۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

سیری در شعری از مهری رحمانی (4)

قطب هایت را دعوت می کنم

به یک استکان چای استوائی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
گروه موسوم به
کارگاه شعر پارسی

تحلیل واره ای از شین میم شین

• رنج های مؤنث را
• قلاده نمی کنم به گردنت
• با تو دست از سر تاریخ بر می دارم
• تو هم بردار
• به جغرافیای من بیا

• برای تمام رودهای سرکشت
• اقیانوس آرامم

• قطب هایت را دعوت می کنم
• به یک چای استوایی:

• جرق جرقِ اجاق
• دم دمِ چای در مِه
• میان دو برف تنها
• چقدر می چسبد!

• بعد می توانیم به اتفاق هم
• مو را از خون بیرون بکشیم
پایان

ادامه تلاش در جهت تحلیل شعر

بند دوم
برای تمام رودهای سرکشت
اقیانوس آرامم

• اگر «منتقدین» ادبی بی ادب امپریالیستی به چنین بیتی برخورد می کردند، بلافاصله به کشف اروتیسم پنهان در آن نایل می آمدند و حسابی برجسته اش می کردند و تاقچه بالا می گذاشتند.

• این اروتیسم را شاید بیشتر از هرکس، فروغ فرخزاد از خطه فرنگ به ایران آورده و مد کرده و اکنون وسیعا توسعه داده می شود (البته منظور ما به هیچ وجه من الوجوه، شاعر عزیز این شعر نیست.)


• ما از جامعه ایران دیری است که دور افتاده ایم و بکلی بی خبریم.

• در دیگر اشعار شاعر این شعر نیز اروتیسم حضور دارد.

• اروتیسم در اشعار برخی از شعرای مرد و زن چه بسا به لومپنیسم تنزل یافته است.


• مثال زیر یکی دیگر از اشعار شاعر محترم است.

• ما متأسفانه هنوز فرصت خواندن بقیه اشعار ایشان را پیدا نکرده ایم.

مهری رحمانی
تباهم نکن
فقط کمی گناه کن با من
در نوبتِ عاشقی
که کارم به بهشت نکشد.

حوری شدن از من بر نمی آید
در همین دِیرِ بلا می مانم
در آغوش تو

• سیطره سی ساله فوندامنتالیسم، ظاهرا نتیجه معکوس به دنبال آورده است.

• هدف حضرات تشکیل جنگل سرتاپا مذهبی محجب بود و نتیجه نهائی حاصله چندان چنگی به دل نمی زند.


• تنها «دستاورد» فرهنگی که به «دست» آمده، بی فرهنگی است:

• روشنفکران «هنرمند» کشور گل و بلبل جلوی دوربین های کوته بین رسانه های تمام ارضی لخت می شوند تا به جادوی پلی بوئیسم و لومپنیسم «نظم جهانی نوینی» را در کشور خویش رواج دهند.

• تمیز مترقی از مرتجع در این دور و زمانه دیگر سهل و آسان نیست.

• رنگ ها در هم دویده اند.
• همه چیز و همه کس قر و قاطی است.
• هیچ کس و هیچ چیز آن نیست که تصور می رود (منظور ما البته کلی است و نه شاعر محترم این شعر.)

• طرز تفکر شاعر در این شعر، سرتاپا مذهبی است:
• ایشان بسان مذهبیون رابطه جنسی زن و مرد را «گناه» تلقی می کنند، از مقولات «بهشت» و «حوری» بسان مذهبیون بهره برمی گیرند، جهان واقعا موجود را بسان آنها به مثابه «دیر بلا» تعریف می کنند.
• ضمنا تئوری تسلیم و رضای به میراث مانده از فئودالیسم در آثار سعدی و حافظ را به سیاق مد روز نمایندگی می کنند:
• « حوری شدن از من بر نمی آید!»

• فاصله «از عهده کاری برآمدن» تا «نخواستن آن کار» می تواند عظیم باشد.

• جهان بینی شاعر جوان همان جهان بینی مذهبی کهنه و فرتوت و عتیق است، فقط رنگ و لعاب مدرن دارد.

• شاید این شاخص اصلی فمینیسم بورژوائی واپسین و معاصر باشد.


• فرهنگ امپریالیستی در متروپول ها در احیا و تطهیر و تقدیس و تجلیل خرافه های عهد عتیق دست کمی از عجوزه های عهد عتیق شرق ندارند.


• وقتی جورج بن جورج از فرط غلیان ایمان مذهبی چشم هایش را با فشار ماورای جو بر هم می فشارد و معراج روحانی خویش به عالم بالا را آغاز می کند، محمود ما کلافه و آچمز می شود و نمی داند که چه باید کرد.

• چون بالاتر از سیاهی رنگی نمی یابد و نمی تواند رو دست بزند.

• دیری است که مسابقه تمام ارضی وحشت انگیزی در زمینه باور به خرافه شروع شده است و پایان ندارد.


بند دوم
برای تمام رودهای سرکشت
اقیانوس آرامم

• شاعر در این بند شعر، تضاد زن و مرد را به شیوه سنتی دیرنده حل می کنند:
• خود را پیشاپیش خلع سلاح می کنند.
• از خویشتن خویش ظرفی برای رودهای خروشان «جنون» مردانگی عرضه می کنند و عملا خود را تا حد هیچ تنزل می دهند:
• خلع سوبژکت وارگی (فاعلیت) می کنند.
• به اوبژکتی خودمنکر بدل می شوند.
• به وسیله ای برای خنثی کردن انفجار بمب مهیب «جنون» مرد کذائی!

• شاعر تعریف و برداشت خاص خود را از جنس مرد دارند و «جنون آسائی مرد» از مقولات ایشان است.


• همین فلسفه اجتماعی در شعر یاد شده نیز عرض اندام می کند:

مهری رحمانی
تباهم نکن
فقط کمی گناه کن با من
در نوبتِ عاشقی
که کارم به بهشت نکشد.

• از سرتاپای این شعر، پاسیویته (انفعال، اوبژکت وارگی، چیزوارگی، ابزاروارگی) می ریزد.
• اشعاری از این دست، فقط به درد تخریب شعور جامعه می خورند، به درد بدآموزی می خورند.

• حریفی بر آن بود که شعر بهترین وسیله برای تخریب شعور است:

• شعر کپسولی شیرین، ولی بشدت زهرمند می تواند باشد!

• تا خواننده و یا شنونده شعر به خود بیاید، کاسه لبالب از زهر ایدئولوژیکی شیرین شعر را سر کشیده و خفته است.
• بی دلیل شاید نبود که احمد کسروی ـ پدر جسور روشنگری ـ «کتاب» به آتش می کشید.

• تصور تأثیر منفی و زیانبار اشعار حافظ و شاملو و سایه و فروغ و غیره در جوانان کشور هراس انگیز است.
• شاعرجماعت هرچه دل تنگ شان می خواهد می سرایند و تحویل همنوع معصوم شکننده و زخمبردار می دهند و آنها را بلحاظ روانی و ایدئولوژیکی مادام العمر تخریب می کنند.

• تخریب شعور توده ها هزاران فرم دارد.

• این هم یکی از آنها ست.

بند سوم
قطب هایت را دعوت می کنم
به یک چای استوایی:
جرق جرقِ اجاق
دم دمِ چای در مِه
میان دو برف تنها
چقدر می چسبد!


• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• اقطاب برفگرفته و یخین تو را به چای استوائی دعوت می کنم:
• تهیه و صرف چای در زیر مه و در فاصله دو قطب برفگرفته چه زیبا ست!

• شاعر در این بند شعر نیز برای حل تضادهای زن و مرد راه حل مسالمت آمیز ارائه می دهند و از خویشتن خویش استوائی در مقابل اقطاب یخزده جنس مرد می نهند.

• هدف شاعر نه حل رادیکال و ریشه ای تضادها، بلکه تعدیل آنها ست:

• خنثی سازی سرمای قطبی مرد جنونگرفته با گرمای استوائی زن خودگریز و چه بسا خودستیز!

• شاعری دیگر ـ تصادفا از جنس مرد ـ همین شیوه برخورد مهری رحمانی را با صراحت بیشتر فرمولبندی می کنند و عملا نشان می دهند که جهان بینی زن و مرد نمی شناسد:


کاوه روحانی (ک. باران)
هدفم نیست کنم پروازی
در خرابات خراب، امروز
فکر من ساختن دیگر قفسی ست
که ملایم تر
از این غرش نکبت باشد.

• برنامه، مطالبه و شعار حداکثرکاوه روحانی هم بسان مهری رحمانی، تعدیل تضادها ست و نه حل آنها:
• تحمل پذیر کردن تضادهای چرکین خونچکان است و نه ریشه کن کردن آنها!
• تداوم همزیستی با تضادها ست و نه رهائی از چنگ آنها!
• ماستمالی کردن اختلافات بنیادی است و نه تصریح، بررسی و حل آنها!

• این گرایش شاعر در بند پایانی شعر ایشان عریانتر خودنمائی می کند:

بند چهارم
بعد می توانیم به اتفاق هم
مو را از خون بیرون بکشیم
• معنی تحت اللفظی:
• بعد می توانیم ـ با هم ـ مو از ماست که سهل است، از خون بیرون کشیم.

• حل رادیکال تضادها به مثابه راه حل اصیل و راستین، در این بیت شعر مورد تحقیر شاعرانه قرار می گیرد:
• حل ریشه ای تضادها به «مته بر خشخاش نهادن» تشبیه می شود:
• به «مو از ماست بیرون کشیدن» تشبیه می شود!

• این گرایش در هر دو شاعر و در همه دکه ها و دکان های سیاسی از چپ تا راست، کنسرواتیسم محض است و بس!


• این اما به چه معنی است؟


• این بدان معنی است که تضادها نه عینی ـ واقعی، بلکه سوبژکتیف محض اند!
• این بدان معنی است که تضادها ریشه در شیوه زیست واقعا موجود انسان ها ندارند.
• از مناسبات تولیدی حاکم، یعنی از زیربنای مادی جامعه نشئت نمی گیرند، بلکه بدلیل «مو از ماست بیرون کشیدن» دو طرف تضاد پدید می آیند.

• در این بیت شعر، جهان بینی شاعر بروشنی تمام خودنمائی می کند:
• شاعر از قانونمندی های عینی جامعه بکلی غافل اند.

ایشان فکر می کنند که تضادهای خانوادگی میان زن و مرد، ریشه جنسیتی محض دارند و نه ریشه اجتماعی ـ اقتصادی تنومند و ژرف.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر