۱۳۹۴ آذر ۱۵, یکشنبه

دیالک تیک ارنی ـ لن ترانی (3)


تحلیلی از 
میمحا نجار

با سپاس از
حریف زحمتکش

باز از شراب دوشین، در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان، گل در کنار دارم

سودا
هوا و هوس و عشق و میل شدید

سرمست اگر ـ به سودا ـ  برهم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم

ساقی بیار جامی، کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوایی، کز توبه، عار دارم

سیلاب نیستی را سر در وجود من، ده
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم

غیرت
رشک، تحریک

شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم

موسی طور عشقم در وادی تمنا
مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم

رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم

چندم به سر دوانی، پرگاروار گردت
سرگشته ‌ام ولیکن پای استوار دارم


عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد
عقل از کجا و دل کو، تا برقرار دارم؟

ز آن می که ریخت عشقت در کام جان سعدی
تا بامداد محشر در سر خمار دارم

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر