با
بودا
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
نیاز یعقوبشاهی
تحلیلی از شین
میم شین
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
·
آنچه شاعر ـ و نه فقط شاعر ـ فراموش
می کند و هرگز نباید فراموش شود، این حقیقت امر است که آگاهی در دیالک تیک اوبژکت ـ
سوبژکت تشکیل می شود.
·
آگاهی نتیجه کلنجار سوبژکت شناخت با
اوبژکت شناخت است.
·
به عبارت دیگر، نتیجه انعکاس عین
در ذهن است.
1
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
·
به عنوان مثال، اگر دهقانی بخواهد
از چند و چون درختی سر در بیاورد، باید روی آن کار کند.
·
یعنی درخت را هر چه عمیقتر در آئینه
ذهن خود منعکس کند.
·
به همین دلیل تبر به دست می گیرد و
ضربه ای بر تنه آن فرود می آورد.
·
دهقان به مثابه سوبژکت در روند این
کلنجار با درخت به مثابه اوبژکت و یا عین، آن را بهتر می شناسد.
·
مثلا به پوکی و سفتی و نرمی و بیماری
و سلامت تنه پی می برد.
2
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
·
این که هنوز چیزی نیست.
·
دهقان در روند کلنجار با اوبژکت شناخت
(درخت) تبر خود را هم بهتر می شناسد.
·
اندازه مناسب و مطلوب دسته تبر خود
را کشف می کند.
·
به کندی و تیزی تیغه تبر خود پی می
برد.
·
نحوه کار با تبر را تصحیح، تکمیل و
تدقیق می کند.
·
ببرکت همین کار (کلنجار سوبژکت انسانی
با اوبژکت شناخت و یا با موضوع کار) است که وسایل تولید توسعه و تکامل می یابند،
بهتر و موثرتر می گردند.
·
خیش چوبی و گاو و گاو آهن نیاکان تراکتور
بوده اند.
·
تراکتور یکشبه تشکیل نشده است.
·
تراکتور سیر و سرگذشتی بالنده
داشته است.
3
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
·
این هم هنوز تمامت دستاوردهای
کلنجار سوبژکت (دهقان) با اوبژکت (تنه درخت) نیست.
·
دهقان در روند کلنجار با تنه، خود
را هم می شناسد.
·
یعنی به لیاقت عملی و نظری (معرفتی،
فکری) خود پی می برد.
·
به خود آگاهی دست می یابد.
·
کار فقط صرف صرف انرژی به نیت
تغییر موضوع کار نیست.
·
کار منبع و سرچشمه شناخت است.
·
شناختی که دیالک تیکی از آگاهی و
خود آگاهی است.
·
دهقان در روند کلنجار با تنه درخت،
تصورات پیشین خود از تنه و تبر و نحوه کار با تبر را به محک سنجش می زند.
·
در آئینه کار، خود را باز می شناسد
و چه بسا غرق در دریای لذت می گردد.
·
لذتی اصیل.
·
برای دهقان کشف صحت تصورات پیشین،
دلیل مطمئنی بر توان شناخت بشری است.
·
دلیل مطمئنی بر تفاوت بشر با بهایم
است.
·
آنگاه برتراند راسل هم بیاید،
نخواهد توانست به دهقان بقبولاند که انسان قادر به شناخت واقعیت عینی نیست.
4
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
·
بنابرین می توان شناخت را دیالک
تیکی از آگاهی و خود آگاهی محسوب داشت.
·
این بدان معنی است که آگاهی به اوبژکت
شناخت فقط محدود به آن نمی شود، بلکه به سوبژکت شناخت هم مربوط می شود:
·
به عبارت دیگر شناخت غیر (چیزها،
پدیده ها، سیستم ها و روندهای طبیعی و اجتماعی و فکری و هنری و غیره) با خودشناسی
همراه است.
·
اما اگر چنین است، اگر شناخت دیالک
تیک آگاهی و خود آگاهی است، چگونه می توان میوه آن را مرگ تلقی کرد و نه زندگی؟
·
چگونه می توان شناخت را سرچشمه ی شکست
تلقی کرد و نه یار و یاور پیروزی؟
5
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
·
شاملو و شرکاء در بهترین حالت
عوامفریب اند و یا حتی خودفریب و عوامفریب همزمان اند.
·
پسربچه 18 ساله نه در اوج آگاهی و
خود آگاهی، بلکه در پله آغازین شناخت خویش و محیط خویش است.
·
شیرآهنکوهمرد نامیدن نوجوانی نوعی
عوامفریبی است.
·
فرق هم نمی کند که شفیعی از فرم
فرمولبندی شاملو غش کند و از خود بی خود شود و یا نشود.
·
واژه ها وقتی ارزش دارند
که انعکاس درست پدیده ها باشند.
·
فرم زیبای واژه تعیین کننده نیست و
فقط به درد فرمالیست ها می خورد که از فرط خریت در فرم ها درجا می زنند و به ماهیات،
اعتنائی مبذول نمی دارند.
·
اگر کسی فرصت داشته باشد و سخنان
همین شیرآهنکوهمردان شیرخواره را در دادگاه های کودکستانی شاه و شیخ مورد تأمل قرار
دهد، به کنه فاجعه پی می برد.
·
هنر نوجوان خیلی خیلی عاشق، به قول
خودش، بازکردن سریع در ماشین این و آن و دزدیدن آن بوده است و یا کشتن پاسبانی و
به هم زدن معرکه تهوع آوری.
·
کشور عه هورا دیری است که در حسرت آگاهی
و خود آگاهی اعضای خود خمیازه می کشد.
6
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
·
مرگ اعضای جامعه و جهان از هر منظر
هم که بنگریم، یعنی چه از منظر طبقه حاکمه بنگریم و چه از منظر توده، نه ثمره آگاهی،
بلکه ثمره خریت بوده است و کماکان هست.
·
هنر نه شکست و نه مرگ، بلکه ظفر و زندگی
است و ثمره شناخت ـ چه آگاهی و چه همشیره اش، خود آگاهی ـ ظفر و زندگی است.
·
آنچه در جامعه و جهان کیمیا و
کمیاب است، نه آگاهی و خود آگاهی، بلکه خریت و نادانی است.
·
اگرچه همه شرایط لازم برای تشکیل و
توسعه آگاهی و خود آگاهی، فراهم آمده است.
·
نادانی و خریت و نتیجتا مرگ سرنوشت
ما نیست.
·
در دامن همین سرمایه داری منفور که
لب گور تاریخی خویش ایستاده و دستخوش بحران ساختاری علاج ناپذیر است، نیروهائی
پرورش یافته اند که قادر به تبدیل زمین به بهشت برین اند.
7
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
·
آنچه جامعه و جهان ما را به دوزخی
تهوع انگیز بدل کرده است، غیاب شناخت است که دیالک تیک آگاهی و خود آگاهی است.
·
طبقه حاکمه خریت بشریت را به آماج استراتژیکی
خویش بدل کرده است.
·
کسب و کار طبقه حاکمه ـ چه در سطوح
ملی و چه در مقیاس جهانی ـ چیزی جز خردستیزی و ترویج و تبلیغ پیگیر خرافه و خریت
نیست.
·
به همین دلیل ورنر سپمن ـ فیلسوف معاصر
توده ها ـ می گوید:
·
برای روشنگری آلترناتیوی (بدیلی) وجود ندارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر