احتمالا کتاب قلعه حیوانات نوشته «جورج اورول» را خوانده ايد
ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست. حیوانات دست به دستِ هم میدهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون میکنند و خود مدیریت مزرعه را به دست میگیرند.
اولین کار آنها پس از پیروزی شان تنظیم عهد نامه ایست که طبق آن همه حیوانات با هم برابرند و هیچکس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند، اما چیزی نمیگذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر میدهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع میکند، در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی میکند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همهٔ حیوانات است. اسب سمبل و نماد نجابت است.
حیوانات از او میخواهند کمکشان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد. شعار او این است: «من کار میکنم!» و احساس میکند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار چیز دیگری نداشته باشد.
گرچه «باکستر» میتوانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعهٔ حیوانات» رخ میداد جلوگیری کند، چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت.
اولویت بندی از مهمترین مهارتهای زندگیست. شما هر چقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن در اولویت قرار ندارد. شما هر چقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعهٔ در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
کارل مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسونهای جامعهٔ سرمایه داری را تخصصی_شدن میداند. هر کس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش میکند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند. باهوشترین و سخت کوش ترین آدمها گرفتار الگوی_باکستر میشوند و مسائل کلان اجتماعی را از یاد میبرند!
حریف نیچه گرا
لاطائلات جورج اور ول باید تحلیل شوند.
جورج اور ول
یکی از لاشخورهای محبوب امپریالیسم است
و
لاطائلاتش را سازما ن سیا خریده و به همه زبان ها ترجمه کرده است.
پوتین و پالان
هم لاطائلات جورج اور ول را نشخوار می کنند
اینها سواد ندارند. مش فرشته. طوطی وش اند. فقط کپی میکنند و منتشر میکنند. اکابر توانگر کند فرد را.
مولانا
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها، زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن،شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن!
یعنی چه مش مولانا؟
خلایق باید جنایت مثلا طالبان و جماران را «خوب» ببینند و سعادت بنامند؟
خیال کردی که خلایق خر اند؟
اگر کسی عیب طالبان و جماران و عرفان عوامفریب را کشف نکند و رفع نکند
نه خودش رشد میکند و نه طویله اش تحول می یابد.
این ریتم زندگی است
که ما را به رقص وادار میکند،
اما هیچگاه نباید فراموش کنیم
که انتخاب نوع رقص با ماست
ژول_ورن
هی ژول ورن
ریتم زندگی دیگر چه خرافه ای است.
هنر از هر نوع
از شعر تا تصنیف
از ترانه تا تنیدس
از نقاشی تا موسیقی
در روند کار پدید می آید.
امتحانش آسان است.
دست به کاری بزن و شاهد رویش زمزمه بر لبانت و اندیشه در مغزت باش.
شعور از هر نوع
انعکاس وجود است.
ضمنا
فرم رقص
تعیین کننده نیست تا بتوان بدان غره شد.
تعیین کننده محتوای رقص و هر چیز دیگر است
اگرچه فرم هیچ واره نیست.
پاچه خواری
علل طبقاتی و فرماسیونی ـ اقتصادی دارد.
هر کس مالک خصوصی وساایل اساسی تولید
مثلا
کارخانجات و بانکها ومراتع و مزارع و غیره باشد،
در طرفة العینی
سکسی می شود و همه به تملق و تحسین و پاچه خواری اش می پردازند.
این اثر هنری رئالیستی بسیار ارجمندی است
و
باید مورد تأمل و تحلیل قرار گیرد
آن سوی
پنجره
پرنده ای می خواند
این سو
زنی تنیده در خیال
رویا می بافد
پرنده وزن
عشقی را شریکند
در سر زمینی ممنوع .
شهناز هماپور
اردی بهشت ٩٢
آواز پرنده
اصلا آواز به معنی واقعی کلمه نیست.
اصولا
فرقی بین غرش و زوزه و عرعر و عو عو و چهچه و غیره نیست.
زنان جانوران را علمای بیولوژی رمزگشایی می کنند.
جانوران با هم حرف می زنند.
حتی زبان درختان در حال رمزگشایی است.
زبان شیمیایی درختان.
رسد آدمی به جایی که
دریابد سخنان این و آن را.
«یک روز پادشاهی
بهتر از چهل سال بردگیست؛
مهم نیست زنده میمانم یا میمیرم،
مهم این است که هر جا و هر زمانی از من یاد شود،
من آنجا پادشاهم.»
بابک خرمدین
ما فکر می کردیم که بابک کمونیست بوده است.
کمونیست باید سگ سرسپرده توده بی همه چیز باشد
و نه در فکر نام و ننگ و رحلت و سلطنت حقیقی و مجازی
سهراب سپهری
نمیدانم تابستان چه سالی ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیانها رساند.
من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم.
راستش را بخواهید حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند پیدا بود که گرسنهاند.
منطق من ساده و هموار بود. اگر یک روز طلوع و غروب خورشید را نمیدیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت.
من سالها نماز خواندهام.
بزرگترها میخواندند، من هم میخواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی در مسجد بسته بود.
بقال سرگذر گفت:"نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک تر باشید..."
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم، بیآنکه خدایی داشته باشم...
سهراب سپهری
آره.
هنر نزد سهرابیان است و بس.
علافان را فقط در طوایل
مسئول مبارزه با آفات طبیعی می کنند.
کسی که زحمت کشت و زرع را نبرده باشد،
خورده شدن محصول کارش توسط میلیون ها ملخ
تخمش هم نخواهد بود.
از رنجبران نمازگزار بپرس
قدر گندم را.
گرانی و ارزانی
مبتنی بر سیستم اقتصادی است.
مبتنی بر قانون دیالک تیکی عرضه و تقاضا ست.
نه مبتنی بر میل و هوس این و آن.
گرانی با گرانفروشی تفاوت دارد.
گرانی
تازگی ندارد.
امپریالیسم (سرمایه داری انحصاری ـ دولتی)
فقط می تواند برای کسب سودهای کلان
به گرانی کالاها دامن بزند.
و
دامن هم می زند.
در نتیجه
سفره توده و معده توده خالی می ماند
و
دزدی و زورگیری در جامعه
تشدید می شود.
در غیاب حزب مارکسیستی
ستمدیدگان
به عوض مبارزه طبقاتی
به دزدی و جیب بری و زورگیری روی می آورند.
فقط جنقوری اسلامی که نیست.
قضیه همه جا از همین قرار است.
این کاریکاتور طبقات حاکمه جوامع طبقاتی است
وصفالحال ما
از زبان شاعر دوره ی مغول
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
کاین سختی کمان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان، در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عو عوی سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
ای تو رمه، سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
این دولت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
پیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا، مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
این بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تاثیر اختران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروان سرای بسی کاروان شدند
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
@akbarsobout
جواب حریفی از شیراز به شاعر مغول زدگان:
گویند:
«سنگ، لعل شود در مقام صبر»
آری.
شود.
ولیک به خون جگر شود.
سکوت هم نمی کدریم
اعدام می کردند.
اعدام و امحا
ترور و تخریب
تنها راه حلی است که فاشیسم و فوندامنتالیسم و امپریالیسم و اولیگارشیسم می شناسند
جهان شده جنگل
همه جا کشت و کشتار است
همه جا شده خرابات شام
نه بدایت، نه نهایت پیدا ست.
این زباله ها
اگر کسی را برای ترور پیدا نگنند
خودکشی می کنند
ویرایش:
ملت (امتی) سرگشته و بیمار دارد کشورم
اتفاق تلخ را تکرار دارد کشورم
مار چیزی نیست تا اینجا ببلعد
روز و شب
اژدها در بیرون از (خارج از) هر غار دارد کشورم
رهبرانش بازی با احساس مردم میکند
مردم فرمانبر و بی خار (بی عار) دارد کشورم
ذهن پرسشگر (دانشور) اگر پیدا شود مشکل کجا ست؟
مشکلات از غفلت بسیار دارد کشورم
در کویر درد خشکیده درختان امید
گرچه آب خالص و سرشار دارد کشورم
هرکسی در راس میآید اطاعت میکنیم
مردمی تسلیم هر بیمار (لاش خوار) دارد کشورم
مادران دردمند و داغدار ما ببین
درجنی (لشکری) از رهبر و سردار دارد کشورم
با چراغی شب در این جغرافیا در مانده ام
یک کسی را لا اقل بیدار دارد کشورم؟
داکتر خاطره جویا
عشـق بـه نظـر مـی رسـد کـه سریـع بـه وجـود مـی آیـد ، امـا بسـیار کنـد رشـد میکـند . هیـچ مـرد و زنـی واقعـا نمـی فهمـند عشـق کامـل چیسـت تـا زمـانی کـه بـه مـدت یـک چـهارم قـرن از ازدواجشـان نگـذرد .
مارک تواین
مارک تواین معنی عشق را نمیداند.
عشق وابستگی یکی به دیگری است.
عشق
بدبختی است.
اگر کسی آدم باشد
عاشق نمی شود.
عشق نشانه خریت است و ناشی از خریت است.
۴ قرن و یا ۴ سال پس از ازدواج
نیروی عادت است که افراد را به هم پیوند می دهد و نه عشق.
عشق کذایی در همان هفته های اول رنگ می بازد
و
جفتگیری ها
صورت مکانیکی و چه بسا تئاترال به خود می گیرند
بهترین رابطه میان انسانی دوستی و رفاقت است و نه عشق
دوستی و رفاقت مبتنی بر برابری اند و نه مبتنی بر وابستگی.
هر کس به لحاظ ژنه تیکی
۵۰ درصد متأثر از ننه اش و ۵۰ درصد متلثر از بابایش است.
رابطه هر فرزند و هر توله و جوجه و پیله با ننه و بابایش
رابطه ای مبتنی بر دیالک تیک پیوست و گسست است.
فرزند جنبه های مثبت اندو را از ان خود می کند و جنبه های منفی انها را نقد و حذف می کند.
مادرو پدر هر موجودی در فرزند ادامهحیات میدهد.
کریم هم می داند:
توله های تان دشمنان تان هستند.
این همان قانون دیالک تیکی نفی نفی است
چه کسی می گوید که کریم
حکیم نیست؟
مرگ بر اسرائیل و امریکا؟
مشد علی
اسرائیل و امریکا
کشورند.
۹۹ درصد سکنه این کشورها
زحمتکشانند.
اتفاقا اسرائیل در اغاز جامعه ای سوسیالیستی بوده است.
کیبوتص یعنی کالخوز.
یعنی تعاونی های تولیدی دهقانی
ضمنا
در اسرائیل و امریکا
همه شرایط عینی لازم برای گذار به سویالیسم فراهم آمده اند
زندگی هر آنچه را که می خواستم به من داد
و بعد به من فهماند که آن چیز اهمیتی نداشت
سارتر
زندگی؟
مگر زندگی حاتم طائی است؟
ژاک شیراک گفت:
ژان پل سارتر
ولتر معاصر فرانسه است.
هر انچه تو می خواستی
طبقه حاکمه در اخیتارت گذاشته است.
دست تو و دار و دسته ات را برای عوامفریبی بازگذاشته و با شهرت بخشیدن به تو خرمن دلار ارزانی ات کرده است.
حتی به زباله ات تحت عنوان تهوع
جایزه نوبل موبل داده و میلیون ها نسخه از ان را در مقیاس جهانی
به فروش رسانده و
برای سموم سازی فکری و ایده ئولوژیکی خلق ها به خدمت گرفته است.
آنچه که تو و امثال تو آرزو داشتند
عیاشی و سکس و لواط و مواد مخدر و منبر و رسانه بود.
وقتی چیزی به وفور ارزانی کسی شود
دلش را می زند
این قانون طبیعی و ضمنا اجتماعی ـ روحی ـ روانی عرضه و تقاشا ست:
سنگینی کفته عرضه ترازو به سبک تر گشتن کفه تقاضای آن منجر می شود.
غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند
خرابِ بادهٔ لعلِ تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آبِ دیده شد غَمّاز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر
که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تَطاوُلِ زلفت چه بیقرارانند
نصیبِ ماست بهشت ای خداشناس برو
که مُستَحَقِّ کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گُلِ عارض غزل سُرایم و بس
که عَندَلیبِ تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من
پیاده میروم و هَمرَهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کآنجا سیاه کارانند
خلاصِ حافظ از آن زلفِ تابدار مباد
که بستگانِ کمندِ تو رستگارانند
#حافظ
او درين فکر تا به ما چه کند
ما درين فکر تا خدا چه کند
ما دل آسوده تا خدا چه کند
خواجه در حيله تا به ما چه کن
ابو سعید ابو الخیر
دغدغه خاطر او فریب ما و متضرر ساختن ما ست.
دغدغه خاطر ما
اراده الهی است.
به همین دلیل ما خاطر آسودگانیم.
از ابوسعید چه پنهان
که
خدا کاره ای نیست.
همه کاره نمایندگان کذایی خدا هستند که طبقه حاکمه نامیده می شوند.
کاری در جامعه
صورت نمی گیرد که توسط طبقه حاکمه
تعیین نشده باشد
پایگاه طبقاتی هر دو یکی است.
همگی نماینده بورژوازی ترکیه اند
و
تعویض شان
موجب تغییری در زیربنای اقتصادی جامعه نمی شود
انتخابات اسباب عوام فریبی خلق اند.
مشخصه مرکزی مهم قرن ۲۱
(قرن فروپاشی سوسیالیسم و پیروزی امپریالیسم و فاشیسم)
جنگ های زرگری برای خرپروری است.
خانه از پای بست ویران است.
تغییر نقش ایوان به درد توده
درمان نمی شود.
ضمنا
بعید است که عردوغان تعویض شود.
در صورت شکست عردوغان
احتمال کودتا هم هست.
عرفان
به لحاظ نظری مبتنی بر پانته ئیسم است
عرفان ماتریالیستی ویا ایدئآلیستی وجود ندارد.
عرفان جهان بینی روشنی ندارد.
ماده و روح برای عرفان یکی است.
عرفان چیز شلم شوربایی است و با ریاضت طلبی یکسان نیست.
منظور شما دراویش اند که از گدایی فضیلت می سازند.
ایمان
حتما نباید کورکورانه باشد.
اتفاقا ایمان فاشیستی و فوندامنتالیستی کورکورانه است و حتی ضد مذهبی است.
مثال:
فوندامنتالیسم مسیحی مثلا کوکلوس کلان
زحمتکشان سیاه پوست را برده ابدی میخواهد و به دار می کشد و بعد آتش می زند و جزغاله می کند.
فوندامنتالیسم شیعی و سنی
کودکان را هم الت دست تروریستی قرار می دهند و هم با عملیات تروریستی در مجامع عمومی مثله و شقه شقه می کنند.
این جنایات نه در مسیحیت قابل توجیه اند و نه در اسلام.
دین ماهیتا چیز مثبتی است.
متدین
پای بند اصولی است و بهتر از لامذهب ها ست که لاابالی اند.
دلیل مخالفت نیچه و غیره با دین هم همین محتوای اخلاقی هومانیستی و ناتورالیستی و سوسیالیستی مثبت دین است.
اینکه اسلام در صدر اسلام جنگ افروزی کرده
در رابطه با اشاعه سیستم برده داری بوده است.
اسلام ایده ئولوژی برده داران بوده است.
همان اسلام
به زعم زخمتکشان
طالب صلح و همزیستی و هومانیسم و سوسیالیسم و ناتورالیسم است
حال عالم سر به سر پرسيدم از فرزانهای
گفت يا خاکيست يا باديست يا افسانهای
گفتمش آن کس که او اندر طلب پويان بود؟
گفت يا کوريست يا کريست يا ديوانهای
گفتمش احوال عمر ما چه باشد عمر چيست؟
گفت يا برقيست يا شمعيست يا پروانهای
ابوسعیدابوالخیر
حال عالم
یا خاکيست يا باديست يا افسانهای
انواع عالم:
عالم خاکی
عالم
گازی
عالم افسانه ای (آخرت)
اندر طلب پويان
يا کوريست يا کريست يا ديوانهای
کور در جست و جوی راه
کر در جست و جدی حرف
دیوانه در جست و جوی خویشتن
احوال عمر ما
يا برقيست يا شمعيست يا پروانهای
احوال عمر ما
یا شبیه آذرخشی است مه عمر کوتاه، ولی حاصلی سوزناک دارد
یا شبیه شمعی است که محف جمعی را روشن می کند ولی به بهای فدا کردن خویشتن
یا پروانه ای است که در تلاش برای معاش (خوردن شیره گل قلابی شمع) خاکستر می شود
فرزند كوهستان
الا اى رهرو جان بر كف خلق
كه از ما پيش، ترك سر نمودى
كه با خون شرافت جوش پاكت
ره پيكار ما را تر نمودى
تراگويم كه كوهستان پامير
سيه پوشيده يكسر در غم تو
ترا گويم كه رود مست آمو
زند سر را به سنگ از ماتم تو
ز چشم خشمگين همرهانت
زبانه مى كشد هر شعله تا اوج
به قلب فرد فرد انقلابى
شرنگ خشم و نفرت مى زند موج
تو با انگشت خون آلود مرگت
در اينجا فصل نو را باز كردى
نواى كهنه، ديگر بى اثر بود
سرود ديگرى را ساز كردى
مپندارى كه خونت گشت پامال
كه هر تك قطرهء آن، شعله خيز است
غروب اختر خونين عمرت
طلوع آفتاب رستخيز است
تو مى گفتى ك كه من پروانه خويم
سراپا سوختى، آمد يقينم
مرا درس فداكارى تو دادى
براى تو درود آتشينم
داوود سرمد
تصوير از: زنده ياد سدال سخنذان
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز؛
تا خواب خوش.. که را برد اندر کنار دوست!؟
حافظ
معنی تحت اللفظی:
ما در درگاه عشق ایستاده ایم و صورت مان را بر خاک درگاه معشوق می مالیم
ولی وصل با معشوق را باید به خواب خوش ببینیم.
محتوای عشق در ایده ئولوژی طبقات اجتماعی برده دار و فئودال
عشق خرکی برده به برده دار و رعیت به فئودال است.
یعنی عشق قربانی به جلاد است.
یعنی وابستگی عاطفی
مکمل وابستگی طبقاتی است.
دلیل تقدیس عشق در ادبیات ما
همین محتوای طبقاتی ارتجاعی و ضد خلقی عشق است.
سعدی که ایده ئولوگ ارگانیک طبقات اجتماعی برده دار و فئودال
بوده
با این حال
بارها از حوالی قصور سلاطین
به ضرب چوب و چماق رانده می شود و دار و ندار برادر بقالش چپاول و غصب و غارت می شود.
هماندیشی با عزیز نسین
قرار باشد اگر گیاه باشم
کاش سبزه ای در چمن زار باشم
نه علفی هرز.
هی نسین.
هیچ چیز در هستی بی دلیل و بی فونکسیون نیست.
دلیل وجودی و وفونکسیون علف به اصطلاح هرز چیست؟
علف هرز
به استحکام خاک مدد عظیمی می رساند.
در نتیجه
مانع جا یه جایی آسان زمین در اثر بارش برف و باران می شود و جان هزاران نفر را نجات می دهد.
اگر سکنه چین و پاکستان و هند و غیره را دیدی
از مزایای علف به اصطلاح هرز بگو تا علف هرز بکارند و مانع فاجعه گردند.
سنگ فرش اگر شدم
کاش ماشین عروس از من بگذرد
نه تانک های فولادین.
کودکان بر رویم بدوند
نه سربازانی در تعقیب و گریز.
آجر اگر شوم
برای مدرسه باشد،
نه زندان،
هی نسین
اگر تیز بنگری
یعنی اگر مارکسیسم بدانی
فرق ماهوی بین مدرسه و محبس نیست.
هم مدرسه و هم محبس
فونکسیون پاگوژیکی دارند.
مدرسه و زندان انتزاعی وجود ندارد.
نفسی اگر باقی ماند
آوای ترانه ای باشد
نه سوت پلیس.
قلم سازند اگر از من،
قلمی با نوک تیز
شعر بنویسد،نه فرمان مرگ!
پس از مرگ
زندگی خواهم کرد
در برگ درختانی همیشه سبز
نه در سلاحی،
هرگز.
"عزیز نسین"
کارل یاسپرز
هوادار سینه چاک فاشیسم بوده است.
حتی پس از شکست فاشیسم و ورشکست ایده ئولوژی فاشیسم.
دلیل اینکه
هیتلر
بر خلاف نیچه و هایدگر و غیره
به پست و مقام نرساند،
اینبود که زنش یهودی بود.
یاسپرز
بی شرم و بی شعور بود
و مرجع تقلید عادولف احمد شاملو بود.
اينك مي پرسم چه وجه اشتراكي بين آنچه داده ام وآنچه گرفته ام وجود دارد؟طبعا نه تنها وجه مشتركي ندارند ، بلكه درست متضاد ومتناقض ومباين يكديگرند.دادن درجه ي سرتيپي وگرفتن حكم اعدام چه مشابهتي مي توانند داشته باشند؟از اينجاست كه وجود يك عامل محرك نيرومند كه همانا مردم دوستي واحساسات وحسن نيت است ثابت مي گردد.
يمقتضاي وجود همين عامل مقدس است كه همه چيزداده ام ، جانم را نيز به زودي خواهم داد وهمه گونه نا ملايمات ومحروميت ها را تحمل كرده ام وخواهم كرد .من اين را يك فداكاري ويك گذشت مي دانم وهر گز نيز متاثر نيستم كه نام خيانت بر آن گذاشته شود.اگر امروز هم من نمي توانم نظر دادرسان دادگاه را به حسن نيت خودم جلب كنم ، محكمه افكار عمومي كه محكمه ي تاريخ است سند برائت من را صادر خواهد كرد، ولو آنكه استخوانم نيز خاك شده باشد .
از آن به دير مغانم عزيز مي دارند
كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست
از متن دفاعیات خسرو روزبه در دادگاه تجدید نظر نظامی
ما ۴ نوع رابطه میان انسانی را می شناسیم که در ۴ دیالک تیک زیر تبیین می یابند:
۱
دیالک تیک آشنایی و بیگانگی
از دیالک تیک های نظامات برده داری و فئودالی است.
هر کس در قلمرو خان خودی باشد
آشنا
تلقی می شود
و
هر کس در خارج از قلمرو خان خودی باشد بیگانه.
۲
دیالک تیک عاشق و معشوق
که مبتنی بر دیالک تیک نیاز و راز و ناز است (محمد زهری)
۳
دیالک تیک دوست و دشمن
که مبتنی بر منافع مشترک و متضاد است.
اگر منافع مشترک مختل شوند
دوستی به دشمنی مبدل می شود.
دشمن می گردد دوست و دوست می گردد دشمن (کسرایی در شعر نان به یک نرح می ماند در این بازار)
۴
دیالک تیک رفاقت و عداوت
که مبتنی بر مواضع و منافع طبقاتی ـ استراتژیکی ـ آرمانی است.
رابطه ای متعالی است که نتیجه نفی دیالک تیکی همه روابط دیالک تیکی فوق الکر است
منظور از رفاقت چیست؟
خیلی ها
آشنایی را با دوستی عوضی می گیرند.
دوستی اما محتوای دیگری دارد.
پیدا کردن دوست
چه بسا محال است.
شاعری فیلسوف بر ان است که
دوست را باید میان خیل دشمن جست.
یعنی
برای پیدا کردن دوست
باید
قدرت تمیز دوست از دشمن داشت.
اما منظور از دشمن چیست؟
توهم داشتن دوست
نوعی خودفریبی است.
رفاقت که جای خود دارد.
فرق دوستی با رفاقت چیست؟
جوانی چیست؟
جوانی
پلی در گذار از طفولیت به پیری است.
حسرت کودکان
بلوغ و رهایی از طفولیت و توسری خوری و وابستگی است.
دوره جوانی
دوره نادانی و سرگردانی است.
دوره ارتکاب خطاها و خریت های خطیر شرم انگیز است
که
جز پشیمانی برای دوره پیری در پی ندارد.
انسان ها
اگر بختیار باشند
پس از ۵۰ سالگی
آدم می شوند و شروع به زندگی می کنند.
این زندگی در پیری
اما
دیالک تیک ضعف فیزیکی و قوت فکری است.
چرا انسان از حیوان که جدا میشه خداپرست میشه در حالی که حیوان بی خدا میمونه؟
چون حیوان اصلا عقل نداره ولی انسان عقل ناقصی داره به سوی تکامل.
پس عقل ناقص انسان بدتر از بی عقلی حیوان است.
ندا عیرانی
اگر تیز بنگریم
حیوان خداپرست تر از انسان است.
هر نوع از جانوران
جانور الفا را می پرستند.
از جانور الفا
هم
حسابی حساب می برند
و
هم
فروتنانه فرمان می برند.
مثلا
سرسفره
هیچ جانوری قبل از سیر خوردن الفا
دست به طعام دراز نمی کند
و
حق جفتگیری ندارد.
کمترین تخطی در جفتگیری ممنوعه
چه بسا به مرگ جانور خاطی منجر می شود.
انسان هم در تحلیل نهایی
الفا را می پرسد.
الفا اما نه فرد، بلکه طبقه است
به همین دلیل
بشر
انعکاس انتزاعی ـ آسمانی طبقه حاکمه را می پرستد
و
اسمشش را الله و عه هورا و غیره می گذارد.
بخش اعظم کردوکار آدمیان
میراث نیای جانوری و نباتی است.
«همه»
مفهوم نادقیقی است.
جامعه طبقاتی
دیالک تیکی از طبقه حاکمه و توده است
همه نمی توانند سیر باشند و سیر از زندگی باشند.
اعضای طبقات حاکمه
سیرند و علیرغم سیری مفرط، حریص اند
و
نه سیر از زندگی.
توده
اما
گرسنه است
گرسنه به تمام معنی است:
گرسنه مادی و مالی و فکری و فرهنگی است
سیر از ذلت زندگی است.
تابش تب آوریده و خوابش نمی برد
نه.
دلیل کارآفرین قلمداد کردن خود توسط استثمارگران
سیطره بیکاری توده ای است.
کار
به کالایی کمیاب از جنس کیمیا بدل شده است.
نفس پیدا کردن کار
شق القمری است
به معجزه شبیه است.
کار
تحت هر شرایط ذلت بار
تحفه نطنز گشته است.
در آگهی های تبلیغاتی
شاهد این ذلت جدیدیم.
دخترجوان از در می رسد و با شادی خارق العاده داد می زند:
مامان کار پیدا کردم.
خانه تکان می خورد.
پدر رفع جاجتش را
برادر مسواکش
مادر پخت و پزش را
ناتمام می گذارند و به استقبال دختر کاریاب می شتابند.
دیالک تیک غریبی است:
کار کیمیا شده است
نیروی کار بی بها گشته است
و
کارگر ذلیل و زمینگیر
و
استثمارگر
خدا.
به کجای این طویله میتوان آویخت پالان را
فاشیسم، فوندامنتالیسم، امپریالیسم و اولیگارشیسم
نه دین دارند و نه ایمان.
ولی دین و ایمان و هر چیز دیگر را
آلت دست قرار میدهند
تا مانع پیشرفت جامعه بشری گردند.
اگر کسی ذره ای دین و ایمان داشه باشد
دست به این چنین جنایات مهیب نمی زند.
هارمونی جامعه بشری و طبیعت را پاس می دارد.
زندگی خلاصهایست از
ناخواسته به دنیا آمدن
ناگهان بزرگ شدن
مخفیانه گریستن
دیوانهوار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل
میخواهد و منطق نمیپذیرد ،
مُردن
راسل
آنجا که عقل پس می کشد،
عرعر آغاز می شود.
اگر نوزاد که میل تولد ندارد، تولد نیابد، هم ننه اش می میرد و هم خودش.
روند بلوغ مثل روند هر تحول کیفی دیگر،
روندی کمی و تدریجی است.
تحول کیفی زمانی به طور ناگهانی و جهشی رخ می دهد
که
تغییرات کمی و تدریجی به حد عینی مقره می رسند.
مثال:
آب مایع اگر حرارت بیند، تا صد درجه سانتیگراد
تغییری نمی یابد.
پس از رسیدن به ۱۰۰ درچه (حد عینی مقرره) ناگهان می جوشد بخار می شود
یعنی از حالت مایع به حالت گاز در می آید
یعنی تحول کفی می یابد.
ماهیتش البته همان می ماند که بوده است.
مولکول های آب.
کسی ناگهان بزرگ ویا کوچک نمی شود.
گریه هم در دیالک تیک خنده و گریه وجود دارد.
عشق هم در دیالک تیک عشق و نفرت.
کسی در حسرت چیزی که غریزه میخواهد و عقل نمی خواهد
نمی میرد
مگراینکه خر باشد و خردستیز باشد.
دشوارترین شکنجه این بود که ما
یک یک به درون خویش
تبعید شدیم...
محمد رضا شفیعی کدکنی
شماها کی بوده اید و چی بوده اید؟
درون و برون تان چه فرقی داشته است.
شفیعی در زمان شاه
چه موضع سیاسی داشته است؟
عشعار شفیعی بیانگر کدام سمتگیری سیاسی و طبقاتی است؟
*مروان بن محمد چون خلافت را به دست گرفت*
*به دنبال مردی فرستاد تا او را به ولایتی بگمارد*
*چون آمد*
*پینه بر پیشانی او دید و گفت:*
*«اگر این پینه از عبادت خداست ، شایسته نیست تو را از عبادت بازداریم*
*و اگر از ریا باشد جایز نیست که تو را به کاری بگماریم»*
راغب اصفهانی
از خلیفه چه پنهان
که
ریشه ریا جای دیگری است.
ریشه ریا
در اخلاق طبقه حاکمه است
که
از
تقوا معیار ساخته است تا ایده ئولوژی خود (اسلام) را ترویج دهد و تحکیم بخشد.
این مسئله
فقط خاض اسلام نیست.
باید شرایطی پیش آورده شود
که
خلایق
نیازی به ریا نداشته باشند.
و
به هرکس به اندازه لیاقتش مقام داده شود
و
نه به اندازه تظاهراتش.
حالا شما باشید توان مقابله با بحران ها را دارید؟ همه کشورهای امپریالیستی بحران زده اند. کرونا ۷ میلیون قربانی گرفته است. قیمت ها چه بسا سیصد درصد افزایش یافته اند
ذهن بیمار
دیگر چه صسغه ای است.
زرتشتی عزیزم بگو تا خون بریزم.
کفگیر عوپوزی سیون جمقوری
خورده به ته دیگ
و
مشغله ای جز گیر دادن به مسلمانان ندارد.
انگار
زرتشیان از صخره و سنگند و پارسایان نهنگند.
سن دخترک را از کجا دانستند؟
بسیاری که درس میخوانند تا حافظهشان را بینبارند،
از پلههای نردبان برای بالا رفتن بهره نمیبرند،
بلکه تمام نردبان را برمیدارند، روی دوش خود میگذارند و با خود همه جا خِرکش میکنند.
شادمان و سرکیف از سنگینی فزایندهی باری که همراه خود دارند.
این آدمها تا ابد، همان پایین میمانند، چون حمال چیزی هستند که باید آنها را بر خود حمل کند. (باید انها بالاتر برد)
شوپنهاور
هیچ خری
برای انباشتن حافظه اش از درس
درس نمی خواند.
تحصیل قبل از همه
برای فراگیری الفبا و فوت و فن ترکیب الفبا و واژه خوانی و واژه سازی و جمله سازی است.
بیگانگی، مفهوم مرکزی مارکس برای فهم سرمایهداری
فرنگی جفنگی
برای کسی که با بیگانگی کذایی مارکس
قصد شناخت جامعه سرمایه داری را دارد
باید
نمرده نماز خواند
بعد
نشست و به حالش زار زار گریست
تمامی یک انسان، از تمامی انسانها ساخته شده و برابر کل آنها ارزش دارد، و ارزش هر یک از آن با او برابر است.
زان پل سارتر
عجب خرافه ای.
ژان پل سارتر و سیمون دو دیوار
اهل تفکر که نبوده اند.
اهل هارت و پورت بوده اند.
وقتی سیمون در صدد نوشتن جنس دوم بوده
(معلوم هم نیست که چرا زنان جنس دوم و یا دست دوم محسوب می شوند و نران جنس اول و دست اول)
ژان پل به اش میگه:
فصلی از کتابت را هم به دل و روده زنان
اختصاص بده.
عجب بدبختی ئی است
دوستم اومده میگه شوهرم جدیدا بهم گیر میده نمیزاره آزاد باشم تو بیا باهاش دوس شو تا من ازش آتو بگیرم
ماری
قرار بود که جنقوریان جامعه را اصلاح کنند.
به عوض اصلاح
جنگلش کرده اند که سکنه اش جز «آزادی» از در عثب
فکر و ذکری ندارند.
به چنین جامعه و بام و درش باید ر.
فرناندو پسوا
آنگاه که بهار بیاید
من اگر مرده باشم
باز گلها به همان آیین شکوفا خواهند شد
و سرسبزی درختان
از بهار پیشین کم نخواهد بود
حقیقت نیازی به من ندارد
هی فرناندو
منظور تو از حقیقت
نه
حقیقت
بلکه واقعیت است.
فرق حقیقت با واقعیت چیست؟
حقیقت
همان آب حیات است که در ظلمات است
و
باید به مشقتی عظیم کشف شود.
واقعیت اما
در میلیاردها فرم و شکل و شمایل
حی و حاضر است..
مارکسیسم بیاوزید تا آدم شوید و عاقل شوید و عالم شوید.
خریت به نفع بشریت نبوده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر