۱۳۹۵ مهر ۷, چهارشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (334)


جمعبندی از
مسعود بهبودی

اصطلاح «شالوده های فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی»
درست نیست.

1
اولا به این دلیل که هر عمارتی و یا بنایی
نمی تواند بیش از یک شالوده داشته باشد.

2
ثانیا
منظور از شالوده های فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی چیست؟

3
فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی
(ماتریالیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم تاریخی و تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی)
جهان بینی پرولتاریا ست.

4
شالوه جهان بینی هر طبقه اجتماعی
«جهان» آن طبقه اجتماعی است.

5
طرز تولید نان سفره توسط آن طبقه اجتماعی است.

6
جایگاه اجتماعی آن طبقه اجتماعی در جامعه است.

7
نقشی است که آن طبقه اجتماعی در جامعه بازی می کند.

8
فلسفه یکی از عناصر بنیادی شعور اجتماعی است

9
شعور اجتماعی شالوده ای جز وجود اجتماعی ندارد.

10
طرز زیست هر کس،
تعیین کننده طرز تفکر او ست.

11
وجود
تعیین کننده شعور است.

12
وجود اجتماعی
تعیین کننده شعور اجتماعی است.

کسی که ابنای بشر را بی اعتبار سازد
در بهترین حالت
کور است:

1
میلیاردها انسان شریف
شب و روز
جان می کنند
تا بیدل و با دل
«نانی به کف آرند و به غفلت بخورند.»

2
ستمگران
اقلیت انگشت شمار انگل اند
نه اکثریت مولد و زحمتکش

سقراط
از فلاسفه ی ایدئالیسم است.

1
نیچه
از فلاسفه ی  امپریالیسم است

2
نیچه
مؤسس ایراسیونالیسم (خردستیزی) و نیهلیسم اخلاقی (اخلاق ستیزی) 
و زباله های ایده ئولوژیکی دیگر است.

3
نیچه
لاشخور به تمام معنی است

4
آثار نیچه در دوره هیتلر
جزو کتب درسی بوده اند.

5
نیچه
فیلسوف فاشیسم و ناسیونال ـ سوسیالیسم و توحش و بربریت است.

6
این کثافات اصلا اهل دانش و فهم و قراست نیستند.

7
شما هم از 124 هزار پیامبر
گشته اید و بالاخره حضرت جرجیس را پیدا کرده اید.

8
هنر نزد عیرانیان است و بس.

9
نیچه و سقراط فرقی با بن لادن و خمینی و ملا عمر ندارند

راجع به شاملو و جلال آل احمد و بهرنگ و غیره
ما صدها تحلیل منتشر کرده ایم
همین اشعاری که شما منتشر می کنید
بخشا نقد شده اند.
به عنوان مثال:

1
ایراد اول این جفنگ این است که انتزاعی است.

2
انتقاد وقتی انتقاد است که مشخص باشد.

3
در غیر این صورت نمی توان روی انتقاد انتزاعی بحث کرد.

4
خواننده هم چیزی از انتقاد انتزاعی به نصیب نمی برد.

5
از موضوع بحث خارج نشو

6
یک نفر فقط یک نفر
نشان بده که دنبال سیاست و حزب و مزب باشد.

7
ما در عصر عکس سالاری ـ سکس سالاری بسر می رویم.

8
مقاومت در واقع مقاربت است.

9
وحدت با همدیگر در واقع وصلت با زن و بچه و دختر همدیگر است.

10
مغز اولاد حوا و آدم
دیگر نه در کله بلکه در لیفه شلوار است.

11
کسی دنبال حزب و مزب و سیاست و ریاست نیست.

12
آن زمان هم که دنبال سیاست بودند
در حقیقت دنبال عکس و سکس بودند.

13
ما از فرط خریت گول خوردیم و آواره دیار غربت شدیم.

14
تو از عاقلان بوده ای که بی وطن نیست و نانت حسابی در روغن جمکران است.

راهنمائی:
حرف اول ایینه برونی هم همان حرف اول ایینه درونی است:
دال است

آره.
حق با شما ست.
ما هم در شاهنامه گشتیم
نبود.
ولی شعر بلندی است و به غلط منسوب به فردوسی است.

عجب حرف هائی بعضی ها
ـ بی آنکه اندیشیده باشند ـ
می زنند:
مگر می شود بدون پیش اندیشی
داوری کرد؟

چرا پری سا
ما آزموده ایم در این باره
بخت خویش
بیرون کشیده ایم
از این ورطه
رخت خویش

عجیب است که
بچه 17 ساله ی افغانی
که گویا به قمه و یا خنجر مسلح بوده
توسط قوای خیلی خیلی ویژه کشته می شود
و نه مثلا خلع قمه و خنجر
و یا در بد ترین حالت، زخمی؟
مگه قرار نبود که از او اطلاعاتی استخراج شود
شاید همدستانی داشته باشد؟
ضمنا مگر قوای ویژه غیر از تفنگ اسلحه ای ندارند؟
مثلا گاز اشک آور و و فشنگ بیهوشی غیره؟

حریف
 
دراین سکوت سترون
بر این کرانه خوف سا (؟)
و در این فلات گل خون و ساقه زنجیر
نه
ای صدای توانای من
نمی مانم
با تمام توان به خون نشسته تو
چنان که «فرخی» و «عشقی»
ببین هنوز از این قتلگاه می خوانم

صدای خسته من رنگ دیگری دارد
صدای خسته من سرخ و تند و توفانی است

صدای خسته من آن عقاب را ماند
که روی قلعه شبگیر بال می کوبد
و نیزه های تفته فریادش
روی مدار آتیه و انقلاب می چرخد.

اصولا نباید ابراز نظر کرد،
ملوک الطوایفیسم حاکم است:
گروهی آن، گروهی این پسندند.

1
این شعر
ـ بلحاظ ساختار ـ
فاقد شعریت است.
زباله است.

2
این شعر
ـ بلحاظ مضمون ـ
سرشته به خودستائی، خود پرستی، خون پرستی و نیهلیسم (پوچیگرائی) است.
این شعر
اگوئیستی است.
نیچه ئیستی ـ شاملوئیستی است.

3
این شعر
ـ بلحاظ جهان بینی ـ
ـ یعنی بلحاظ فلسفی ـ
ره به ایده ئولوژی فاشیسم و فوندامنتالیسم می برد.

ابراز نظر هر کس
یعنی ابراز نظر خود او.
من ـ زور از «کی میگه» چیست؟

1
ضمنا نظر گادامر و دیگر اجامر امپریالیستی
به درد ننه شان می خورد.

2
محتوای شناخت کجا ست؟
در موضوع (اوبژکت) شناخت است
و یا در ذهن و میل و هوس و هوای شناسنده است؟

3
محتوای شعر سهراب در شعر او ست.
حتی در خود سهراب نیست
چه رسد به دکاتر ظلمت شناس و قیرشناس

4
چون سیبیت سیب در مولکول های خود سیب است
نه در کارنده و چیننده و فروشنده و خرنده و خورنده و بوینده سیب

5
خریت خر در خود خر است
نه در فروشنده و خرنده و سوار شونده خر

6
در دیالک تیک اوبژکت شناخت ـ سوبژکت شناخت
نقش تعیین کننده از آن اوبژکت شناخت است

7
همین شعر سهراب را تحلیل عینی کنید
ببینید تفاوت تحلیل اوبژکتیو (عینی) با تحلیل سوبژکتیو
از چه قرار است.

8
قحط آدم نیست که به دنبال گادامر می افتید
فلاسفه بورژوائی واپسین
با آیة الله جنتی وسنتی و منتی فرقی ندارند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر