سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
سرچشمه:
صفحه فیسبوک پیمان افراشته
·
چو خواندی بر کف دست بنی آدم، خطِ رنج و خطِ غم را
·
چو دیدی بر سراسر طاقِ گیتی نقش در هم را
·
ـ به دلداری ـ صلا دادی:
«اگر غم لشگر
انگیزد، که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم.»
·
بیا ای پیر روشن بین
·
دمی بر چشم من بنشین
·
نگه کن ترکتاز لشگر غم را
·
به خون غلتیدن ساقی
·
به خاک افتادن عُشاق عالم را
·
به فرش گل، جهان می خواستی در بزم و پاکوبی
·
فلک را سقف بشکستن
·
ستاره ز آسمان روبی
·
رسن های زمان را تار بگسستن
·
به تومار زمانه، طرح نو بستن
·
دگر، بنگر سیه پوشان
·
پریشانانِ می از خون دل نوشان
·
شکسته پَر و بالانِ قفس، این دور پروازان غمگین، بین
·
فتاده پهلوانان را، دگر خواهان این نظم بد آیین بین
·
ببین این برگریزان وفا، و این فصل ماتم را
·
ببین بر دامن گل، خون شبنم را!
·
اگر مرد خراباتی
·
جهان، خونین خرابات است
·
چه می پرسی ز میخانه، زمین غمخانه خوف و خرافات است
·
شرابی نیست، شمعی نیست، جمعی نیست
·
در این خمخانه، مرگ سنگدل، ساقی است
·
نه، یاری نیست
·
رفیق غمگساری نیست
·
از این باغ و از این بُستان
·
بسی تابوت گل با کاروان رفته است
·
پریشان خاطری مانده است و یار مهربان رفته است
·
تهمتن رفته از شهنامه و اینجا
·
ـ به چشم بسته ـ هر سهراب بیند خواب مرهم را
·
بیا چشمی به سوگ رفتگان تر کن
·
بیا از برگ سوزان شقایق، باز هم برگی به دفتر کن
·
غزل نَبوَد دگر آیینه دار عشق و زیبایی
·
غزل ـ چون خانه های ما ـ سیاه است و پر از آه است و درد
ناشکیبایی
·
خوشا شعر تو، شعر شور و شیدایی
·
خوشا شعری که در نو آفرینی، مردمی می خواهد عالم را و
آدم را
·
بیا حافظ، تو ای باقی
·
ـ به رحمت ـ شو مرا ساقی
·
که تنها مانده ای از بی شمارِ عاشقانم من
·
رسول مردگان نا به هنگام جهانم من
·
ـ به دلداری ـ فرود آ از فراز شب
·
به غربتگاه من با من بساز امشب
·
وز آن باده که خون آفتاب و تاک می نامی
·
از آن باده
·
که تا برگیری از جان، هول رستاخیز، گهگاهی می آشامی،
·
بده جامی که یک ره بشکنم غم را و آنگه در کشم دم را
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر