۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

سیری در شعر «آرش کمانگیر» (44) (بخش آخر)


سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
آرش کمانگیر
(شنبه 23 اسفند 1337)
تحلیلی از شین میم شین

آفتاب
درگریز بی شتاب خویش
سال ها بر بام دنیا ـ پا کشان ـ سر زد

ماهتاب
ـ بی نصیب از شبروی هایش، همه خاموش ـ
در دل هر کوی و هر برزن
سر به هر ایوان و هر در زد

·        سیاوش در این بند شعر، گذشت زمان را استه تیزه می کند:
·        شاعرانه تصور و تصویر می کند:

1
·        خورشید به سالیان و همه روزه، بسان شیفته پریشانی بر بام دنیا ـ پاکشان ـ  سر می زند و آرش را جست و جو می کند و وقتی خورشید غروب می کند، جستجوی بی نتیجه خورشید را ماه تداوم می بخشد و برغم بی نصیبی از شبروی هایش، پیگیرانه و خاموشانه در اعماق هر کوی و برزن به هر ایوان و هر در سر می زند.

·        این اما به چه معنی است؟

2
·        این بدان معنی است که عناصری از طبیعت اول در هیئت خورشید و ماه، شب و روز، عنصری عزیز از طبیعت دوم را در هیئت آرش پیگیرانه می جویند.
·        غافل از اینکه....

3
آفتاب و ماه را در گشت
سال ها بگذشت
سال ها و باز
در تمام پهنه البرز
و این سراسر قله ی مغموم و خاموشی که می بینید
و اندرون دره های برف آلودی که می دانید
رهگذرهایی که شب در راه می مانند
نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
و نیاز خویش می خواهند

·        پس از گشت شبانه روزی خورشید و ماه به سالیان، رهگذرهائی که شب و یا روز در تمام پهنه البرز، در قله غمزده و خاموش و دره های برف آلود آن، در راه می مانند و راه از چاه نمی دانند، نام آرش را پیاپی بر زبان می رانند و یاری می طلبند.

4
با دهان سنگ های کوه، آرش می دهد پاسخ
می کندشان از فراز و از نشیب جاده ها آگاه
می دهد امید
می نماید راه

·        آرش با دهان صخره های کوه واکنش نشان می دهد:

الف
·        آنها را از فراز و فرود راه ها آگاه می سازد.

ب
·        به آنها امید می دهد.

ت
·        آنها را رهنمائی می کند.

5
با دهان سنگ های کوه، آرش می دهد پاسخ
می کندشان از فراز و از نشیب جاده ها آگاه
می دهد امید
می نماید راه

·        این بدان معنی است که آرش به مثابه عنصری از طبیعت دوم با طبیعت اول در هیئت صخره های کوه به وحدت رسیده است.
·        حالا منظور سیاوش از بند پیشین شعر از صراحت می گذرد:

شامگاهان
راهجویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پیگیر
باز گردیدند
ـ بی نشان از پیکر آرش ـ
با کمان و ترکشی بی تیر.

6
·        دلیل اینکه راهجویان نشانی از پیکر آرش نیافته اند، این است که آرش به وحدت مجدد با طبیعت مادر رسیده است:
·        آرش در قله های البرز مغموم و خاموش به صخره بدل شده است.
·        اگر محتوای آیه فوق العاده معروف قرآن را وارونه کنیم، یعنی اگر الله را طبیعت معنی کنیم، نیز به همین نتیجه می رسیم:

انا لله و انا الیه راجعون
از طبیعت اول نشئت می گیریم
و به طبیعت اول رجعت می کنیم.

7
·        این پدیده را به زبان عرفان می توان وحدت ماده  و روح و یا به عبارت روشنتر، وحدت آرش و البرز، وحدت آرش و صخره های قله البرز تصور کرد.
·        به زبان هگل، این پدیده را می توان نفوذ روح در ماده، نفوذ آرش در صخره های قله البرز تصور کرد.
·        صخره فی نفسه الکن و لال است، ولی ببرکت نفوذ روح در آن، ببرکت وحدت آرش با آن، روحمند شده است، شعورمند شده است.
·        آن سان که به پرسش های رهگذرهای راهگمکرده پاسخ می دهد.
·        آن سان که بسان پیر خردمندی با اتکا بر دانش تجربی خویش رهگذرها را از فراز و فرود جاده ها آگاه می سازد، راهنمائی می کند.
·        آن سان که با اتکا بر دانش تجربی ـ نظری خویش امید می دهد.

8
با دهان سنگ های کوه، آرش می دهد پاسخ
می کندشان از فراز و از نشیب جاده ها آگاه
می دهد امید
می نماید راه

·        این اما ضمنا بدان معنی است که آرش نمرده است، بلکه صخره واره گشته است.
·        صخره واره گشته است تا مظهر امید برای نسل های آینده باشد.
·        تا رهنمای نسل های آینده باشد.
·        تا سمبل مقاومت و مبارزه خلق باشد.

9
در برون کلبه می بارد
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ

·        حماسه به پایان می رسد و حماسه سرا بند آغازین شعر را تکرار می کند:
·        کوه ها همچنان و هنوز خاموش اند، دره ها همچنان و هنوز  دلتنگ و راه ها همچنان و هنوز چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ.

·        این تکرار بند آغازین شعر اما به چه معنی است؟

10

·        این بدان معنی است که مقاومت و مبارزه همچنان و هنوز در دستور روز است و باید بدون چون و چرا ادامه یابد.
·        سیاوش در بند واپسین حماسه همین اندیشه را خاطرنشان خواننده می شود:

کودکان دیری است در خواب اند
در خواب است، عمو نوروز
می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان
شعله بالا می رود، پر سوز.

·        کودکان و عمو نوروز به مثابه مستمع حماسه و نقال حماسه، هر دو خسته اند و در خواب اند.
·        حماسه سرای توده اما بیدار است.
·        «خوابش نمی برد.»
·        آگاهی چیزی از جنس مواد منفجره است و خواب و راحت از حماسه سرا می ستاند.

11
می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان
شعله بالا می رود، پر سوز.

·        این بیت نهائی حماسه آرش است و ضمنا حاوی و حامل پیام اصلی و اساسی حماسه سرای توده است:
·        در اجاق زندگی باید هیزم نهاد، تا شعله پر سوزتر بالا رود.

·        چرا به همان دلیل که حماسه سرا قبلا تئوریزه کرده است:

آری آری زندگی زیبا ست
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجا ست
گر بیفروزی اش، رقص شعله اش در هر کران پیدا ست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ما ست!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر