۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

سیری در شعری از نصرت رحمانی (6)


 سرچشمه:
صفحه فیسبوک
زری مینوئی
میم حجری
پیشکش به ندا فضلی
دوست دیرین و دردمندمان
  
به دخترم گفتم :
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
و تجربه تمامی معیار نیست،
نیست،
که نیست،
ولی تسلایی است.

·        شاعر پس از وارد ساختن نسبیتی در معیاریت تجربه، آن را از نو تعریف و عملا تحریف می کند.
·        تجربه بزعم شاعر نه معیار بی چون و چرا برای تعیین درجه حقیقت افکار، نه قاضی القضات رشوه نگیر رشوه ستیز در زمینه تمیز صحت و سقم نظرات، بلکه فقط تسلائی است:

1
·         تجربه (پراتیک، آزمون، آزمایش، عمل) مسکنی است برای  تسکین بخشیدن به آدم ها.

2
·        بزعم شاعر، تجربه چیزی از جنس سیگار و غلیان و حشیش و ماری جوانا و غیره است که تسکین می بخشد و تسلای خاطر می آورد.

3
بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن

·        شاعر برای صدور اندرز به دختر خویش، تجربه را از نو تحریف می کند:
·        تجربه به عنوان مسکنی بیرحم و اعتیاد آور جا زده می شود.
·        تجریه رفته رفته به چیزی از جنس تریاک و هروئین شباهت پیدا می کند که چه بسا تخدیر می کند و اعتیاد می آورد.
·        بنابرین بهتر است که از اعتیاد به تجربه پرهیز شود.

·        تجربه اما چیست و چه فونکسیون هائی به عهده دارد؟

4
 بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن

·        تجربه علاوه بر معیار عینی تمیز حقیقت از دروغ بودن، منشاء تشکیل اندیشه و نظر است.
·        چون در روند کار مادی و عملی و یا تجربی است که اوبژکت و سوبژکت (عین و ذهن) با هم رابطه برقرار می کنند و در یکدیگر تأثیر می گذارند.

·        اگر کسی به عنوان مثال، تبری بر تنه درختی نکوبد، نه از چند و چون واقعی تنه با خبر می شود، نه از کیفیت تیغه تبر، نه از مناسب بودن کمیت دسته تبر، نه از نحوه درست کوبش تبر، نه از صحت و سقم تصورات خویش قبل از کوبش تبر و نه از خویشتن خویش.

·        کار ضمن اینکه اوبژکت (موضوع)  کار و وسیله کار را به سوبژکت می شناساند، خود او را نیز به خودش معرفی می کند و از نقاط قوت و ضعف او پرده برمی دارد.

·        به همین دلیل کار را خالق اصلی انسان می نامند.

·        بنی بشر اگر مجبور به کار نمی گشت، در حد و حدود میمون درجا می زد و گامی به سوی آدمیت برنمی داشت.
·        شاعر اما از تجربه و روی هم رفته کار سلب اعتبار می کند.

6
بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
  
·        شاید حریفی بگوید که منظور شاعر نه تجربه، بلکه دانش تجربی است.
·        منظور شاعر دانش تجربی مثلا در زمینه دق الباب است و بنظر او این دانش تجربی تسکین و تسلائی است و نه معیار رابطه میان عاشق و معشوق.

7
بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن

·        خوب اینکه بدتر می شود.
·        اگر کسی دانش تجربی را یعنی دانش ناشی از تجربه و پراتیک و آزمون و آزمایش و عمل مادی را تا درجه مسکنی بی رحم تنزل دهد، اگر کسی اعتماد دخترش را نسبت به دانش تجربی سلب کند، چه می تواند به عنوان بدیل و آلترناتیو در اختیار او بگذارد؟

·        اگر کسی به تجربه عینی خود نتواند تکیه زند، به چه باید متکی باشد؟

8
بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن

 
·        فاجعه بمراتب عمیقتر و وخیمتر از این است:
·        چون دانش تجربی به نوبه خود، شالوده و پایه و اساس دانش نظری (تئوری)  است.

·        به همین دلیل از دیالک تیک تجربی ـ نظری (امپیریکی ـ تئوریکی) سخن می رود که فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک پراتیک و تئوری و یا دیالک تیک عمل و اندیشه است.

·        این کرد و کار شاعر را اگر پیگیرانه صورت گیرد، می توان دیالک تیک ستیزی و نتیجتا خردستیزی نام داد.
 

9
که اعتیاد عبث اعتبار می بخشد

   
·        شاعر پس از صدور رهنمود به اثبات صحت رهنمود و پند و اندرز و توصیه خویش کمر می بندد.

·        معنی کردن این مصراع آسان نیست:

10
که اعتیاد، عبث (را)  اعتبار می بخشد

 
·        شاید منظور شاعر این باشد که معتاد شدن به تجربه و یا دانش تجربی به عبث و بیهودگی اعتبار می بخشد.
·        یعنی آدمی را علاف می کند و پی نخود سیاه مثلا دق الباب می فرستد.

·        دشواری روشنگری و مبارزه بر ضد دروغ ضمنا به این دلیل است که دروغ به ذرات معینی از حقیقت سرشته است و درست به همین دلیل هر شیاد عوامفریبی می تواند دروغ مهلک خود را به خورد خلایق دهد.

11
·        شاعر تجربه را در عالم عام عملا لت و پار می کند و بی اعتبار می سازد تا بدان، در خطه خاص و منفردی اعتبار بخشد.

·        وقتی گفته می شود که حقیقت در کل و عام آشیان دارد و نه در جزء و منفرد و خاص به همین دلیل است.   
·        وقتی گفته می شود که از منافع استراتژیکی توده مولد و زحمتکش فقط بطور فلسفی می توان دفاع کرد، نیز به همین دلیل است.

·        وقتی گفته می شود که حزب توده باید حزبی فلسفی باشد، نیز به همین دلیل است.

·        بدون فلسفه (بدون خرد کل اندیش و عام اندیش) نه می توان از کل دفاع کرد و نه از عام و نتیجتا نه از حقیقت.
·        ولی می توان در جزئیات و منفردات حسابی شلنگ اندازی کرد و گرد و غبار راه انداخت.

12
 ز اعتبار عبث انحراف می روید

·        علیرغم ایراسیونالیسم (خردستیزی) عریان و آشکار در بینش شاعر، هسته ای از حقیقت هم در این نظر او به چشم می خورد:
·        پسر ویا دختری که هنر و کسب و کاری جز زیستن با آرزوی دق الباب عاشق کذائی ندارد، در هر صورت فرد علافی است و به هیچ دردی نمی خورد.   

·        شاعر در این مصراع شعر، اعتبار یابی عبث را به لجنزاری تشبیه می کند که محل رویش علف هرز انحراف است.

·        هیچ ساده لوحی نمی تواند به شاعر حق ندهد و به دام ایدئولوژیکی او نیفتد:
·        چون پسر و یا دختری که هنر و کسب و کاری جز گوش سپردن به دق الباب نداشته باشد، عملا خود را سلب آدمیت (سوبژکتیویته) کرده است و تا حد چیزی و یا متاعی تنزل داده است.

·        چیز و متاعی که ارزش درخود (فی نفسه)  ندارد.
·        چیز و متاعی که ارزش آن بسته به میزان تقاضا ست.


·        چنین پسر و یا دختری اگر خریدار نداشته باشد، بی ارزش تر از مشتی سیب زمینی خواهد بود.

·        و همین ذهنیت منفی  کافی است تا در طرفة العینی دچار انحراف شود و به قهقرای خودفروشی سقوط کند.
·        به قول شاعر، از اعتبار یابی بیهودگی علف هرز انحراف رشد می کند.

13
ز اعتبار عبث انحراف می روید

·        انحراف بینشی و ایدئولوژیکی شاعر همین جا نعره گوشخراش می کشد:
·        شاعر برای انحراف انسان ها دلیل ذهنی و معرفتی ارائه می دهد.

·        دلایل ذهنی و معرفتی اما نه اولین، بلکه ثانوی اند.

·        گوش سپردن به دق الباب و در نتیجه اعتبار یابی عبث نتیجه نومیدی و بی پناهی و بیکاری و علافی و تنهائی پسر و یا دختر است و این وضع پسر  و یا دختر نتیجه سیستم اجتماعی حاکم است.
·        نتیجه حاکمیت اقلیتی انگل بر اکثریتی مولد و زحمتکش است.

·        چنین پسر و یا دختری خود را بظاهر داوطلبانه، ولی در واقع به دلیل حاکمیت اقلیت انگلی بر اکثریت مولد و زحمتکش،  اوبژکت واره، یعنی چیز واره کرده است.

·        شعور اجتماعی نتیجه و انعکاس وجود اجتماعی است.
·         
·        شاعر اما سیستم اجتماعی ـ اقتصادی را به حال خود رها می کند و عملا به آب زمزم می شوید، ولی دخترک بی پناه خانه نشین را با اندرزهای توخالی و انتزاعی خویش بمباران می کند، بی آنکه بتواند راه حلی رادیکال عرضه کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر