۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

مکثی و بحثی روی کلمات قصار این و آن (62)

فلیس لئوناردو بوسکالیا (1924 ـ 1998)
Felice Leonardo Buscaglia
استاد دانشگاه، نویسنده و سخنران آمریکایی -ایتالیایی‌تبار
مؤلف آثار بیشمار از جمله
زندگی، عشق و دیگر هیچ

عشق همیشگی است، این ما هستیم که ناپایداریم
عشق متعهد است، مردم عهد شکن
عشق همیشه قابل اعتماد است، اما مردم نیستند!
لئو بوسکالیا
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
آشنا ملک


• ما این یاوه لئو بوسکالیا را مورد تأمل و تحلیل قرار می دهیم:

1
عشق همیشگی است، این ما هستیم که ناپایداریم!

• عشق برای حضرت لئو بوسکالیا، بهانه ای است، برای انسان ستیزی!
• دستاویزی است برای تحقیر بنی بشر که روزی روزگاری ـ بحق ـ اشرف موجودات نامیده شده بود!

• عشق در قاموس ایشان هیئت اوبژکتیف (عینی) به خود می گیرد، از بشریت بطور کلی، کسب استقلال می کند و حتی ابدی و لایزال می گردد.
• ولی سرچشمه عشق، یعنی بشریت درجا می خشکد!

2
عشق متعهد است، مردم عهد شکن!

• عشق در این حکم ایشان، انسان واره می شود، عهد می بندد و بسان مرد مردان هرگز زیر قولش نمی زند و برای ابد «متعهد» می ماند.
• ذره ذره وجود عشق بوسکالیا شباهت غریبی به رؤسای باندهای مافیائی دارد!
• آنها هم به قولی که به «بوس» (رئیس مافیا) داده اند، تا ابد وفادار می مانند، حتی به قیمت جان شان!

• بنی بشر اما دو باره با عشق کذائی مورد مقایسه قرار می گیرد و عهد شکن جبلی و مادر زاد تلقی می شود!


• بالاخره چی؟

• اگر کسی با ناکسی از سر نادانی عهدی ببندد، مثلا قولی به ناکس بدهد، باید تا ابد به عهد نسنجیده خویش وفا کند؟


• به چه دلیل عقلی و تجربی؟


• صرفا به خاطر اینکه عهد شکن تلقی نشود؟


• عهد فقط در قاموس مافیا و ایدئولوگ های فئودالیسم مقدس است، نه در فرهنگ انسان عصر جدید، نه در فلسفه روشنگری!


3
عشق همیشه قابل اعتماد است، اما مردم نیستند!

• احکام هر کس آئینه تمام نمای جهان بینی او ست!

• ایراسیونالیسم (خردستیزی) را بهتر از این نمی توان نمایندگی کرد:

• طرف خر گیر آورده و هر صفت باب میل خود را به عشق کذائی نسبت می دهد و بلافاصله ضد آن را ـ حتی بی کمترین دلیل و مدرک ـ به حساب بنی بشر می نویسد:
• به چرخش قلمی، عشق انتزاعی و خودمختار قابل اعتماد می گردد و از بنی بشر سلب اعتماد می شود!

• تا دلت بخواهد می توانی به عشق اعتماد کنی!


• اما منظور لئو از این نکته کدام است؟

• آیا منظورش این است که می توان عاشق هر که و هر چه که قابل تصور است، شد؟


این که برای امریکائی و ایرانی جماعت تازگی ندارد:
ترجمه خزعبلات لئو به فارسی اصلا معنی ندارد!
ادبیات ایران و زندگی روزمره ایرانیان بویژه از عشق به قلدر از همه رنگ، لبریز است!
در ادبیات ایران حتی شبانی چارق به پا، عاشق خدای جل و علی می شود!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر