۱۳۹۳ مرداد ۸, چهارشنبه

جفنگیات اجنه در « جهان» جیم و جاک (35)



گر یک نفست ز زندگانی گذرد

مگذار که جز به شادمانی گذرد



هشدار که سرمایه ی سودای جهان

عمر است، چنان کاش گذرانی گذرد

عمر خیام



تحلیلی از گاف سنگزاد

·        معنی این رباعی عمر خیام خیلی خیلی عالم چیست؟

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

مگذار که جز به شادمانی گذرد


·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر زندگی حتی یک دم صرف باشد.

·        نگذار، به غیر از شادی به چیز دیگری سپری شود.

1
·        دانشمند خیلی خیلی بزرگ در مملکت عه «هورا»،  شادی و غم که سوبژکتیف و دلبخواهی نیست تا اراده کنی و روزگارت به شادی و یا به غم بگذرد.

2
·        شادی و غم فرم هائی از واکنش روان آدمی نسبت به حوادث عینی زندگی اند.
·        شادی و غم پدیده های ارادی نیستند.
·        اصلا و ابدا دست خود آدمیان نیستند.

3
·        به همین دلیل وقتی کسی طنز نیرومندی می شنود و یا به خاطر می آورد، بی اختیار از خنده روده بر می شود.

4
·        وقتی اجامر و اوباش خواهر و مادر و برادرت را حد شرعی می زنند و یا مورد تجاوز شرعی قرار می دهند، چگونه می توانی لحظه مورد نظر را بشکن بزنی و به شادی بگذرانی؟

5
·        و یا وقتی که به آرزوی دیرینت رسیده ای، چگونه می توانی عزا بگیری و زار بزنی؟  

هشدار که سرمایه ی سودای جهان

عمر است، چنان کاش گذرانی، گذرد

·        معنی تحت اللفظی:
·        به هوش باش که سرمایه ی تو در تجارت جهان، عمر است.

·        عمر هم چنان سپری می شود که سپری اش کنی.

1
·        اگر برداشت ما از این بیت درست باشد، عمر خیام جهان را به بازاری تشبیه می کند و آدمیان را به تجار.
·        تجاری که سرمایه شان عمر است.
·        بعد اعلام می دارد که سرمایه را هر جور خرج کنی، خرج می شود.
·        یعنی عمر آدمی هر طور که او بگذراند، می گذرد.
·        یعنی نحوه گذراندن عمر مطلقا دست خود آدمیان است.

2
·        خنده داری فلسفه عمر خیام هم همین جا ست:

الف


·        گاهی آدمی را مطلقا سلب آدمیت می کند و بازیچه بی اراده ی  دست چرخ و فلک و دهر و سپهر جا می زند و فرمان دم غنیمت دانی، میخواری، عیاشی و خوشباشی صادر می کند.


·        آن سان که از فرط خشم، دود از کله احمد کسروی بلند می شود.



ب

·        گاهی آدمی را چنان همه کاره جا می زند که دهر و سپهر و چرخ و فلک غلام حلقه بگوشش می شوند و فقط به ساز او می رقصند.

·        خردستیزی همین است، دیگر:
·        یکی به میخ زنی، یکی به نعل و چارپای بیچاره از درد به خود بپیچد.

3
·        عمر خیام ظاهرا قیاس به نفس می کند و فکر می کند که جهان شهر هرت است و هر کس آن می کند که میلش می کشد:

الف

·        یکی به دلخواه نانوا می شود و در جهنم ظهر تابستان جلوی جهنم تنور نان می پزد.



ب

·         دیگری عمر خود را در ویلا در کنار دریا با جانان به عیش و عشرت سپری می سازد.

·        خدا به بعضی از علما اجر دهد، عقل که دادنی نیست.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر