۱۳۹۳ تیر ۱۳, جمعه

سیری در گلستان سعدی (142)


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان با ب اول، ص  34 ـ 38) 
تحلیلی از شین میم شین

نیما یوشیج
همچو من، روزگار در بر، کش
شربت زهر اگر دهد، می چش

شربت از دست او، چو می نوشی
چه تو را طامعی، کز آن جوشی؟

روزگارت چو روزگار بداد
چیست بر لب، از چه رو فریاد؟

این زمان، راه را جری تر شو
پای اگر ناید از تو، با سر شو

·        سؤال دوم این بود که اگر روزگار تعیین کننده ی شیوه زیست اعضای جامعه است و شکوه و شکایت از دست آن جایز نیست، پس توصیه ی اکید تداوم پیگیر زیست و پیمایش بی چون و چرای راه دشوار زندگی از سوی نیما برای چیست؟

1
·        در همین توصیه اکید نیما، هم جهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی نیما آشکار می گردد و هم تفاوت و تضاد ایدئولوژیکی نیما با شعرای طبقات اجتماعی واپسین، از قبیل سعدی و حافظ و شاملو و غیره.

2
این زمان، راه را جری تر شو
پای اگر ناید از تو، با سر شو

·        نیما در سنت کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم، پدیده ها و روندهای اجتماعی را سوبژکت مند می داند:
·        در جامعه ـ بر خلاف طبیعت ـ بدون تلاش و تقلای آماجمند و پیش اندیشیده ی بنی بشر، یعنی توده های مولد و زحمتکش حتی آب از آب تکان نمی خورد.
·        اگر توده های مولد و زحمتکش دست از تولید نعمات مادی بر دارند، در طرفة العینی «نه از تاک، نشان می ماند و نه از تاکنشان.»

3
این زمان، راه را جری تر شو
پای اگر ناید از تو، با سر شو

·        حد و مرز ایدئولوژی نیما با ایدئولوژی شعرا، هنرمندان و فلاسفه ی طبقات اجتماعی واپسین همین جا ست:
·        بزعم نمایندگان ایدئولوژی طبقات اجتماعی واپسین، زندگی مبتنی بر هیچ و پوچ است.
·        رهایش اجتماعی بیهوده، یاوه و محال است.

·        به زعم حافظ،  مدد از عالم غیب می آید و نه از تلاش و تقلای فکری و فیزیکی توده های مولد و زحمتکش.

·        در تحلیل غزل «غم مخور» حافظ این تفاوت و تضاد بینشی و ایدئولوژیکی میان او و نیما را خواهیم دید.

·        در شعر شاملو به مثابه یکی از نمایندگان ایدئولوژی طبقات اجتماعی واپسین، «مرگ سرودی می شود.»

·        در زباله های فکری شاملو و احمد زاده و پویان و دهقانی و بهرنگی و جلال و غیره، شیر خواره ها شیر می شوند تا به استقبال مرگ روند.
·        در جهان بینی حضرات قحط مطلق دورنمای تاریخی است.

·        انتحار و مرگ به مثابه «معنای» زندگی جا زده می شود و  تجلیل می شود.

·        نیهلیسم که شاخ و دم ندارد.
·        نیهلیسم به همین «من مرگ را سرودی کردم، پر طبلتر ز رعد» (نقل به مضمون) می گویند.
·        نیهلیسم به «خواهر مرگ» تلقی کردن «عشق» می گویند.
·        نیهلیسم به ایستادن مدام در «آستان یأس» و «یقین گمشده» جا زدن «سکس» می گویند.  
  
·        در قاموس شعرا و هنرمندان و فلاسفه فاشیسم و فوندامنتالیسم نه تاریخی ساخته می شود و نه سوبژکت تاریخسازی وجود دارد.
·        تا چشم کار می کند، جنون است و خردستیزی،  پوچی است و تنهائی، خلأ درونی است و بی معنائی.   

4
این زمان، راه را جری تر شو
پای اگر ناید از تو، با سر شو

·        در همین بیت واپسین شعر نیما، حدس ما از محتوای این شعر تأیید می شود:
·        انسان به مثابه نیروی مولده ی زنده، اندیشنده، سخنور و تاریخساز (جامعه ساز) تصور و تصویر می شود.
·        غریو خروشان شیپور پیشروی خستگی ناپذیر نیما درست به همین دلیل است:
·        بدون تلاش و تقلای عرقریز انسان، نیروهای مولده رشد نمی کنند و بدون رشد نیروهای مولده، مناسبات تولیدی بهتر، یعنی شالوه جامعه بهتر نمی تواند تشکیل شود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر