و مادام العمر دورش نجیر می کشند تا حتی حق نگریستن به
غیر را نداشته باشد.
·
با کشیدن نجیر از گل و یا انسان گل واره در حرف حراست به
عمل می آورند، ولی در عمل آن را هویت زدائی می کنند.
·
بسان شیئی تحت مالکیت خصوصی خود در می آورند و انگ خود
را بر پیشانی اش می کوبند.
9
شبپَرههارو ازش دوور کنم.
·
دور کردن حشرات از گل ها اما چه آخر و عاقبتی برای گل ها
در پی دارد؟
·
شاعر ظاهرا بیولوژی نخوانده است:
·
اگر کسی حشرات را از گل ها حذف کند، عملا فاتحه بلندی بر
تکثیر آنها خوانده است.
·
چون گرده نر و ماده گل ها بدون حشرات هرگز نمی توانند به
همدیگر منتقل شوند و به تکثیر انواع گل ها منجر شوند.
·
پرورش گل که در آبیاری کردن و نجیرکشیدن خلاصه نمی شود.
10
گلی که مسئوولم باشه
پام
آب بریزه..."
·
بیچاره گل.
·
کسی که می خواست مسئولیت گلی را به عهده بگیرد، از گل
بیچاره کنیزی برای خود می سازد تا مسئولش باشد و پایش آب بریزد.
11
·
درد بزرگ ایرانی جماعت فقر فلسفی است.
·
کمتر کسی یافت می شود که مفهومی بیندیشد.
·
کمتر کسی یافت می شود که به نقش عظیم مفاهیم آشنا باشد که پله های شعورند.
·
دردناکی این وقوف به فقر وحشت انگیز فلسفی زمانی صد
چندان می شود که به یاد آوریم که در این سامان فردوسی و بویژه سعدی زیسته،
اندیشیده و افکار خود را تحریر کرده و به عبث به میراث نهاده اند.
·
چون سطر سطر آثار سعدی به تفکر مفهومی سرشته است.
·
مراجعه کنید به تحلیل اثثار سعدی در تارنمای دایرة
المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر