جینا روک پاکو
· کلاودیا هفت سال دارد.
· او در حاشیه شهر زندگی می کند، آنجا که علفزارها و بیشه ها شروع می شوند.
· پدر کلاودیا یکی از پرستاران بیمارستان بزرگ شهر است.
· مادر کلاودیا نیز کار می کند.
· کلاودیا دو برادر دارد که یکی ده ساله و دیگری سیزده ساله است.
· حیوانات هم به خانواده کلاودیا تعلق دارند:
· لاکل که سگ است.
· خرناس که گربه نره است.
· و اردک سفید.
· «اردک قاق قاق می کند، اگر کسی بیاید!»، کلاودیا می گوید.
· «او بهتر از لاکل می شنود.
· اگر چه لاکل گوش های بسیار درازی دارد.»
· کلاودیا با علاقه به مدرسه نمی رود.
· او ترجیح می دهد که بازی کند.
· گاهی بعد از ظهر آنچه را که صبح در مدرسه یاد گرفته فراموش می کند.
· «وقتی که قدری بزرگتر شوم، مادرم موهایم را کوتاه خواهد کرد»، کلاودیا می گوید.
· بعضی وقت ها کلاودیا گربه نره ـ خرناس ـ را بند به گردن به گردش می برد.
· گربه نره دوست ندارد که بند به گردنش ببندند.
· در یکی از روزهای بهاری، کلاودیا بعد از آمدن از مدرسه، گشتی در شهر می زند.
· گودال های خیابان پر از آب اند.
· در تمام طول شب باران باریده است.
· کلاودیا اما چکمه پوشیده و از این بابت مشکلی ندارد.
· با چکمه می توان حتی بر گودال ها لگد زد تا صدا دهند.
· کلاودیا ناگهان پلاکاتی در روی نرده می بیند، که رویش نوشته شده «بلونی!»
· «سیرک کودکان بلونی!»
· روی پلاکات نوشته شده که سیرک بلونی فردا و پس فردا مهمان این شهر خواهد بود.
· کلاودیا هرگز در سیرک نبوده است.
· دیدن سیرک باید خوشایند باشد.
· کلاودیا در خانه با همین مسئله آغاز می کند، اگرچه مادر بر آن بود که او باید قبل از هر چیز دست هایش را بشوید.
· «منظور از مهمان این شهر بودن سیرک بلونی این است که آن فردا و پسفردا در این شهر نمایش خواهد داد»، بابا می گوید.
· «این یک سیرک کودکان ست!»، کلاودیا که سیب زمینی در دهان دارد، می گوید.
· «بجو و ببلع!»، مادر می گوید.
· کباب احمق کم مانده بود که از بشقاب پائین بپرد.
· کلاودیا آن را در آخرین لحظه در هوا می گیرد.
· «اجازه دارم به سیرک بروم؟»، کلاودیا می پرسد.
· «من هم می خواهم به سیرک بروم!»، یکی از برادران کلاودیا می گوید.
· «ما هم می خواهیم به سیرک برویم!»، برادر دیگر می گوید.
· اما بعد یادشان می آید که فردا باید فوتبال تمرین کنند.
· پدر به کلاودیا چشمک می زند.
· شاید معنی چشمک بابا این باشد که او اجازه رفتن به سیرک را دارد.
· «امروز در مدرسه چی داشتید؟»، مادر می پرسد.
· کلاودیا باید بیدرنگ پایش را بخاراند.
· از این رو، مدتی را در زیر میز می گذراند.
· «در مدرسه نوشتیم»، کلاودیا پس از بیرون آمدن از زیر میز، می گوید.
· «حساب هم داشتیم.
· اگر به سیرک بروم، می توانم عکس سیرک را هم نقاشی کنم»، کلاودیا می گوید.
· مادر به بابا نگاه می کند.
· به یکباره همه می زنند زیر خنده.
· این نشانه آن است که اجازه رفتن به سیرک صادر شده است!
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر