۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه

سیری در جهان بینی شهریار (39)


حیدر بابا سلام
سید محمد حسین بهجت تبریزی
(۱۲۸۵ - ۱۳۶۷)
ترجمه، ویرایش و تحلیل از
میمحا نجار

حیدر بابایه سلام
درود بر حیدر بابا



·        مخاطب شهریار در این شعر، کوه است.
·        حیدر بابا کوه واره ای در روستای خشکناب ـ زادگاه شهریار ـ بوده است.
·        شهریار در این شعر خاطرات ایام کودکی خود را و استنباطات احساسی ـ عاطفی ـ معرفتی ـ سطحی ته نشین شده در اعماق خاطر خود را  به زیور شعر می آراید.

·        سؤال این است که چرا شهریار با کوه سخن می گوید؟

1
·        شاید خود شاعر دلیل روشنی نداشته باشد.
·        ولی هیچ چیزی بی دلیل نیست.
·        احتمال آن وجود دارد که شهریار فرد مشخص محبوبی را به خاطر ندارد و یا کسی را لایق آن نمی داند که مورد خطاب قرار دهد.
·        شهریار از خودخواهی فئودالی ضمن فروتنی فروشی روحانی سرشار بوده است.
·        احتمالا خود را در حد حافظ زمان می پندارد.

·        باید در روند تحلیل این شعر به صحت و سقم این ادعا پی ببریم.

2
·        فریدون مشیری ـ دوست دیرین شهریار ـ در مرثیه ای که به مناسبت درگذشت او تحت عنوان «ای وای شهریار»  سروده، به این سؤال ما جواب داده است: 

ای وای شهریار
فریدون مشیری

در نیمه های قرن بشر سوزان
در انفجار دائم باروت
در بوته زار انسان
در ازدحام وحشت و سرسام
سرگشته و هراسان می خواند
می خواند
ـ با صدای حزینش ـ
می خواست تا صدای خدا را
در جان مردمان بنشاند
نامردم سیه دل بدکار را
ـ مگر ـ
در راه مردمی بکشاند

·        فریدون مشیری در این مرثیه، از ایده ئولوژی شهریار پرده برمی دارد:

3
می خواست تا صدای خدا را
در جان مردمان بنشاند


·        شهریار بنا بر استنباط رفیقش مشیری، کمترین تفاوتی با آخوند جماعت ندارد:
·        خود را صالح و مصلح همزمان می پندارد.
·        چیزی در سطح پیامبران با رسالتی بر دوش:
·        نشاندن صدای خدا در جان خلق.
·        اما چه خلقی! 

4
نامردم سیه دل بدکار را
ـ مگر ـ
در راه مردمی بکشاند.

·        توده مردم از دید شهریار و رفیق فریدون مشیری، نامردم و سیاهدل و بدکار اند و شهریار و رفیقش مبعوث شده اند تا آنها را به راه راست بکشانند.
·        راه «مردمی» را جباران جماران در بر وبیابان خاوران، نشان «نامردم» معصوم تر از معصومین جهان داده اند.
·        وقتی گفته می شود که شهریار کسی را لایق آن نمی داند که مورد خطاب قرار دهد، به دلیل همین ایده ئولوژی فئودالی ـ فوندامنتالیستی او ست.

5
می رفت و با صدای حزینش
می خواند
در اصل یک درخت کهن
آدم
از بهشت
آورد در زمین و در این پهندشت کشت
ما شاخه درخت خداییم
 
چون برگ و بار ما ست ز یک ریشه و تبار
 
هر یک تبر به دست چراییم؟

·        شهریار در سنت اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی، طالب وحدت به هر قیمت است:
·        شهریار به قول رفیق فریدون مشیری، بشریت را شاخه های درخت خدا می داند و از همه اقشار و طبقات اجتماعی می خواهد که ترک تبر کنند و به مبارزه طبقاتی پایان دهند.
·        ایده استحماری تر و تمیزی است.
·        ایراد اصلی این ایده این است که در صورت پایان دادن به مبارزه طبقاتی، مبارزه طبقاتی پایان نمی یابد.
·        بلکه فقط مبارزه طبقاتی از پایین پایان می یابد و مبارزه طبقاتی از بالا شدت می یابد.
·        پس از سقوط سیستم سوسیالیستی واقعا موجود، بشریت شاهد غمزده این پدیده است.
·        جهان مونوپولار (تک قطبی) شده است.
·        طبقه حاکمه امپریالیستی ـ فوندامنتالیستی خیاط باشی است که به میل خود هم می برد و هم می دوزد.

6
این آتش ای شگفت
در مردم زمانه او در نمیگرفت
آزرده و شکسته
گریان و نا امید
می رفت و با نوای حزیبنش
 
می خواند
گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانی ام
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانی ام

·        فریدون مشیری در این بند شعر، از اولترا اگوئیسم (خود خواهی افراطی و خود شیفتگی) شهریار پرده برمی دارد:
·        شهریار خود را طایر (پرنده) شکسته پر آسمانی می پندارد.
·        اگرچه گرسنگی نمی کشد، ولی بی همزبان می ماند.
·        شهریار شاملوی دیگری است.
·        نور دیده خدا ست.
·        نظری در زمین ندارد. 

·        چه باید بکند چنین در تکدانه ای؟ 

7
دنبال همزبان
 
می گشت
اما نه با چراغ
نه بر گرد شهر آه
با کوله بار اندوه
با کوه حرف می زد
با کوه
حیدر بابا سلام

·        فریدون مشیری به این پرسش ما و ضمنا به پرسش آغازین ما، پاسخ دارد:
·        شهریار دنبال همزبان می گردد، ولی در کشور عه «هورا» و عا «شورا»، قحط همزبان است.
·        به همین دلیل، شهریار و شهریاران دیگر در این دیار، بی همزبان می مانند.
·        دیالک تیک عجیبی است:
·        در دیار عه «هورا» از اعجوبه های بی همتا، ولوله بر پا ست، ولی هر کدام از این اعجوبه های بی همتا، « بسان کوه ها، با هم اند و تنها یند» (عادولف احمد شاملو) 
·        به همین دلیل هر کدام از این اعجوبه های اولترا خود خواه با کوهی سخن می گوید.

8
حیدر بابایه سلام

·        دلیل دیگر شهریار می تواند، سرمشق او یعنی مولای متقیان باشد که از عذاب وجدان، با چاه کور و کر، سخن می گفت و پاسخ می شنید.
·        آدم، آدم است و وقتی شطی از خون همنوع به راه اندازد، «من» درونش، دمار از روزگارش در می آورد و به مطب روانپزشک لال و یا به سراغ چاه کور و کر، ولی سخنگو می فرستد.
·        جلاد نظام برده داری، برای شهریار خودخواه و بی رحم و مروت، «همای رحمت» و سرمشق زندگی است. 

9
حیدربابا،
ایلدیریملار شاخاندا
سئللر، سولار،
 شاققیلدییوب آخاندا

قیزلار اوْنا
ـ صف باغلییوب ـ
باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه  
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه

·        شهریار در این بند اول شعر، پدیده های (فنومن های) طبیعی را، غرش رعد و چالش آذرخش و بارش باران و جریان سیل را تصور و تصویر استه تیکی ـ هنری می کند.
·        سیلی که اسباب تفنن سکنه روستا ست.
·        شهریار دختران روستا را از این میان، برجسته می کند که به تماشای سیل می روند.
·        شهریار به حیدر بابا و سکنه ی روستا درود می فرستد و از آنها می خواهد که در چنین واویلائی، یادی هم از او بر زبان آورند.
  
10
حیدربابا،
ایلدیریملار شاخاندا
سئللر، سولار،
 شاققیلدییوب آخاندا

·        پدیده های طبیعی در روح و روان کودکان، بویژه در شرایط کسالت بار، رخوت زده و یکنواخت زندگی در روستاها، تنوعی است.
·        انگار طبیعت اول به یاری طبیعت دوم می شتابد و رخوت و سکون و سکوت روستا را به شلاق طبل و ضرب و شتم می بندد و در هم می ریزد.
·        این پدیده های طبیعی اما در روانشناسی کودکان، دیالک تیکی از تفنن و ترس اند.
·        به همین دلیل این پدیده های طبیعی در اعماق روح و روان شاعر ته نشین می شوند و شعر شهریاران با تداعی آنها شروع می شود.

11
قیزلار اوْنا
ـ صف باغلییوب ـ
باخاندا

·        آنچه شهریار در نهایت ساده لوحی و بی تفاوتی استه تیزه می کند و کیف خر می کند، در آیینه ضمیر توده های مولد و زحمتکش به مثابه بیداد طبیعی و یا بلای آسمانی ـ الهی، انعکاس می یابد.
·        چون توده ها تحت تأثیر رعد و برق و سیل و باران، چه بسا دار و ندار اندک خود را از دست می دهند و خانه خراب می شوند.

12
قیزلار اوْنا
ـ صف باغلییوب ـ
باخاندا

·        چه بسا گله و سگ و شبان در اثر اصابت اذرخش خاکستر می شوند.
·        چه بسا باغ و بستان و مزرعه و خانه در اثر سیل غول پیکر بطرز ریشه ای تخریب می شوند.
·        احتمالا به دلیل مبادرت توده های دهقانی به مقاومت در مقابل قوای طبیعی است که نه جوانان و مردان روستا، بلکه دخترکان بی خبر از خدا و خرد و خرما به تماشای سیل ایستاده اند.

13
حیدربابا،
ایلدیریملار شاخاندا
سئللر، سولار،
 شاققیلدییوب آخاندا

قیزلار اوْنا
ـ صف باغلییوب ـ
باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه  
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه

·        آسوسیالیته (بی اعتنائی و بی تفاوتی اجتماعی) شهریار است که ککش حتی نمی گزد و به شوکت روستا و ایل و تبار اربابان فئودال روستا درود می فرستد و در چنین واویلائی به فکر خویش است.
·        آن سان که دلش می خواهد که نام مبارک مقدسش بر زبان این و آن جاری شود.

ادامه دارد.

۱ نظر: