آتشباز ِ آذرخش
دگر از پا فتاده بود!
جهانگیر صداقت فر
عطوفتِ عالمتاب
سانتا مونیکا
(۲ فوریه ۲۰۰۶)
سرچشمه:
سایت اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com
عطوفتِ عالمتاب
سانتا مونیکا
(۲ فوریه ۲۰۰۶)
سرچشمه:
سایت اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com
• ملایمتِ آفتاب را
• بر جان خسته ام
• تبعیضی از سر مهر مپندار!
******
• آتشباز ِ آذرخش• دگر از پا فتاده بود،
• تندر و تُند بار ِ نیمروز
• تازه بند آمده بود،
• ابر ِ پاره پاره در آبی ِ فیروزه شنا میکرد،
• سرو
• گیسو به با دِ ملایم می سپرد،
• و بهار از پس ِ پرچین ِ فصل
• آهسته سَرک میکشید.....
• ها !-
• میخواستم این را بگویم ـ اما ـ که
• نوازش خورشید بر جدار ِ جان و جهان ِ یخ زده ام
• تبعیضی مهربانانه نبود!
پایان
میم نون
1
ملایمتِ آفتاب را
بر جان خسته ام
تبعیضی از سر مهر مپندار!
ملایمتِ آفتاب را
بر جان خسته ام
تبعیضی از سر مهر مپندار!
• مفهوم «تبعیض» در فرهنگ لغات به معنی امتیاز قائل شدن بیدلیل بر کسی و یا گروهی نسبت به کسان و گروه های دیگر آمده است.
• شاید اولین بار است که کسی مفهوم «تبعیض از سر مهر» را می سازد و به خدمت می گیرد و یا ما آن را از سر بختیاری برای اولین بار می شنویم.
• تبعیض معمولا از سوی مورد تبعیض قرار گرفتگان بکار گرفته می شود:
• تبعیض نژادی در افریقای جنوبی و یا ایالات متحده امریکا و غیره
• ولی اکنون آن را شاعری ـ احتمالا به طنز ـ در مورد خویشتن خویش بکار می برد.
• و آگاهانه و یا ناخودآگاه زیبائی صوری و معنوی شگرفی را در آن نشا می زند.
2
آتشباز ِ آذرخش
دگر از پا فتاده بود.
آتشباز ِ آذرخش
دگر از پا فتاده بود.
• تصویر شاعرانه «آتشباز ِ آذرخش» از چند نظر زیبا ست:
الف
• اولا بلحاظ فرم، بدلیل حضور حروف «آ، ز، ش» و «آ، ذ، ش» در واژه های آتشباز و آذرخش.
• این ترفند هنرمندانه، زیبائی آهنگین موزونی به کلام می بخشد.
ب
• ثانیا به دلیل هومانیزه کردن آذرخش به مثابه عنصری طبیعی در هیئت «آتشباز!»
• آذرخش بدین طریق انسان واره تصور و تصویر می شود.
• تصور و تصویری که خیلی تخیل مند و زیبا است.
• من اگر جای شاعر بودم، به جای آتشباز، بیشک آتشبار بکار می بردم تا معنی دیگرگونه ای نیز وارد درخشش آذرخش سازم:
• چون واژه « آتشبار» در ارتش به توپخانه اطلاق می شود.
• بدین طریق، آذرخش در هیئت توپی تصویر می شد که از بالا رو به پائین ـ همزمان و همراه با غرش رعد ـ شلیک می شود.
• این تصویر و تصور در هر صورت، خیلی زیبا ست!
3
تندر و تُند بار ِ نیمروز
تازه بند آمده بود.
• این بند شعر نیز بسیار زیبا ست:تندر و تُند بار ِ نیمروز
تازه بند آمده بود.
الف
• اولا به دلیل حرف «ت» در واژه های « تندر و تندبار و تازه» با پیامدهای استه تیکی فوق الذکر:
• «تندر و تُند بار ِ نیمروز تازه بند آمده بود»
ب
• ثانیا به دلیل همراهی «تندر و تندبار و بند»• حضور حروف «ت» و «ن» و «د» و «ر» در هر دو و یا سه واژه فوق الذکر، آهنگ موزون زیبائی به کلام می بخشد:
• «تندر و تُندبار ِ نیمروز تازه بند آمده بود.»
ت
• ثالثا واژه بکر و بدیع «تندبار» که فارسی زبانان ـ احتمالا ـ از دیرباز حسرت این ناشناخته ی آرزوئی مطلوب را در دل نیازمند خویش پرورده اند.
• «تندر و تُندبار ِ نیمروز تازه بند آمده بود.»
4
ابر ِ پاره پاره در آبی ِ فیروزه شنا می کرد.
ابر ِ پاره پاره در آبی ِ فیروزه شنا می کرد.
• این مصراع شعر از زیبائی نوآورانه خارق العاده ای سرشار است:
الف
• ابر پاره مفهومی دیرآشنا ست، ولی ابر پاره پاره مفهومی تازه است و معنائی بکلی دیگر و وسیع تر دارد:
• ابر بدین طریق تقسیمگشته به دهها و صدها تکه، تصور و تصویر می شود:
• شقه شقه گشتن ابرها در عصر فراگمنتاسیون (تجزیه) ارزش ها، هنجارها، ایده ها و اندیشه ها!
• در عصر فرمانفرمائی فراگمنتاسیون در وجود و شعور، در عمل و اندیشه، در کردوکار مادی و فکری!
ب
ابر ِ پاره پاره در آبی ِ فیروزه شنا می کرد.
ابر ِ پاره پاره در آبی ِ فیروزه شنا می کرد.
• ابر پاره پاره تکه های شکسته کشتی ئی را به خاطر خواننده خطور می دهد که در پهنه لایتناهی اقیانوس آبی آسمان شناور اند، بی کس و بی سرنشین، بی پناه و بی پیوند!
• ایندیویدوئالیزاسیون (فردگرائی) مطلق به معنی بورژوائی ـ واپسین کلمه!
• خیلی زیبا ست، این تصور و تصویر تخیل مند!
ت
ابر ِ پاره پاره در آبی ِ فیروزه شنا می کرد.
ابر ِ پاره پاره در آبی ِ فیروزه شنا می کرد.
• واژه «آبی فیروزه» را شاید کسی تاکنون بکار نبرده باشد و فراورده هنری خود شاعر است.
• شاعر با این تک تیر شاعرانه ـ در آن واحد ـ چندین نشان می زند:
• هم از رنگ فیروزه گون آسمان پرده برمی دارد، هم آسمان را به اقیانوسی آبی و هم ابرها را به تکه های شناور کشتی شکسته ای تشبیه می کند.
• و ضمنا پسیکولوژی خود را و عصر خود را به تبیین بی نیاز از کلام می نشیند.
5
سرو
گیسو به با دِ ملایم می سپرد،
و بهار از پس ِ پرچین ِ فصل
آهسته سَرک میکشید.
سرو
گیسو به با دِ ملایم می سپرد،
و بهار از پس ِ پرچین ِ فصل
آهسته سَرک میکشید.
• شاعر از اقیانوس آبی آسمان با کشتی های شکسته اش، بالاخره دل برمی کند و به دور و بر خود نظر می افکند:
• سرو ـ بسان دخترکی بی خیال ـ گیسو به دست باد ملایم سپرده است و بهار از پس پرچین آهسته سرک می کشد.
• حروف «پ» و «س» در واژه های «پس» و «پرچین» و «آهسته» و «سرک» زیبائی استه تیکی خاصی به این بند شعر می بخشند.
6
ها !-
میخواستم این را بگویم اما، که
نوازش خورشید بر جدار ِ جان و جهان ِ یخ زده ام
تبعیضی مهربانانه نبود!
ها !-
میخواستم این را بگویم اما، که
نوازش خورشید بر جدار ِ جان و جهان ِ یخ زده ام
تبعیضی مهربانانه نبود!
• طبیعت با تمامت لایتناهی خود اما شاعر را چنان مشغول خود کرده که فرصت بیان حرف اصلی خود را نیافته است:
• فرصت بیان این حقیقت امر را که «نوازش خورشید بر جدار ِ جان و جهان ِ یخ زده اش، تبعیضی مهربانانه نبوده است!»
• اکنون این سؤال، کله کوچک خود را بر در و دیوار ذهن می کوبد:
• «اگر نوازش خورشید بر جدار ِ جان و جهان ِ یخ زده، تبعیضی مهربانانه نبوده است، چه بوده است؟»
• چیزی که تبعیض ـ از سر مهر و یا قهر ـ در حق کسی نباشد، یا به تساوی میان همگان تقسیم می شود و یا در تمامت خود ارزانی همگان می شود.
• نوازش خورشید نیز چنین بوده است و لذا شاعر در این میان استثنائی نبوده است.
• حرف شاعر همین است:
• طبیعت اصولا بر اساس قاعده ای آهنین عمل می کند و استثناء قائل نمی شود.
• در طبیعت طبقات ممتاز و «بی همه چیز» وجود ندارد!
• اما زیبائی استه تیکی ـ صوری غول آسای این بند شعر نیز ستایش انگیز است:
• منظور حروف «ش» و «ج» در واژه های «نوازش» و «خورشید» و «جدار» و «جان» و «جهان» اند که جلوه و جلال خاصی به شعر می بخشند.
عمر شاعر زیبائی شناس زیبائی ساز دراز باد!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر