میرزا علی معجز
(1252 ـ 1313)
(1873 ـ 1934)
رسول پیگیر هومانیسم، رنسانس و روشنگری
ویرایش، ترجمه و تحلیل از
میمحا نجار
بیلمه دیم
(کلیات میرزا علی معجز صفحه 25)
جرم سیزدهم
اویمیش
عجب عقلنه قارداشلار
چورت
وورار ـ صبح و مسا ـ یوخلیار
من ایله
بیلدیم که او سرساخیلار
سر می
غلیانه دیدیم، بیلمه دیم.
برادر را اگر دیدم ز خود راضی
برادر را اگر در چرت دیدم هر زمان، هر جا
برادر را اگر غلیان نامیدم، غلط کردم.
·
شاعر روشنگری منتقد خواب غفلت است.
·
او ملت را بیدار و هشیار می خواهد و کسانی را در خرناسه مدامند، به غلیان
تشبیه می کند و این جرم بعدی او ست.
·
او به جرم روشنگری، به
جرم بیدارسازی توده ها تکفیر و تبعید می شود.
·
معجز شباهت غریبی به مار سیاوش
کسرائی دارد :
·
شعری سرشار از بیدارباش
·
شعری سرشار از هشدار و اخطار
·
هشدار و اخطاری که باید بر ضمیر توده ها رخنه کند و برای
همیشه در آن، کارگر افتد:
سیاوش کسرائی
مار
(خرداد 1363)
·
بی خواب بود، مار
·
بی تاب بود، مار
·
گاهی، گره گرفته به تن، تند می خزید
·
گاهی، ز خشم چنبره می زد
·
در خویش می تپید
·
چون با تن زمین
·
پیوسته بود مار،
·
پیشآمد بلا را دانسته بود، مار
·
ـ آسیمه سر، رمیده ـ
·
به هر سوی می پرید،
·
وحشت می آفرید.
·
آن ساکنان غافل کاشانه،
·
کشتند مار را
·
و آسوده دل، به خانه نشستند.
·
ناگه زمین به لرزه در آمد
·
واریز داد بر سرشان، روزگار را ...
جرم چهاردهم
آتدی
الین قائمه خنجره
دوردی بش
اون ووردی من مضطره
من ایله
بیلدیم که او سوز یاخشی دیر
یاتما
مسلمانه دیدیم، بیلمه دیم.
به خنجر ـ بر کمر ـ دستی زد و بر خاست
به ضرب و شتم من پرداخت.
ندانستم که بد کاری است
اگر هشیاری آمختم، غلط کردم.
·
جرم چهاردهم شاعر روشنگری،
هشیاری آموزی است، در جنگلی که به هشدار با شلاق و تازیانه و ضرب و شتم پاسخ و پاداش
داده می شود.
·
چنین جامعه ای نه جامعه که جنگل و چه بسا بدتر از جنگل
است.
·
جنگلی با موجوداتی بیگانه با
خویش و لاجرم بیگانه با همنوع خویش.
·
همین روال و روند کماکان ادامه دارد:
·
پارسا ترین و خادم ترین اعضای جامعه زجرکش و رسوا و
اعدام می شوند و حتی از نعمت قطره اشکی، کفن و دفنی و سنگ گوری محروم می میرند.
جرم پانزدهم
دوستا
دییه ر دوست، خطیاتینی
که ایده
اصلاح، عیوباتینی
دین و
وطن دشمنی، ظن ایله دیم
معجره
بیگانه دیدیم، بیلمه دیم.
اگر پنداشتم با دوست باید عیب او را گفت.
اگر بر رفع عیب دوستان اندیشه ها پختم
اگر معجز
ـ بسان دشمن دین و وطن ـ
بیگانه نامیدم، غلط کردم.
·
جرم دیگر شاعر روشنگری انتقاد
اجتماعی است.
1
·
ما از میزان آشنائی معجز
با تئوری رهائی نهایی (مارکسیسم ـ لنینیسم) اطلاعی نداریم و باید در روند تحلیل اشعارش آشنا
شویم.
·
ولی یکی از اصلی ترین وجوه تئوری رهائی نهایی، انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی است:
·
مارکسیسم تئوری انتقاد است!
2
·
انتقاد از خود و انتقاد از همنوع ـ بر خلاف تصور رایج در جوامع عقب مانده ـ نه
به قصد عیب جوئی، نه به معنی زیر ذره بین گذاشتن
عیوب این و آن، بلکه به قصد کمک به همنوع برای رفع عیوب خویش است، همین و بس.
3
·
انتقاد ـ خواه انتقاد از خود
و خواه انتقاد اجتماعی ـ از عشق سوزان به
خویشتن و به جامعه خویشتن سرچشمه می گیرد.
·
به قول جامعه شناسی، «انتقاد، مغز عشق است.»
·
منظور لئو کوفلر چیست؟
4
·
برای درک منظور جامعه شناس مارکسیست لهستانی ـ اطریشی، بهتر
است که عشق را به پسته ای تشبیه کنیم.
·
انتقاد مغز پسته عشق است و مابقی، پوسته است و بس.
5
·
کلام آخر شاعر روشنگری، شلیک تیر خلاص بر شقیقه
جامعه ی وارونه است.
·
جامعه وارونه ای که معجز خود
را، گالیله اندیشنده خود را، برونوی شجاع خود را، رسول هومانیسم، رنسانس و روشنگری خود
را محارب با خدا، دشمن دین و میهن می نامد، تکفیر
و تبعید می کند، تا رسم مذمومی را از سوئی ادامه دهد و از سوئی ـ در طول تاریخ ـ
تشدید کند و بربرمنشانه تر سازد.
6
·
معجز ـ امروز ـ دشمن دین و
میهن نامیده می شود، تکفیر و تبعید می شود، تا احمد
کسروی ـ فردا ـ در ملأ عام ترور شود و
فرهیخته ای جسور و روشنگر به نام ارانی ـ پس فردا ـ در محبس به قتل رسد و هزاران
پارسای بی بدیل ـ پسین فردا ـ زجرکش، رسوا و اعدام شوند.
نفرین به باد، باد
نفرین بر آن، که رسم ستم را نهاد، باد.
محمد زهری
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر