یدالله رؤیائی
در آفتاب سبز
نگاه او
از مجموعه ی
«من از دوستت دارم»
تحلیلی از شین میم شین
·
از چشم من طنین تماشا برخاست
·
در چشم او طنین تماشا بنشست
·
موجی ز بی گناهی من پر زد
·
با عمق بی گناهی او پیوست
·
در آفتاب سبز نگاه او
·
تکرار نور بود و گریز رنگ
·
سودای جان و همهمه ی دل بود
·
پرواز دور زورق صد آهنگ
·
آن، بیکرانه ظهر زمستان بود:
·
سرشار از حرارت دلخواه
·
با جلوه های عاطفه در تغییر
·
هر لحظه از درخشش ناگاه
·
موجی در آن دیار نمیآشفت
·
آن بی گناهی ساکت را
·
در ماوراهای نهان لیکن
·
روییده بود رقص علامت ها
·
تا در من انتظاری را
·
ویران کنند
·
و انتظاری دیگر را
·
عریان
·
اینک گریز بی خبر دل را
·
زنگ کدام کوچ دمیده است؟
·
سوی کدام جاده، نیاز نور
·
راهم به اشتیاق بریده است؟
·
در نقش بی قرار دو چشم من،
·
تنهایی غریب شکسته است
·
در خلوت بزرگ دو چشم او،
·
تصویر اعتماد نشسته است
·
در تنگه های کوچک و دورش
·
هر لحظه روشنی هایی
·
تکرار می شود
·
در دور دست ها
·
از تابش اشعه ی نمناک
·
گودال بی نهایت
·
هموار می شود
·
تا من نگاه می کنم
·
زان بیکرانه مزرع سبز
·
رنگی بُریده می شود
·
تا او نگاه می کُند
·
بر روی قلب من، ابدیت
·
گویی شنیده می شود.
پایان
ویرایش شعر از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
·
ما از یدالله رؤیائی چند شعر
بیشتر نخوانده ایم.
·
این اولین شعر از ایشان است که می خواهیم، مورد تأمل قرار دهیم.
·
برای تحلیل این شعر، آن را نخست
تجزیه و بعد تحلیل و ترکیب خواهیم کرد.
از
چشم من طنین تماشا برخاست
در
چشم او طنین تماشا بنشست
موجی
ز بی گناهی من پر زد
با
عمق بی گناهی او پیوست
·
معنی تحت اللفظی:
·
از چشم من طنین تماشا برخاست.
·
در چشم او طنین تماشا بنشست.
·
از معصومیت من موجی پر زد و به
عمق معصومیت او پیوست.
1
از
چشم من طنین تماشا برخاست
در
چشم او طنین تماشا بنشست.
·
این شعر ظاهرا توصیف فئودالی و یا بورژوائی واپسین
از دیدار عاشقی (به مثابه راوی) با شاهدی (به قول سعدی) و یا معشوقی است.
·
از چشم عاشق، طنین تماشا برمی خیزد و در چشم معشوق
می نشیند.
·
دیالک تیک خیزش و نشست.
·
در این بیت ضمنا این حقیقت امر تبیین می یابد که
عاشق پیوند خود را با معشوق از کانال چشم برقرار می سازد.
·
نگاهی که از چشم عاشق برمی خیزد به همین دلیل نه
بر سینه و دست و پای معشوق، بلکه بر چشم او می نشیند.
·
در عالم جانوران نیز قضیه از همین قرار است.
·
دلیل آن در تحلیل بیت بعدی آشکار می گردد:
2
موجی
ز بی گناهی من پر زد
با
عمق بی گناهی او پیوست.
·
از معصومیت عاشق هم موجی پر می کشد و به عمق
معصومیت معشوق می پیوندد.
·
دیالک تیک پرش و پیوست.
·
بزعم شاعر هم عاشق از معصومین است و هم بویژه معشوق.
·
چرا و به چه دلیل شاعر، عاشق و بویژه معشوق را جزو
معصومین محسوب می دارد؟
3
·
معصومیت معشوق در پسیکولوژی فئودالی و بورژوائی واپسین،
به احتمال قوی، نه معصومیتی اصیل، عادی، اختیاری، آگاهانه، بلکه معصومیتی جبری، خودپو، غریزی،
طبیعی و قانونمند است.
·
این معصومیت معشوق در برابر عاشق به معصومیت صید
در برابر صیاد شباهت دارد:
·
به معصومیت گنجشکی در میدان جاذبه فلج کننده ی
ماری.
·
به معصومیت صید بی پناهی در کمند صیادی.
·
این نقش را طبیعت به همان سان که به صید دیکته و
تحمیل کرده، به معشوق هم دیکته و تحمیل کرده است.
4
·
معصومیت عاشق نیز نه معصومیتی اصیل، عادی، اختیاری،
آگاهانه، بلکه معصومیتی جبری، خودپو، غریزی،
طبیعی و احیانا ساختگی و مصلحتی است.
·
معصومیت ماری است که برای رفع حوایج خود به صید
گنجشکی و یا قورباغه ای رفته است.
·
معصومیت صیادی است که برای رفع گرسنگی به صید
آهو بره ای رفته است.
·
این معصومیت، معصومیتی لحظه ای، کوتاه مدت، صوری
و فرمال با محتوائی خشن و خونین و مرگبار است.
·
رابطه عاشق و معشوق در ایدئولوژی و پسیکولوژی طبقات اجتماعی واپسین
نیز فرمی از همین رابطه مار و گنجشک و یا ببر و پلنگ و آهو ست.
5
·
در ایدئولوژی شاعر، انسان در این رابطه عاشق و
معشوق به اصل حیوانی خویش برمی گردد.
·
دد واره می شود.
·
پسیکولوژی این رابطه نه پسیکولوژی انسانی، نه پسیکولوژی
مبتنی بر فکر و فرهنگ و هومانیسم، بلکه پسیکولوژی حیوانی است.
6
از
چشم من طنین تماشا برخاست
در
چشم او طنین تماشا بنشست
موجی
ز بی گناهی من پر زد
با
عمق بی گناهی او پیوست
·
در این دو بیت آغازین شعر اما نکات ایدئولوژیکی بمراتب
بیشتری آشکار می گردند.
·
در این دو بیت آغازین، شاهد و یا معشوق هرچی باشد،
خواه زن باشد و خواه مرد، نقش منفعل بازی می کند، نقشی که نقش به معنی حقیقی کلمه نیست.
·
معشوق در این دو بیت شعر چیز واره است.
·
اوبژکت واره است.
·
در بهترین حالت، صید واره است.
·
مفعول است و نه فاعل.
·
فاعل و حتی فعال مایشاء، عاشق کذائی است.
·
به همین دلیل آغازگاه ماجرا چشم خود او ست:
·
از چشم او ست که طنین تماشا برمی خیزد.
·
درست با همان غرش و غریوی که از چشم جغدی، ببر و
پلنگ نشسته در کمینی طنین تماشا برمی خیزد و بر سر موشی، خرگوشی، گوزن و آهوئی آوار
می شود.
7
از
چشم من طنین تماشا برخاست
در
چشم او طنین تماشا بنشست
موجی
ز بی گناهی من پر زد
با
عمق بی گناهی او پیوست.
·
معشوق کذائی برای اعضای طبقات اجتماعی واپسین نه
انسانی به معنی حقیقی کلمه، بلکه طعمه ای است، جهت رفع حوایج غریزی آنها.
·
زن در قاموس اعضای طبقات اجتماعی واپسین از
دیرباز نه انسان برابر حقوق، بلکه چیزی در حد شراب و کباب و چلوکباب است.
·
چیزی است که حاوی و حامل لذت است.
·
همین و بس.
·
به همین دلیل در فلسفه طبقات اجتماعی واپسین، عشق
نه عشق به معنی حقیقی کلمه، بلکه به معنی سکس است.
·
مقوله سکس هم مقوله ای در ردیف مقولاتی از قبیل سفر
و می و افیون و خور و خواب و دوئل و جنگ و شکنجه و کشتار است.
·
عشق در قاموس حضرات، نه رابطه ای میان انسانی،
بلکه رابطه ای میان انسان و اشیاء جامد و جاندار است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر