۱۳۹۳ خرداد ۱۰, شنبه

سیری در شعری از یداله رؤیائی (2)

یدالله رؤیائی
در آفتاب سبز نگاه او
از مجموعه‌ ی «من از دوستت دارم»
تحلیلی از شین میم شین

·        از چشم من طنین تماشا برخاست
·        در چشم او طنین تماشا بنشست
·        موجی ز بی‌ گناهی من پر زد
·        با عمق بی‌ گناهی او پیوست

·        در آفتاب سبز نگاه او
·        تکرار نور بود و گریز رنگ
·        سودای جان و همهمه ‌ی دل بود
·        پرواز دور زورق صد آهنگ

·        آن، بیکرانه ظهر زمستان بود:
·        سرشار از حرارت دلخواه
·        با جلوه های عاطفه در تغییر
·        هر لحظه از درخشش ناگاه

·        موجی در آن دیار نمی‌آشفت
·        آن بی ‌گناهی ساکت را
·        در ماوراهای نهان لیکن
·        روییده بود رقص علامت‌ ها
·        تا در من انتظاری را
·        ویران کنند
·        و انتظاری دیگر را
·        عریان

·        اینک گریز بی‌ خبر دل را
·        زنگ کدام کوچ دمیده ا‌ست؟
·        سوی کدام جاده، نیاز نور
·        راهم به اشتیاق بریده ا‌ست؟

·        در نقش بی ‌قرار دو چشم من،
·        تنهایی غریب شکسته ا‌ست
·        در خلوت بزرگ دو چشم او،
·        تصویر اعتماد نشسته ا‌ست

·        در تنگه‌ های کوچک و دورش
·        هر لحظه روشنی ‌هایی
·        تکرار می ‌شود
·        در دور دست‌ ها
·        از تابش اشعه‌ ی نمناک
·        گودال بی ‌نهایت
·        هموار می ‌شود

·        تا من نگاه می‌ کنم
·        زان بیکرانه مزرع سبز
·        رنگی بُریده می‌ شود
·        تا او نگاه می‌ کُند
·        بر روی قلب من، ابدیت
·        گویی شنیده می ‌شود.

پایان
ویرایش شعر از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

·        ما از یدالله رؤیائی چند شعر بیشتر نخوانده ایم.
·        این اولین  شعر از ایشان است که می خواهیم، مورد تأمل قرار  دهیم.
·        برای تحلیل این شعر، آن را نخست تجزیه و بعد تحلیل و ترکیب خواهیم کرد.

از چشم من طنین تماشا برخاست
در چشم او طنین تماشا بنشست
موجی ز بی‌ گناهی من پر زد
با عمق بی‌ گناهی او پیوست

·        معنی تحت اللفظی:
·        از چشم من طنین تماشا برخاست.
·        در چشم او طنین تماشا بنشست.
·        از معصومیت من موجی پر زد و به عمق معصومیت او پیوست.  

1
از چشم من طنین تماشا برخاست
در چشم او طنین تماشا بنشست.

·        این شعر ظاهرا توصیف فئودالی و یا بورژوائی واپسین از دیدار عاشقی (به مثابه راوی) با شاهدی (به قول سعدی) و یا معشوقی است.    
·        از چشم عاشق، طنین تماشا برمی خیزد و در چشم معشوق می نشیند.
·        دیالک تیک خیزش و نشست.

·        در این بیت ضمنا این حقیقت امر تبیین می یابد که عاشق پیوند خود را با معشوق از کانال چشم برقرار می سازد.
·        نگاهی که از چشم عاشق برمی خیزد به همین دلیل نه بر سینه و دست و پای معشوق، بلکه بر چشم او می نشیند.

·        در عالم جانوران نیز قضیه از همین قرار است.

·        دلیل آن در تحلیل بیت بعدی آشکار می گردد:  

2
موجی ز بی‌ گناهی من پر زد
با عمق بی‌ گناهی او پیوست.

·        از معصومیت عاشق هم موجی پر می کشد و به عمق معصومیت معشوق می پیوندد.
·        دیالک تیک پرش و پیوست.

·        بزعم شاعر هم عاشق از معصومین است و هم بویژه معشوق.

·        چرا و به چه دلیل شاعر، عاشق و بویژه معشوق را جزو معصومین محسوب می دارد؟

3
·        معصومیت معشوق در پسیکولوژی فئودالی و بورژوائی واپسین، به احتمال قوی، نه معصومیتی اصیل، عادی، اختیاری،  آگاهانه، بلکه معصومیتی جبری، خودپو، غریزی، طبیعی و قانونمند است.

·        این معصومیت معشوق در برابر عاشق به معصومیت صید در برابر صیاد شباهت دارد:
·        به معصومیت گنجشکی در میدان جاذبه فلج کننده ی ماری.  
·        به معصومیت صید بی پناهی در کمند صیادی.

·        این نقش را طبیعت به همان سان که به صید دیکته و تحمیل کرده، به معشوق هم دیکته و تحمیل کرده است.

4
·        معصومیت عاشق نیز نه معصومیتی اصیل، عادی، اختیاری،  آگاهانه، بلکه معصومیتی جبری، خودپو، غریزی، طبیعی و   احیانا ساختگی و مصلحتی است.
·        معصومیت ماری است که برای رفع حوایج خود به صید گنجشکی و یا قورباغه ای رفته است.
·        معصومیت صیادی است که برای رفع گرسنگی به صید آهو بره ای رفته است.

·        این معصومیت، معصومیتی لحظه ای، کوتاه مدت، صوری و فرمال با محتوائی خشن و خونین و مرگبار است.
·        رابطه عاشق و معشوق در ایدئولوژی و پسیکولوژی طبقات اجتماعی واپسین نیز فرمی از همین رابطه مار و گنجشک و یا ببر و پلنگ و آهو ست.

5
·        در ایدئولوژی شاعر، انسان در این رابطه عاشق و معشوق به اصل حیوانی خویش برمی گردد.
·        دد واره می شود.

·        پسیکولوژی این رابطه نه پسیکولوژی انسانی، نه پسیکولوژی مبتنی بر فکر و فرهنگ و هومانیسم، بلکه پسیکولوژی حیوانی است.

6
از چشم من طنین تماشا برخاست
در چشم او طنین تماشا بنشست
موجی ز بی‌ گناهی من پر زد
با عمق بی‌ گناهی او پیوست

·        در این دو بیت آغازین شعر اما نکات ایدئولوژیکی بمراتب بیشتری آشکار می گردند.   

·        در این دو بیت آغازین، شاهد و یا معشوق هرچی باشد، خواه زن باشد و خواه مرد، نقش منفعل بازی می کند، نقشی که نقش به معنی حقیقی کلمه نیست.

·        معشوق در این دو بیت  شعر چیز واره است.
·        اوبژکت واره است.
·        در بهترین حالت، صید واره است.

·        مفعول است و نه فاعل.
·        فاعل و حتی فعال مایشاء، عاشق کذائی است.

·        به همین دلیل آغازگاه ماجرا چشم خود او ست:
·        از چشم او ست که طنین تماشا برمی خیزد.
·        درست با همان غرش و غریوی که از چشم جغدی، ببر و پلنگ نشسته در کمینی طنین تماشا برمی خیزد و بر سر موشی، خرگوشی، گوزن و آهوئی آوار می شود.

7
از چشم من طنین تماشا برخاست
در چشم او طنین تماشا بنشست
موجی ز بی‌ گناهی من پر زد
با عمق بی‌ گناهی او پیوست.

·        معشوق کذائی برای اعضای طبقات اجتماعی واپسین نه انسانی به معنی حقیقی کلمه، بلکه طعمه ای است، جهت رفع حوایج غریزی آنها.

·        زن در قاموس اعضای طبقات اجتماعی واپسین از دیرباز نه انسان برابر حقوق، بلکه چیزی در حد شراب و کباب و چلوکباب است.
·        چیزی است که حاوی و حامل لذت است.
·        همین و بس.

·        به همین دلیل در فلسفه طبقات اجتماعی واپسین، عشق نه عشق به معنی حقیقی کلمه، بلکه به معنی سکس است.
·        مقوله سکس هم مقوله ای در ردیف مقولاتی از قبیل سفر و می و افیون و خور و خواب و دوئل و جنگ و شکنجه و کشتار است.
·        عشق در قاموس حضرات، نه رابطه ای میان انسانی، بلکه رابطه ای میان انسان و اشیاء جامد و جاندار است.  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر