جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
مینی موش با امیلیو آشنا می
شود.
· از زمانی که میتسه گربه ـ مینی موش با اهالی خانه نقل مکان کرده است، خیلی چیزهاعوض شده است.
· زنگ در اینجا بلندتر است.
· یخچال در جای دیگری قرار دارد و در باغچه بوته یاس یافت نمی شود.
· مینی موش به دو گربه بیگانه برخورد می کند.
· ولی با آنها باید بتدریج آشنا شود.
· صبح یکی از روزها ـ اما ـ ناگهان سر و کله سگی در چمنزار پیدا می شود.
· مینی موش چنان موهای بدنش را پر باد می کند که دو برابر بزرگتر از خود جلوه می کند.
· سگ به او دم تکان می دهد.
· «او می خواهد که دوست تو باشد!»، پطر به مینی موش می گوید.
· «نگاه کن، دم تکان می دهد.»
· کسانی که صاحب سگ هستند، او را امیلیو صدا می زنند.
· سگ به خانه بغلی می رود.
· «امیلیو آنجا زندگی می کند»، پطر به مینی موش توضیح می دهد.
· «شاید با همدیگر دوست شدید.»
· مینی موش هنوز نمی داند.
· مهم هم نیست.
· مهم این است که پطر با او ست.
پایان
(۱ آوریل ۲۰۱۰)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر