ویرایش
و تحلیل از
ربابه
نون
آخر عشق، «یکی ماند و یکی
رفت»، شده
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
باش و این بار، تو نگذار به اینجا برسد
·
معنی تحت اللفظی:
·
هر عشقی به جدائی می انجامد.
·
تو اما نرو و نگذار که کار به
جدائی کشد.
1
·
عشق یکی از مفاهیم معروف خاص و عام از دیرباز است.
·
مفهوم عشق، اما مفهومی مبهم است و
تعریف استانداردی از آن در دست نیست.
·
واژه عشق، قابلمه ای است، که هر
کس، آش دلخواه خود را در آن می پزد و به خورد این و آن می دهد و کسی نمی داند که
محتوای آش در قابلمه عشق چیست.
·
ما باید در فرصتی دیگر، به بررسی
همه جانبه مفهوم عشق خطر کنیم.
·
عشق چیست که هر ننه قمری بطرز
اغراق آمیزی آن را ایدئالیزه می کند؟
2
اروس
یعنی
عشق جنسی
در اساطیر یونان الهه عشق بود.
رومی
ها او را آمور (عشق) یا کوپیدو (اشتیاق) می نامیدند.
کوپیدو و پسیخه
عشّاق اساطیری در جهان کلاسیک باستان
در
اساطیر روم باستان
اروس و پسیخه
در اساطیر یونان باستان
·
امروزه در غرب به تابلوی در خیلی
از فاحشه خانه ها نوشته اند:
·
اروس
·
اروس و پسیخه (زن و مرد) و یا
کوپیدو و پسیخه دو الهه عشق در اساطیر جهان باستان (یونان و روم) بوده اند.
الف
·
نوشتن اروس بر در فاحشه خانه ها
بدان معنی است که اجامر میان فحشا و عشق و در بهترین حالت، میان سکس و عشق علامت
تساوی می گذارند.
ب
·
در خیلی از فیلم های امپریالیستی،
عملیات جنسی (سکس) را عشقبازی می نامند.
ت
·
واژه عشق در این جور موارد مورد
سوء استفاده قرار می گیرد و تحریف می شود.
·
شاید به همین دلیل بوده که شاعر
عیرانی مهاجری در غرب، عکس جفتگیری خرها را در صفحه فیس آبادش منتشر می کند و از
عشق بازی خر ها کیف خر می کند.
3
·
خواجه شیراز معلوم نیست، به چه
دلیل تجربی و منطقی، عاشق شدن را پیش شرط نامیرائی قلمداد می کند:
ساقی
به نور باده برافروز، جام ما
مطرب
بگو که کار جهان شد به کام ما
·
معنی تحت اللفظی:
·
ساقی جام ما را از شراب پر کن.
·
مطرب تو هم بنواز.
·
برای اینکه جهان به کام ما شده است.
·
حتما حریفی از خواجه پرسیده:
·
چی شده که جهان که عجوزه ای بی وفا
و دامادکش و حقه باز بوده، ناگهان تغییر ماهیت داده و به ساز شما رقصیده است؟
4
ما
در پیاله، عکس رخ یار دیده ایم
ای
بی خبر ز لذت شرب مدام ما
·
معنی تحت اللفظی:
·
ای بی خبر از باده خواری پیگیر ما،
ما در پیاله شراب، عکس روی یار را دیده ایم.
·
این دلیل خواجه است.
·
دلیل تغییر ماهوی جهان عجوزه واره
ی صد شوهر کرده ی شوهرکش بی وفا و غدار و مکار، این است که خواجه و شرکاء، در پیاله،
عکس روی یار را دیده اند.
·
حتما حریفی پرسیده:
·
دیدن عکس یار (مثلا تیمور لنگ) در آئینه شراب جام که دلیل بر تحول ماهوی عجوزه
بی وفای جهان و کامروائی میخواران نمی شود.
5
هرگز
نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت
است بر جریده عالم دوام ما
·
معنی تحت اللفظی:
·
هر کس دلش به عشق زنده شود، نامیرا
می گردد.
·
به همین دلیل، دوام ما بر روزنامه
عالم ثبت شده است.
·
این طرز استدلال ایراسیونالیستی
خواجه است.
·
خواجه خردستیز است.
·
مفاهیم در قاموس خواجه به دلخواه تعریف و عملا
تحریف می شوند.
·
عشق چه ربطی به عکس یار در پیاله
دارد؟
·
چرا باید عشق به ابدیت کسی و ثبت
دوامش در جریده عالم منجر شود؟
6
·
مالک الشعرای بهار شعری انتقادی ـ
اجتماعی دارد که واژه عشق در آن به خدمت
گرفته شده است:
شمعیم
و دلی مشعله افروز و دگر هیچ
شب
تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
افسانه
بود، معنی دیدار، که دادند
در
پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
حاجی
که خدا را به حرم جست، چه باشد
از
پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
خواهی
که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی
و عشق بیاموز و دگر هیچ
روزی
که دلی را به نگاهی بنوازند
از
عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
ز
این قوم چه خواهی، که بهین پیشه ورانش
گهواره
تراش اند و کفن دوز و دگر هیچ
ز
این مدرسه هرگز مطلب علم که اینجا ست
لوحی
سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد
بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار
رخ یار دل افروز و دگر هیچ
·
محتوای این شعر بهار، تفاوت ماهوی
با محتوای غزل فوق الذکر از حافظ ندارد.
·
ما به تحلیل این شعر بهار خطر می
کنیم تا مسئله روشن تر شود:
7
شمعیم
و دلی مشعله افروز و دگر هیچ
شب
تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
·
معنی تحت اللفظی:
·
ما به شمع مشعل افروز شباهت داریم
و بس.
·
شب تا سحر زار می زنیم و بس.
8
افسانه
بود، معنی دیدار، که دادند
در
پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
·
معنی تحت اللفظی:
·
وعده دیدار با یار چیزی جز وعده
مرموزی نیست.
·
این یار که وعده دیدارش داده شده،
احتمالا همان یاری است که خواجه عکسش را در آئینه شراب آئینه وار پیاله دیده است.
9
حاجی
که خدا را به حرم جست، چه باشد
از
پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
·
معنی تحت اللفظی:
·
حجاج که خدا را در سنگ کعبه جسته
اند، چه حاصلی از پاره سنگ شرف اندوزی می توانند داشته باشند.
·
انتقاد عنگلابی بهار این است که
خدا را باید در دل خویش جست و نه در سنگ کعبه.
·
انتقاد بهار، انتقادی فرمال و بی
محتوا ست:
·
بهار اگر بلحاظ توسعه فکری بدتر از
حجاج نباشد، بهتر از آنها هم نیست:
·
بهار از اعضای طبقه حاکمه است و به
خدای طبقه حاکمه ایمان دارد.
·
مدرنیته بهار همان «مدرنیته» سطحی
و صوری و فرمال جلال آل احمد است:
·
جلال خداشناس عنگلابی، نماز می
خواند.
·
ولی از گذاشتن مهر نماز پرهیز می ورزد
و با این عمل عنگلابی چنان وانمود می کند که انگار شق القمر کرده است.
10
خواهی
که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی
و عشق بیاموز و دگر هیچ
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر می خواهی به درجه اولیاء الله
(صاحبان اعجاز و بزرگواری ها) ارتقا یابی، برو مردانگی و عشق یاد بگیر و بس.
·
بزعم استاد دانش کاه، شجاعت و عشق
آموختنی اند.
·
همانطور که می توان ریاضیات آموخت،
به همان سان هم می توان مردانگی و عشق آموخت.
·
سؤال اکنون این است که این عشق
چیست و چگونه می توان آن را آموخت و کجا می توان آموخت؟
11
روزی
که دلی را به نگاهی بنوازند
از
عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
·
معنی تحت اللفظی:
·
روزی جزو عمر محسوب می شود که در
آن روز، با بذل نگاه مهرباری، دلی را شاد کنی.
·
ظاهرا، مردانگی و عشق از دید استاد،
همین است:
·
نگاه مهرباری، ارزانی هر رهگذری کردن
و بس.
12
ز
این قوم چه خواهی، که بهین پیشه ورانش
گهواره
تراش اند و کفن دوز و دگر هیچ
·
معنی تحت اللفظی:
·
امیدی به این جماعت نیست.
·
چون بهترین کسب و کار پیشه وران
این جماعت، تولید گهواره و کفن است.
·
شاعر طبقه حاکمه تنها عیبی که در جامعه
می بیند، تولید وسایل لازمه برای نگهداری از نوزاد و اسباب کفن و دفن مرده ها ست.
·
دیواری کوتاهتر از دیوار کوتاه
مولدین زحمتکش برای اعضای طبقه حاکمه وجود ندارد.
·
در حرف از هومانیسم (مردانگی و عشق)
هارت و پورت کردن و در عمل به صورت خلق زحمتکش
تف کردن.
13
ز
این مدرسه هرگز مطلب علم که اینجا ست
لوحی
سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
·
معنی تحت اللفظی:
·
در این مدرسه از علم خبری نیست.
·
دار و ندار این مدرسه تخته سیاهی
است و چند بد آموز و بس.
·
انتقاد از کسب و کار پیشه وران (تولید
گهواره و کفن و غیره) به انتقاد از آموزش و پرورش منتهی می شود.
14
خواهد
بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار
رخ یار دل افروز و دگر هیچ
·
معنی تحت اللفظی:
·
آلترناتیوی که بهار برای عمر می
خواهد، دیدن رخ یار است و بس.
·
این رخ همان یاری است که حافظ در
پیاله دیده و جهان به کامش گشته است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر