سرچشمه:
صفحه فیس بوک
اشعار لیلی حقیقت
واژه هایم تعادل شان را از دست می دهند
وقتی حرف های شیرین به خوردشان می دهی!
احمق نباش و مرا احمق فرض نکن
خورشید آنچنان هم که می نماید، زیبا نیست
کافی است کمی به آن خیره شوی
تا دریابی زیبایی هم زشتی است!
به سانِ دلقکی که برای پول می خنداند
و تماشاچیانی که کف می زنند
برای لذتی گمشده در خویش!
کسی نمی داند
زیر ِ پوستِ رابطه چه در گذر است
رودخانه ای سیاه یا رودخانه ای رنگین؟!
صفحه فیس بوک
اشعار لیلی حقیقت
واژه هایم تعادل شان را از دست می دهند
وقتی حرف های شیرین به خوردشان می دهی!
احمق نباش و مرا احمق فرض نکن
خورشید آنچنان هم که می نماید، زیبا نیست
کافی است کمی به آن خیره شوی
تا دریابی زیبایی هم زشتی است!
به سانِ دلقکی که برای پول می خنداند
و تماشاچیانی که کف می زنند
برای لذتی گمشده در خویش!
کسی نمی داند
زیر ِ پوستِ رابطه چه در گذر است
رودخانه ای سیاه یا رودخانه ای رنگین؟!
• بنظر لی لی حقیقت در این شعر، چیزها و پدیده های هستی در کلاف بغرنج شناخت ناپذیری فرو رفته اند و شناخت آنها امری محال است.
• ایشان برای اثبت صحت نظر خود مثال هم می آورند:
• خورشید معلوم نیست که زشت است و یا زیبا.
• بسان دلقک که بخاطر پول می خنداند و کسی نمی داند که خود خوشحال است و یا غمگین.
• بسان تماشاچی که کف می زند، اما در واقع به دنبال لذت گمشده ای است.
• در مثل مناقشه نیست.
• منظور لی لی این است که کسی نمی داند که تماشاچی شاد است و یا ادای شادی در می آورد، به همان سان که دلقک.
• نتیجه نهائی ایشان ظاهرا این است که خورشید و دلقک و تماشاچی غیرقابل شناخت اند.
• و خلاصه رابطه ها بطور کلی غیرقابل شناخت اند و معلوم نیست که زیر پوست آنها رودخانه ای سیاه در جریان است و یا رودخانه ای رنگین.
• اگر ایشان در مرام خویش، پیگیر باشند، روزی خواهند گفت که معلوم نیست که اصلا زیر پوست رابطه ها رودخانه ای جاری است و یا نه.
• این تمام پیام لی لی حقیقت در این شعر و ضمنا تئوری شناخت ایشان است:
• انسان و جامعه و جهان و مافیها غیرقابل شناخت اند.
• ایشان احتمالا خیال می کنند که به کشف مهمی نایل آمده اند.
• ولی از این خبرها نیست.
• این جور توهمات را دشمنان پیشرفت اجتماعی و بشریت دیری است که به خورد خلایق می دهند، اسکپتیسیست ها (تردیدگرایان) و اگنوستیسیست ها (ندانمگرایان) و غیره
• اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) از دیرباز شناخت چیزها را و در تحلیل نهائی شناخت واقعیت عینی را غیر ممکن می داند.
• اسکپتیسیسم در امکان شناخت تردید می کند و یا آن را بطور کلی زیر علامت سؤال قرار می دهد و اسکپسیس (تردید) را بمثابه یک اصل عمده می کند.
• حدود دویست سال قبل، هگل اسکپتیسیسم را بمثابه «بی فکری» و «فضل فروشی عمدی می نامد که در آن رفت و برگشتی میان افراط خودآگاهی خود مانند و افراط دیگری از شعور تصادفی، آشفته و گمراهساز صورت می گیرد.»
• اسکپتیسیسم عبارت است از «سقوط به قهقرای بی معنائی و ... سرگردانی در آن قهقرا.» (هگل)
• پراگماتیسم معیار حقیقت را در سودمندی قابل استفاده احکام می داند و عینیت حقیقت را انکار می کند.
• جامعه شناسی دانش تفکر علمی را تا درجه ایدئولوژی صرف تنزل می کند و مهر شعور کاذب (شعور مبتنی بر منافع) بر پیشانی اش می کوبد و تحقیر می کند.
• فلسفه حیات برخورد پیگیر متدی درعلوم را طرد می کند و بجای آن الهام و ایراسیونالیسم های دیگر را می گذارد.
• اگزیستانسیالیسم بود انسانی را بی معنا و بیهوده اعلام می کند و غیره.
• نه، لی حقیقت کشف جدیدی نکرده اند.
• اما علیرغم این توهمات، همه چیز هستی طبیعی و اجتماعی قابل شناخت است.
• شناخت چیزها و پدیده ها دیر و زود دارد، سوخت و سوز اما ندارد.
• آنچه امروز معمائی جلوه می کند، فردا برای کودکان کودکستان ها هم حتی مسئله ای ساده، پیش پا افتاده و روشن خواهد بود.
• نظری کوتاه به توسعه شعور بشری نشان می دهد که انسان به چه گنجینه علمی و فنی عظیمی دست یافته است.
• بشر امروزه حتی به عالم میکرو ذرات و میکرو ارگانیسم ها نفوذ کرده است.
چیزی غیرقابل شناخت برای بشر وجود ندارد.
فقط باید سااز و برگ علمی و فنی لازم تهیه و تولید شود و بکار افتد!
پایان
فقط باید سااز و برگ علمی و فنی لازم تهیه و تولید شود و بکار افتد!
پایان
ویرایش:
پاسخحذفنه، لی لی حقیقت، کشف جدیدی نکرده اند.
درست است.
با پوزش