۱۴۰۳ آبان ۱۴, دوشنبه

درنگی در غزلی از خواجه شیراز (۷) (بخش آخر)

 

درنگی 

از

شین میم شین

فیضِ روحُ‌القُدُس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

معنی تحت اللفظی:

عیسی مسیح هنری نداشت.

هر کس دیگری هم مورد حمایت روح القدس قرار می گرفت،

 می توانست روی آب دریا راه برود و مرده ها را زنده کند و بیماران را شفا بخشد.

حافظ

در این بیت غزل

به

تحقیر شخصیت های تاریخی و مذهبی (انبیاء) می پردازد 

و

 آنها را هیچکاره و روح القدس را همه کاره

جا می زند.

 


 

این همان حافظی است

که تیمور لنگ را «سلیمان زمان و شفیع روز جزا» جا می زند

و

پادشاه فراری و ترسوی فارس را «مهدی دین پناه.»

ما فکر می کردیم که خواجه فقط در زمینه شناخت، فرقی بین بشر و خر نمی بیند.

اکنون معلوم مان می شود که خواجه در عرصه جامعه هم 

بشر را سلب فاعلیت (سوبژکتیویته) و فعالیت (اکتیویته) و آدمیت می کند.

 

گفتم اش:

« سلسلهٔ زلفِ بُتان از پیِ چیست؟»

گفت:

« حافظ گله‌ای از دلِ شیدا می‌کرد.»

معنی تحت اللفظی:

ازش پرسیدم:

  دلیل زنجیروارگی زلف زیبارویان چیست؟

گفت:

 دلیلش شکوه کردن حافظ از دل شیدا بوده است.

 

این بدان معنی است که شکوه حافظ از دل شیدا،

سبب شده که زلف زیبارویان  زنجیر واره شود.


همان حافظی که عیسی مسیح را تحقیر می کند و هیچکاره می نامد،

همان حافظی است که شکوه اش سلسله در زلف بتان می اندازد.

مشخصه مشترک ایرانیان

خالی بندی و خودشیفتگی و خود ستایی و گنده گ. است و بس.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر