۱۳۹۴ مهر ۱۴, سه‌شنبه

مقوله «ساقی» در آثار خواجه شیراز (2)


تحلیلی از شین میم شین
  
ساقیا می، ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود، آنچه تعیین کرده ‌اند

·        معنی تحت اللفظی:
·        ساقی می بیاور.
·        برای اینکه بر ضد حکم ازل نمی توان کاری کرد.
·        آنچه تعیین شده، تغییر ناپذیر است.

1
ساقیا می، ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود، آنچه تعیین کرده ‌اند

·        منظور خواجه شیراز از ساقی در این بیت، بی کمترین تردید نه ساقی کوثر است و نه حتی ساقی خرابات و میخانه ها و عیاشخانه ها.
·        ساقی در این بیت فرد معینی نیست.
·        حتی می، در این بیت، می واقعی و مشخص نیست.
·        ساقی و می هر دو فرم محض اند.
·        توخالی اند.
·        چیزهائی در حد حرف اند.
·        حکم «ساقیا می ده» چیزی در حد تر کردن لب برای بر لب راندن حرفی است.

2
ساقیا می، ده که با حکم ازل تدبیر نیست

·        اگر حکم «ساقیا می ده» را جدی بگیریم، باید بگوییم که می در این بیت وسیله و آلترناتیو (بدیل)  است.

·        وسیله ای برای چه و بدیلی برای چه؟

3
ساقیا می، ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود، آنچه تعیین کرده ‌اند

·        خواجه در این بیت مختصر برای هستی آغازی قایل می شود.
·        روز ازل در فلسفه خواجه، روزی است که جهان و مافیها از نیستی پا به عرصه هستی نهاده است.
·        حکم ازل نیز در فلسفه خواجه، حکم الهی است که در روز کذائی ازل، صادر شده است.
·        خواجه در این بیت، ادعا می کند که حکم صادره در روز ازل، لایتغیر است.
·        هیچ نیروئی نمی تواند آن را تغییر دهد.
·        تار و پود فلسفه حافظ بر این جزم (دگم) استوار شده است.

·        حافظ نماینده قاطع و سرسخت و بی چون و چرای فاتالیسم (تقدیرگرائی، سرنوشتگرائی) است.

·        مراجعه کنید به  فاتالیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

4
ساقیا می، ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود، آنچه تعیین کرده ‌اند

·        حافظ در این بیت، برای اثبات نظری فاتالیسم، دیالک تیک جبر و اختیار را به شکل دوئالیسم حکم ازل و نقش انسان بسط و تعمیم می دهد و آن را به شکل دوئالیسم همه چیز و هیچ تحریف می کند:
·        بدین طریق و با این ترفند ایده ئولوژیکی، همه چیز زندگی به آش کشک خاله شباهت پیدا می کند که خواهی ـ نخواهی باید خورده شود.
·        می توان گفت که حافظ عقب مانده تر و مرتجع تر از پیامبر و ائمه و خلفا و روحانیتسنی وشیعه است.
·        چون آنها، نقش بمراتب بیشتری برای اعضای جامعه قایل می شدند و می شوند.
·        اگر آنها  بر خط خواجه می راندند و برانند، هرگز نمی توانستند و نمی توانند صدها غزوه و جنگ و ترور و توطئه را برنامه ریزی و اجرا کنند.
·        بنا بر تئوری اجتماعی فاتالیستی حافظ، اعضای جامعه باید دست روی دست بگذارند و هر چه پیش آید، بپذیرند و حتی نق نزنند، چه رسد به اقدام و عمل.

5
ساقیا می، ده که با حکم ازل تدبیر نیست

·        طلب می نیز مفری برای فرار از این بن بست هستی است:
·        مفری که به همه چیز شبیه است، به غیر از مفر.
·        چون می و سیگار و غلیان و حشیش و تریاک و هروئین و غیره فقط می توانند کارخانه عقل را از کار اندازند و نه بیشتر.
·        چون می و مواد مخدر مخرب خانه خرد هستند و نه راه نجات و نه منجی موعود.
·        یأس و نومیدی و نیهلیسم و کرنش و تمکین و رضایت و تسلیم پیامدهای منطقی فلسفه ارتجاعی حافظ اند.

6

ساقیا می، ده که با حکم ازل تدبیر نیست

·        می وسیله ای برای فرار از بیداری و هشیاری است.
·        می تنها راه چاره برای انسان واره ی علیل و ذلیل گرفتار در چنبر جبر الهی است.
·        می توان گفت که خواجه دیالک تیک وسیله و آماج را به شکل دیالک تیک می و بیهوشی بسط و تعمیم می دهد.
·        می در فلسفه حافظ، مقام مقوله کسب می کند.

·        مقوله یعنی عام ترین مفهوم.

·        در فلسفه حافظ، می حلال مشکلات بشری جا زده می شود، بی آنکه می از عهده حل ساده ترین مشکلی بتواند برآید.
·        می آتش میخانه است برای به آتش کشیدن خانه عقل.
·        وقتی از ایراسیونالیسم (خردستیزی) در فلسفه حافظ سخن می رود، به همین دلیل است.
·        حافظ بدترین دشمن عقل اندیشنده است.
·        حافظ طرفدار سمج و سرسخت غریزه است.
·        فریب هارت و پورت حافظ را نباید خورد.
·        حافظ مرتجع ترین و کثیف ترین شاعر قرون وسطی فئودالی است.   

7

قابل تغییر نبود، آنچه تعیین کرده ‌اند

·        حافظ اکنون فاتالیسم خود را تئوریزه می کند:
·        تعیین شده، لایتغیر است.
·        حکم صادره در روز ازل تغییر ناپذیر است.

·        سؤال اکنون این است که حافظ چگونه به این دگم رسیده است که تعیین شده تغییر ناپذیر است؟

8
قابل تغییر نبود، آنچه تعیین کرده ‌اند

·        در مقدمه دیوان حافظ نوشته شده که در مدت عمر 60 ساله حافظ، خطه فارس، بیست بار دست به دست شده است.
·        حافظ خواجه (خداوند غلامان) بوده است.
·        حافظ یکی از اعضای طبقه حاکمه بوده است.
·        حافظ ضمنا ایدئولوگ طبقه حاکمه بوده است.
·        در وجود حافظ طبقه و ایده ئولوژی، تجسم مادی ـ انسانی یافته اند.

·        حافظ هم جزو اشرافیت بنده دار و فئودال بوده و هم ایدئولوگ آنها بوده است.

·        این درست همان چیزی است که اکنون در کشور عه هورا شاهدش هستیم:
·        روحانیت امروزه تجسم طبقه حاکمه و ایدئولوگ طبقه حاکمه است.

9

قابل تغییر نبود، آنچه تعیین کرده ‌اند

·        حافظ از دوستان صمیمی خوانین و سلاطین بزرگ و کوچک خونریز بوده است.
·        حافظ با تیمور لنگ عهد مودت بسته است و حتی بطور کتبی، قرار بر این شده که خان لنگ در روز قیامت شفاعت حافظ را تقبل کند.

·        در قاموس حافظ،  تیمور لنگ جزو اولیاء الله است.

·        ارادت حافظ به علی امیرالمؤمنین ـ کننده ی در خیبر، خواجه قنبر و ساقی کوثر ـ  نیز به دلیل شباهت علی به تیمور است.

·        چون تیمور هم در زدن 1000 گردن در یک شب و جاری کردن سیل خون خلق، ضمن برده کردن کودکان و نوباوگان یتیم مردم و اهدای بعضی از یتیمان خلق به خواجه، دستکمی از علی نداشته است.

10

قابل تغییر نبود، آنچه تعیین کرده ‌اند

·        حافظ به چشم خود دیده که حکم خوانین و سلاطین قلدر و خودکامه تغییرناپذیر است.
·        فحوای فکری این مصراع شعر، نتیجه تقطیر تجربه زندگی حافظ است:
·        آنچه خوانین و سلاطین مستبد تعیین کرده اند، بدون پرس و جو و بدون چون و چرا اجرا شده است.
·        یعنی قابل تغییر نبوده است.
·        درست به همان سان که حکم خمینی در رابطه با قتل عام اسرای ایرانی قابل تغییر و چون و چرا نبوده است.
·        نق و نقدی هم که گربه نره زده و کرده، پس از ختم فاجعه بوده است.
·        حنای بعد از عروسی بوده است.

11
قابل تغییر نبود، آنچه تعیین کرده ‌اند

·        خدای آسمانی اسلام هم انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همین خوانین و سلاطین قلدر و خونریز است.

·        به همین دلیل، حکم ازل، یعنی حکم خان و سلطان آسمانی ـ انتزاعی نیز قابل تغییر نیست و باید اجرا شود.

·        وقتی گفته می شود که شعور (حکم ازل) انعکاس وجود (حکم تیمور لنگ) است، به همین دلیل است.

·        شعوری که البته به نوبه خود کمر به خدمت وجود می بندد:
·        فاتالیسمی که کمر به خدمت طبقه حاکمه (اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و بورژوازی) می بندد.
   
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر