شین
میم شین
کس
نخارد پشت من،
جز
ناخن انگشت من
ادامه
each man save himself
هرکس منجی
خویشتن است.
·
در این فرم انگلیسی مشابه دیگر با ضرب المثل «کس نخارد
پشت من، جز ناخن انگشت من»، نخست دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت به شکل دیالک تیک منجی
و ناجی بسط و تعمیم می یابد و نقش تعیین کننده در این دیالک تیک، از آن سوبژکت (منجی)
دانسته می شود.
·
اما بعد، سوبژکت و اوبژکت (منجی و ناجی، نجات دهنده و
نجات یابنده) در سنت عرفان در یکدیگر ذوب می شوند و یکی می شوند:
·
آنگاه تمیز سوبژکت از اوبژکت (منجی
از ناجی) محال می گردد.
·
یعنی سوبژکت و اوبژکت بر هم انطباق
می یابند:
·
آنگاه ناجی همزمان منجی هم است.
·
درست به همان سان که در تئوری عرفانی
وحدت وجود، خر و خارپشت
و خرسنگ و خرچنگ و خرما و خلق، خدا هم هستند.
2
هرکس
منجی خویشتن است.
·
فروغ فرخزاد همین ضرب المثل را در شعری زیبا نمایندگی
کرده است:
از آینه بپرس، نام نجات دهنده ات را
·
در آئینه اما کسی جز عکس خود سوبژکت
وجود ندارد تا نام منجی خود را بپرسد.
·
نتیجه این می شود که هر کس دیالک
تیکی از منجی و ناجی است.
·
هر کس منجی خویشتن است.
3
هرکس
منجی خویشتن است.
·
دیری است که مفهومی تحت عنوان «خود رهانی» در ادبیات چپ
سرگردان است..
·
خود رهانی پرولتاریا به عنوان مثال.
·
اینکه منظور حضرات چیست، باید مشخصا بررسی شود.
·
ولی تحلیل این مفهوم به مثابه واژه ای درخود (فی نفسه) حاکی
از ماهیت عرفانی آن است:
·
در این شعار (مفهوم) هم دیالک تیک سوبژکت
ـ اوبژکت به شکل دیالک تیک منجی و ناجی بسط و تعمیم یافته و بلافاصله تخریب شده
است.
·
سوبژکت و اوبژکت (منجی و ناجی) بر هم منطبق شده اند و یکی شده اند.
·
آن سان که تمیز آندو از یکدیگر محال
است.
·
پرولتاریا هم منجی است و هم ناجی.
·
این جفنگ دهها ایراد دارد و باید
مورد تأمل و تحلیل قرار گیرد.
·
مسائل هستی بغرنج تر و پیچیده تر
از آنند که بتوان آنها را در مفهومی، شعری، شعاری و یا ضرب المثلی خلاصه کرد.
4
هرکس
منجی خویشتن است.
·
هسته معنوی معقول این ضرب المثل به شرح زیر است:
الف
·
این ضرب المثل، اولا بدان معنی است که ناجی (نجات یابنده) باید
خودش خواهان مصمم نجات خویش باشد.
·
کسی که خواهان مصمم نجات خویش نباشد، نمی توان او را
نجات داد.
·
اگر هم احیانا به قول محمود دولت آبادی «کسی بر گرده اش
بنشیند و شلاق زنان او را از منجلاب ذلت بدر راند» (نقل به مضمون)، بعد به محض
پایین آمدن منجی از گرده اش، دوباره به منجلاب معتاد برخواهد گشت.
ب
·
همین پدیده را پدران ما در جنبش رهائی
بخش اذربایجان تحت رهبری فرقه دموکرات تجربه کرده اند:
·
فرقه دموکرات آذربایجان اراضی فئودالی
را بزور از اربابان فئودال می ستاند و با صاحبان اصلی آنها برمی گرداند.
·
ولی غافل از اینکه بهره اربابی را
دهقانان شبانه ـ مخفیانه به اربابان پرداخت می کنند.
·
«دیالک تیک دردناک» (سیاوش کسرائی) به همین
می گویند
·
نقض غرض هم به همین باید گفت:
·
استثمار فئودالی فرم داوطلبانه به
خود می گیرد و عملا تشدید و تعمیق می شود.
ت
·
«نیروی عادت» (احسان طبری) را نمی توان دست کم گرفت و انسان ها چه بسا
به ستم عادت می کنند، درست به همان سان که به فشار عظیم جو عادت کرده اند.
·
ضرورت بی چون و چرای روشنگری و بی آلترناتیو بودن آن به
همین دلیل است.
·
رعیت اول باید به شعور طبقاتی خود
واقف شود و از تور عنکبوتی ایده ئولوژی فئودالی رها گردد تا بعد منجی خویشتن خویش
و جامعه خویش گردد.
پ
·
سقوط جوامع سوسیالیستی را هم باید در پرتو این گشتاور پسیکولوژیکی
از سوئی و فقدان روشنگری علمی و انقلابی مستمر از سوی دیگر دید.
·
ولی نه فقط در پرتو آندو.
·
چون اولا روانشناسی انسان ها همیشه ثانوی است و علل مادی
و معرفتی مختلف و متفاوت و متعدد دارد.
·
ثانیا روشنگری خود از هر نظر زمان می طلبد.
ث
·
این ضرب المثل، ثانیا بدان معنی است که ناجی (نجات یابنده) باید
در رهایش خود فعال و کوشا باشد و نه منفعل و عاطل و باطل.
·
بدون تلاش شخصی در جهت رهایش خویش، تلاش دسته جمعی (کلکتیو)
برای رهایش اجتماعی تشکیل نمی شود:
·
چون هر کلی همیشه از اجزاء تشکیل
می شود.
·
همین ایده و اندیشه همبستگی از
طریق همپیوندی را شاعری به نام حمید مصدق به زیور شعر آراسته است، شعری که ابیاتی
از آن، شعار شده اند:
حمید مصدق
·
با من اکنون، چه
نشستن
ها، خاموشی ها
·
با تو اکنون، چه فراموشی ها
ست!
·
چه کسی می خواهد
·
من و تو ما نشویم،
·
خانه اش ویران باد:
·
من اگر ما نشوم ، تنهایم
·
تو اگر ما نشوی
·
خویشتنی
·
از کجا که من و تو
·
شور یکپارچگی را در شرق
·
باز برپا نکنیم
·
از کجا که من و تو
·
مشت رسوایان را وا نکنیم
·
من اگر برخیزم،
·
تو اگر برخیزی،
·
همه برمی خیزند
·
من اگر بنشینم،
·
تو اگر بنشینی،
·
چه کسی برخیزد؟
·
چه کسی با دشمن بستیزد؟
·
چه کسی
پنجه در پنجه هر دشمن دون
پنجه در پنجه هر دشمن دون
·
آویزد؟
·
دشت ها نام تو را می گویند
·
کوه ها شعر مرا می خوانند
·
کوه باید شد و ماند
·
رود باید شد و رفت
·
دشت باید شد و خواند.
·
در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟
·
در تو این قصه ی پرهیز که چه؟
·
در من این شعله ی عصیان نیاز
·
در تو دمسردی پاییز که چه؟
·
حرف را باید زد
·
درد را باید گفت
·
سخن از مهر من و جور تو نیست
·
سخن از
·
متلاشی شدن دوستی است
·
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
·
آشنایی با شور
·
و جدایی با درد
·
و نشستن در بهت فراموشی
·
یا غرق غرور
·
سینه ام آینه ای است
·
با غباری از غم
·
تو به لبخندی از
این آینه بزدای، غبار!
·
من چه مي گويم، آه
·
با تو اكنون چه فراموشي ها
·
با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي ها ست .
·
تو مپندار كه خاموشي من،
·
هست برهان فراموشي من.
·
من اگر برخيزم
·
تو اگر برخيزي
·
همه برمي خيزند
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذففرقه دموکرات آذربایجان اراضی فئودالی را بزور از اربابان فئودال می ستاند و به صاحبان اصلی آنها برمی گرداند.