تحلیلی
از
۸
در چشم نیمروز
بر دشت می رود
اسبی خمیده گردن
لخت، بی لگام
سیاوش سیستان را به اندامی زنده تشبیه می کند که در چشمش تراژدی خونین قوام می یابد.
اسب سهراب سرافکنده و مغموم بی زین و بی برگ و بی لگام در پهنه چشم سیستان پیش می رود.
حتی اسب از تأثرات تراژیک مصون نمانده است.
۸
چون مهره ای نشسته به بازوی آسمان
خورشید سرخ فام
پایان
سیاوش در این بیت پایانی شعر
آسمان را اسطوره واره می سازد:
آسمان بسان یلی تصور و تصویر می شود که بر بازویش مهره سرخی در هیئت خورشیدی سرخفام نشسته است.
این اما به چه معنی است؟
چگونه می توان حتی اسب را متأثر از فاجعه نمودار ساخت، ولی آسمان را به پهلوانی تشبیه کرد که مهره سرخ امانتی از جنس خورشید فروزان لایزال بر بازو بسته است؟
مرزبندی سیاوش کسرائی با گله شعرای طبقات اجتماعی واپسین همین جا ست:
خوش بینی تاریخی
امری طبقاتی است.
سیاوش به مثابه حکیمشاعر پرولتاریا
فقط می تواند به آینده نظر داشته باشد و خوشبین باشد.
هر شکستی در قاموس نمایندگان طبقات اجتماعی انقلابی
پله ای اجتناب ناپذیر در نردبان ترقی و تعالی است.
پایان
چهارشنیه ۲۴ ماه مه سال ۲۰۲۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر