۱۳۹۵ شهریور ۲۱, یکشنبه

سیری در شعری از فروغ فرخزاد (15)


ایمان بیاوریم به آغاز فصل  سرد
ایمان بیارویم.
1352
 فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
ویرایش و تحلیل از
شین میم شین

ایمان بیاوریم به آغاز فصل  سرد
ادامه

سلام،
ای شب معصوم

سلام،
 ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
و
 در کنار جویبارهای تو،
 ارواح بید ها
ارواح مهربان تبرها را می بویند،
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صدا ها می آیم
و
 این جهان به لانه ی ماران ماننده است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود
 طناب دار تو را می بافند

سلام،
ای شب معصوم

میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ای است

چرا نگاه نکردم،
مانند آن زمان که مردی از کنار درختان خیس گذر می کرد؟

چرا نگاه نکردم؟

انگار مادرم گریسته بود، آن شب
 
آن شب
 که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت

آن شب
که من عروس خوشه های اقاقی شدم

آن شب
که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود
و
آن کسی که نیمه ی من بود
به درون نطفه من بازگشته بود
و
 من درآینه می دیدمش
که مثل آینه،
 پاکیزه بود و روشن بود
و
ناگهان صدایم کرد
و من عروس خوشه های اقاقی شدم ...

انگار مادرم گریسته بود، آن شب.
 
چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه ی مسدود، سر کشید
چرا نگاه نکردم؟

تمام لحظه های سعادت می دانستند
که دست های تو ویران خواهد شد
 
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجره ی ساعت
گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
و من به آن زن کوچک برخوردم
که چشم هایش مانند لانه های خالی سیمرغان بودند
و آن چنان که در تحرک ران هایش می رفت
گویی بکارت رؤیای پرشکوه مرا
با خود به سوی بستر شب می برد

آیا
دوباره گیسوانم را
در باد شانه خواهم زد؟

آیا
دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟
و
 شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟

آیا  
دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید؟

آیا
 دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد؟

به مادرم گفتم:
«دیگر تمام شد.»
 
گفتم:
«همیشه پیش از آنکه فکر کنی، اتفاق می افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.»

ادامه دارد.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر