۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه

سیری در جهان بینی شهریار (37) (بخش آخر)


سید محمد حسین بهجت تبریزی
(۱۲۸۵ - ۱۳۶۷)

ویرایش و تحلیل از
شین میم شین

اين هم پسر كه بدرقه اش مي كند به گور
يك قطره اشك، مزد همه زجر هاي او
اما خلاص مي شود از سر نوشت من

مادر، بخواب خوش
منزل، مباركت

·        شهریار در این بند شعر به انتقاد از خود می پردازد:

1
اين هم پسر كه بدرقه اش مي كند به گور

·        شهریار خود را به جرم اینکه مادرش را به گور سپرده سرزنش می کند.
·        تدفین مردگان از جانور تا انسان اما یکی از دستاوردهای ارجمند تمدن و فرهنگ بشری است.
·        مرده اگر تدفین نشود، امراض متنوعی در جامعه شیوع می یابند و دمار از روزگار آدمیان در می آورند.

2
يك قطره اشك، مزد همه زجر هاي او

·        شهریار برای انتقاد از خود، دیالک تیک داد و ستد را به شکل دیالک تیک یک قطره اشک پسر و زجر مادام العمر مادر بسط و تعمیم می دهد.
·        اینهم انتقاد از خود دیگری است.
·        نوعی شرمندگی از عدم رعایت عدالت و انصاف در داد و ستد.
·        نوعی اذعان بر ستمگری خویش در حق مادر.
·        حنای پس از عروسی است.
·        ولی باز هم بهتر از هیچ است.

·        در دوره حکومت شهریاران جماران و جمکران، بدرقه مادر، پدر، خواهر، برادر، دوست و همرزم به گور و فشاندن قطره اشکی از چشم، به آرزوی دست نایافتنی ستمدیدگان بدل شده است.

3
اما خلاص مي شود از سر نوشت من

·        منظور شهریار از این جفنگ چیست؟

·        شهریار ظاهرا خیال می کند که بیماری اش، به قلم کذائی قضا بر پیشانی اش نوشته شده و سرنوشت او ست.
·        منظور شهریار این است که مادر از شر بیماری اش خلاص می شود.
·        آنهم چه خلاص شدنی.

·        مرگ بدین ترتیب به نوعی نجات و رهائی بدل می شود.
·        شاید امام زمان هم به همین دلیل به منجی موعود معروف شده است.
·        چون قرار است با ذوالفقار بیاید و سیر دل آدم بکشد.
·        اعدام به عنوان تنها ره رهایش بشری.

4
مادر، بخواب خوش
منزل، مباركت

·        شاید خرافه را خدا برای تسکین درد خلایق خلق کرده باشد.
·        شهریار خیال می کند که مرده ها می خوابند.

آينده بود و قصه ي بي مادري من
ناگاه ضجه اي كه به هم زد، سكوت مرگ

من مي دويدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر
ـ به ناله ـ
بر آورده از مغاك
 
خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد
ـ ديوانه و رميده ـ
دويدم به ايستگاه

خود را
ـ به هم فشرده ـ
خزيدم ميان جمع
 
ترسان ز پشت شيشه، در آخرين نگاه
باز آن سفيد پوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز:
«از من جدا مشو»

·        این بند شعر شهریار بلحاظ پسیکولوژیکی بی همتا ست:

1
آينده بود و قصه ي بي مادري من

·        شهریار پس از تدفین مادر به آینده می اندیشد:
·        آینده ای بدون حضور مادر.

2
ناگاه ضجه اي كه به هم زد، سكوت مرگ
 
·        شهریار احتمالا در عالم تخیل، ضجه مادرش را می شنود که سکوت گورستانی مرگ را در هم می کوبد.

3
من مي دويدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر
ـ به ناله ـ
بر آورده از مغاك
خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد

·        مادر ناله کنان از گور برون آمده و به دنبال پسر می دود.
·        این تصور و تصویر را وودی آلن در فیلم های متنوعی تجسم بخشیده است.
·        این تصو و تصویر خیال آمیز شهریار در هر صورت خیلی زیبا ست.

4
 ديوانه و رميده  
دويدم به ايستگاه

خود را
ـ به هم فشرده ـ
خزيدم ميان جمع
 
ترسان ز پشت شيشه، در آخرين نگاه
باز آن سفيد پوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز:
«از من جدا مشو»

·        این بند شعر نیز به انتقاد از خود مستوری سرشته است، که از عشق عظیم مادر (و پدر)  به فرزند پرده برمی دارد.

مي آمديم و كله ی من، گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب مي كنند

پيچيده صحنه هاي زمين و زمان به هم
ـ خاموش و خوفناك ـ
همه مي گريختند
 
مي گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه

وز هر شكاف و رخنه ی ماشين، غريو باد
يك ناله ی ضعيف هم از پي دوان دوان
مي آمد و به مغز من
ـ آهسته ـ
مي خليد:

«تنها شدي، پسر»

·        در این بند شعر، روند های روانی شهریار تبیین تخیلی ـ تصویری می یابند:

1
مي آمديم و كله ی من، گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب مي كنند

پيچيده صحنه هاي زمين و زمان به هم
ـ خاموش و خوفناك ـ
همه مي گريختند
 
·        روح و روان شاعر پریشان است.
·        دلش در آتش است.
·        همه چیز هستی در تصورش خاموش و خوفناک از او می گریزند.

·        شهریار ـ خواه و ناخواه ـ روند و روال تشکیل تنهائی خویشتن را تبیین می دارد.

2

مي گشت آسمان که بکوبد به مغز من

·        آسمان در تصور شاعر مادر مرده، بسان دیوانه ای حول خود می پیچد تا به شکل مشتی در آید و بر مغز شاعر بکوبد.
·        شهریار این تصور و تصویر را احتمالا از قصه نمرود (؟)   گرفته است:
·        پشه ای به قول کریم، از دهان و یا دماغ نمرود خود را به مغز او می رساند و با سر و صدای بی بندش به جنونش می کشد.
·        نمرود برای رهایی از شر سر و صدای پشه، فرمان می دهد که با پتک بر سرش بکوبند.

3
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه

·        در اثرهراس از فرود مشت آسمان است که دنیا پیش چشمان شاعر سیاه است.
·        اعتراف به گناه نیز نشانه انتقاد از خود شهریار است.
·        شهریار شرمنده مادر است.
·        چه کسی شرمنده مادر خویش نیست!

4
وز هر شكاف و رخنه ی ماشين، غريو باد
يك ناله ی ضعيف هم از پي
ـ دوان دوان ـ
مي آمد و به مغز من
ـ آهسته ـ
مي خليد:

«تنها شدي، پسر»

·        این بند شعر از هر نظر فوق العاده و زیبا ست:
·        شهریار در واویلای غریو باد، ناله ضعیف مادر را می شنود:
·        ناله ای که از پی دوان دوان می آید و در مغز شاعر فرو می خلد:
·        «تنها ماندی پسرم.»

·        احتمالا همه مادران در آخرین لحظات زندگی شان به تنها ترین فرزند خود می اندیشند و دلواپس او هستند.

باز آمدم به خانه، چه حالي، نگفتني
ديدم نشسته
ـ مثل هميشه ـ
كنار حوض

پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد، ولي دلشكسته بود:
«بردي مرا به خاك سپردي و آمدي
تنها نمي گذارمت، اي بينوا، پسر»

مي خواستم به خنده در آيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم

·        این نقطه اوج تراژیک این شعر شاعر است.
·        خیلی زیبا ست.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر