حکایت هجدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۴۵ ـ ۴۶)
بخش دوم
۱
درک نابرابری ها
انتقاد از وضع موجود
را
به دنبال می آورد.
گر انصاف پرسی، نه نیکو ست، این
برهنه من و گربه را پوستین
معنی تحت اللفظی:
گربه بر خلاف من، نه برهنه، بلکه پوستین پوش است.
قهرمان سعدی در این بیت شعر،
زندگی دشوار خود را با زندگی حیوانات مورد مقایسه قرار می دهد و مفهوم «بی انصافی» را بر زبان می راند.
زندگی توده مولد و زحمتکش در جامعه طبقاتی چه بسا از زندگی سگ و گربه هم دشوارتر است.
گربه در روند تکامل میلیونها ساله خود به پوستینی مجهزشده است که از گرما و سرما حفظش می کند، ولی انسان با آشنائی به جادوی کار به تولید مایحتاج خود قادر شده است،
که گامی غول آسا به پیش بوده است.
اما با غصب وسایل تولید (سلب مالکیت) اکثریت اعضای جامعه توسط اقلیتی انگل و عمامه دار،
تراژدی مهیبی آغاز شده است که همچنان ادامه دارد.
اکنون توده مولد و زحمتکش برای تولید مایحتاج خود فاقد وسیله تولید است
و
زحمتکشان
باید تحت شرایط ذلت باری
برای کسانی کار کنند که غاصب وسایل تولید آنها بوده اند و بی انصافی از همین جا آغاز می شود.
توده مولد و زحمتکش با کار برای صاحبان جدید وسایل تولید، برای داد خود ستدی در خور دریافت نمی کنند و گاهی ستد شان به دشواری برای ادامه حیات کفایت می کند.
از
همین ستد بی داد،
بیداد اجتماعی آغاز می شود
و
مفهوم مکشوفه از سوی آدام اسمیث و ریکاردو
تحت عنوان «مبارزه طبقاتی»،
قصه مبارزه علیه همین ستد بی داد است،
قصه مبارزه علیه بیداد اجتماعی است.
چه بودی که پایم در این کار گل
به گنجی فرو رفتی از کام دل
معنی تحت اللفظی:
ایکاش در این کار گل، پایش در گنجی فرو می رفت.
عدم شناخت ریشه اقتصادی بیداد،
آدمی
را
به
چنین راه حل های بند تنبانی فردی و تصادفی
می رساند.
سعدی در این بیت شعر،
مثل جنی دود می شود، وارد ضمیر مشتزن می شود و اندیشه های خود را از زبان او جاری می سازد.
این تصور خود سعدی از منشاء ثروت است،
که به مثابه آرزوی قلبی مشتزن قلمداد می شود.
منشاء ثروت اجتماعی به نظر سعدی
یافتن تصادفی گنجی در خرابه ای است.
شکی نیست که می توان ضمن کندن زمین به گنجی برخورد، ولی گنج با قارچ فرق دارد.
گنج باید بوسیله کسی از نسل پیشین و یا توسط دزدی چال شده باشد.
سعدی
به عنوان متفکر مجهز به دیالک تیک،
باید حلقه قبلی
را
در زنجیر علیت بجوید و حداقل از آن آغاز به تحلیل کند.
آنگاه خواهد دید
که
گنج
تولید شده است.
گنج
گاو و گوسفند و گندم و جو بوده است
که پس از فروش به شکل سکه و طلا و غیره در آمده است
و
بعد
چال شده است.
مشتزن در هر حال،
از
انتقاد
به
پندار
پل می زند
و
گنج آرزو می کند،
گنجی که برایش زحمتی نکشیده باشد.
انتقاد وقتی که نتواند زره قهر به خود پوشد و وضع موجود را تحول بخشد،
جامه آرزو در برمی کند.
وقتی ستمکشی در عالم واقع راهی برای خروج از بحران نیابد، به عالم خیال پناه می برد و برای تغییر وضع
راه حل فردی آرزوئی و پندارآلود می جوید.
مشتزن آرزوی یافتن گنجی را از سر می گذراند.
این در واقع نه مشتزن، بلکه خود سعدی است، که قصد در آوردن چشمان خواننده از کاسه سر را در سر دارد.
این سعدی است
که
کاری جز سرپوش نهادن بر سرچشمه ثروت
ندارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر