جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
متن ساده شده توسط
ریتا کویتک
برگردان
میم حجری
دیدار کنراد با روباه
· کنراد، کسی است که در جائی بند نمی شود.
· کنراد مرتب جا به جا می شود.
· او را دربدرمی نامند.
· بی خان و مان می نامند.
· خانه به دوش می نامند.
· آواره می نامند.
· کنراد به نظر این و آن وقعی نمی نهد.
· کنراد سی سال است که چنین زندگی می کند.
· او سی تابستان را و سی زمستان را در هوای آزاد به سر برده است.
· کنراد راجع به اینکه او قبلا چه کاره بوده، حرفی نمی زند.
· شاید، خود او دیگر بدان نمی اندیشد.
· کنراد در زمان حال زندگی می کند.
· ساعات آخر بعد از ظهر است.
· تابش نور خورشید بر تنه درختان پر برگ، جلا و جلالی زیبا دارد.
· موی سرخ روباه در زیر انوار آفتاب درخششی آتشگون دارد.
· روباه کنراد را نمی بیند، کنراد اما روباه را می بیند.
· روباه خرگوش را بار دیگر تکان می دهد و بر زمین می گذارد.
· کنراد پوزخند بر لب دارد.
· او به تنه درختی تکیه داده و بی کوچکترین حرکت و صدائی نشسته است.
· تنها صدائی که از کنراد بیرون می زند، قار و قور معده خالی او ست.
· او امروز چیزی برای خوردن نداشته است.
· روباه خرگوش را می درد و اعضای داخلی اش را می خورد و سیر می شود.
· خرگوش را برمی دارد و با خود می برد.
· چند قدم آنورتر زمین بی گیاهی پیدا می کند.
· آنجا چاله ای می کند و خرگوش را در آن می نهد و با پوزه اش خس و خاک و خاشاک بر رویش می ریزد.
· روباه حالا فکر می کند که مخفیگاهش مطمئن است.
· او بر خواهد گشت.
· کنراد پوزخند می زند.
· و صبر می کند، تا روباه برود.
· بعد پا می شود، با دستانش خرگوش را بیرون می آورد و در نهر آب می شوید، بعد چاقویش را باز می کند و پوستش را از گوشتش جدا می کند.
· کنراد آتشی روشن می کند و به سوزش آتش چشم می دوزد.
· بعد دو چنگال چوبی بر زمین فرو می کند و خرگوش را در سیخی چوبی روی آنها می گذارد، تا کباب شود.
· روی آتش سرخ بارها خرگوش را می گرداند و پوزخند می زند.
· غذائی شاهانه خواهد بود.
· چنین نعمتی هر روز نصیبش نمی شود.
· کباب کردن وقت لازم دارد.
· «چرا کار نمی کنی؟»، مردم اغلب از کنراد می پرسند.
· او برخی اوقات کار می کند، یک و یا دو روز.
· بعد به راه می افتد.
· به افرادی از قماش کنراد، مزد خوبی پرداخت نمی کنند.
· دست های او به خوبی دستان افراد دیگر است.
· کله او هم به همین سان.
· اما علیرغم این، به او مزد خوبی نمی دهند.
· از این رو، ترجیح می دهد که به دریوزگی برود، گدائی کند.
· زنگ دری را به صدا در آورد، کلاه از سر بر دارد و بگوید:
· «احسان ناچیزی برای من دارید؟»
· مردم به کنراد چیزی می دهند.
· تقریبا همیشه.
· او پیرمردی است.
· بعضی اوقات، کنراد ریشه ای را پیدا می کند و برای فروش عرضه می کند.
· مردم از او می خرند.
· گاهی هم گیاهان داروئی برای فروش عرضه می کند.
· کنراد در این زمینه سر رشته دارد.
· او می داند که کدام گیاه مرهمی برای زخمی است، کدام گیاه برای علاج سرماخوردگی خوب است.
· او می تواند قارچ های سمی را از قارچ های غذائی تمیز دهد.
· او علاوه بر این، صدای حیوانات را هم می شناسد.
· کنراد به آسمان می نگرد.
· خورشید غروب کرده است.
· پرنده ها بر شاخه های درختان لرزش نرمآهنگ دارند.
· بوی خوش کباب گوشت به مشام می رسد.
· طولی نخواهد کشید که قابل خوردن خواهد شد.
· کنراد با انگشتانش گوشت را از استخوان جدا می کند و در دهان می گذارد.
· خوشمزه است.
· کنراد آرام نشسته است، لبخندی بر لب دارد.
· استخوان ها را در دستش وزن می کند.
· بعد پا می شود.
· به سوی مخفیگاه روباه می رود.
· روباه برخواهد گشت و تعجب خواهد کرد.
· کنراد استخوان های خرگوش را در چاله جا می دهد و به رویش خس و خاک و خاشاک می ریزد.
سؤال اول
در آلمان فدرال، هرکس خانه ای، محل کاری و خانواده ای دارد، به عنوان شهروند عادی و محترم تلقی می شود.
کنراد خانه و محل کار و خانواده ندارد.
آیا باید به این دلیل ارزش و اعتبارش کمتر از بقیه باشد؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر