۱۳۹۴ آبان ۵, سه‌شنبه

سیری در شعری از سیمین بهبهانی (14)


تحلیلی از
 مسعود بهبودی

پیشکش
به
  فاطمه مدرسی تهرانی 
(سیمین فردین) 
(١٣۲٧ ـ ۱۳۶۸) 
مترجم
 نویسنده
فوق لیسانس حسابداری
کارمند شرکت نفت
توده ای
در تهران به دنیا آمد
۴۰  سال بعد
در اوین تهران تیرباران شد.
  
ﺁنها ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ، ﻫﻤﺴﻔﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ
 ﺁنها ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ، ﺗﺠﺮﺑه اي ﺑﺮﺍﻱ ﺳﻔﺮ.
 ﮔﺎﻫﻲ « ﺗﻠﺦ»، ﮔﺎﻫﻲ «ﺷﻴﺮﻳﻦ» 
ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ «ﻟﺒﺨﻨﺪ» ﻣﻲ ﺯﻧﻲ
ﮔﺎﻫﻲ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ « لبانت» ﺑﺮﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ.

·        در این بند شعر، منظور شاعر از مفهوم «تجربه ای برای سفر» روشن می شود:

1
ﺁنها ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ، ﻫﻤﺴﻔﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ
 ﺁنها ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ، ﺗﺠﺮﺑه اي ﺑﺮﺍﻱ ﺳﻔﺮ.
 ﮔﺎﻫﻲ « ﺗﻠﺦ»، ﮔﺎﻫﻲ «ﺷﻴﺮﻳﻦ» 

·        آنچه قرار بود، تجربه ای برای سفر باشد، یعنی دانش تجربی باشد و به مثابه چراغ راه، راه زندگی را نشان دهد و مانع افتادن حوا به چاه و چاله و گنداب و منجلاب گردد، اغذیه واره می شود که گاه شیرین است و گه، تلخ.
·        بدین طریق، جای دانش تجربی را چیزی سطحی و سوبژکتیو می گیرد که عدم و وجودش ـ در تحلیل نهائی ـ یکسان است و به هیچ دردی نمی خورد.

·        این به معنی تأیید نظر ما ست:
·        استخراج دانش تجربی از تجربه، کار هر خر نیست.

2
ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ «ﻟﺒﺨﻨﺪ» ﻣﻲ ﺯﻧﻲ
ﮔﺎﻫﻲ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ « لبانت» ﺑﺮﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ

·        خاطره ای که قرار بود تجربه ای برای سفر باشد، علاوه بر مزه تلخ و شیرین، فونکسیون لبخند نشانی بر لب و لبخند ربائی از لب به خود می گیرد.
·        وقتی از سیطره طرز «تفکر» فرمالیستی بر روشنفکریت ذلیل کشور عه «هورا» و هلهله و هارت و پورت و عاشورا سخن می رود، منظور همین است.
·        شاعری که به قول مستی، «یک بغل شعر دارد»، موجود سطحی و سطحی اندیش ترحم انگیزی است.
·        شنیدنی تر اما اندرز و رهنمود شاعر به پیروان خویش است:

3
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ
 ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻳﺖ

·        سؤال ناقابل مظلومی اکنون بر لب خواننده شعر می نشیند و به هیچ ترفند و توطئه و طریقی نمی توان آن را از لب کند و راهی سطل زباله کرد:
·        به تلخ ترین خاطرات چگونه می توان لبخند زد؟

·        ایراد ایده ئولوژیکی این اندرز چیست؟  

4
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ
 ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻳﺖ

·        ایراد ایده ئولوژیکی این اندرز ـ قبل از همه ـ این است که شاعر بی خبر از خرد اندیشنده، هنوز نمی داند که «آدم، آدم است» و نه دیوار.
·        از دیوار می توان هر نقش ناخوشایندی را به نحوی از انحاء زدود، اما زودن نقش های ناخوشایند از لوح روح و روان آدمی (و جانوران حتی) بغایت دشوار است.
·        آنچه در زندگی تجربه می شود، در حد تجربه درجا نمی زند و محو نمی شود.
·        اگر چنین نمی بود، انسان نمی توانست تفکر ورزد و در مرحله حیوانی باقی می ماند.

5
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ
 ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻳﺖ

·        تجربه و به عبارت دقیقتر، پراتیکف زادگاه اندیشه است.
·        مغز که فی نفسه و به تنهائی زادگاه اندیشه نیست.
·        مغز اسباب تفکر است.
·        در تجربه و یا پراتیک است که شالوده اندیشه پی ریزی می شود.
·        تجربه تلخ، بلافاصله در آئینه دل آدمی، در آئینه روح و روان آدمی نقش می اندازد.
·        چه بسا حتی بی آنکه آدمی به این روند و روال واقف باشد.

6
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ
 ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻳﺖ

·        همین نقش تجربه در آئینه دل است که فرم خاطره به خود می گیرد و در صندوقچه های تو در توی دل ذخیره می شود تا به هنگام خواب و بیداری دوباره برخیزد و در فرم رؤیا و یا کابوس نمودار گردد.

·        چگونه می توان به کابوس وحشت ناک زندگی لبخند زد؟

·        حریفی نوشته که بخش اعظم جمعیت جهنم عه هورا اختلالات روانی دارند.
·        این بدان معنی است که خاطرات تلخ، تار و پود روان سکنه دوزخ عه هورا را از هم گسسته اند.

7
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ و ﺍﻳﻦ ﺁﻣﺪﻥ بايد ﺭﺥ ﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺪﺍﻧﻲ
 « ﺁﻣﺪﻥ» ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﺑﻠﺪﻧﺪ
 ﺍﻳﻦ «ﻣﺎﻧﺪﻥ» ﺍﺳﺖ ﻛﻪ «ﻫﻨﺮ» ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫد.

·        شاعر اکنون همان دیالک تیک مطروحه در بند آغازین شعر را، یعنی دیالک تیک حرکت و سکون را به شکل دیالک تیک امدن و ماندن بسط و تعمیم می دهد و وارونه می سازد:
·        در نتیجه امدن آسان و سهل و پیش پا افتاده تصور و تصویر می شود و ماندن دشوار.
·        آمدن از دست هر ننه مرده ای برمی آید.
·        ماندن اما هنر است و آدم باید هنرمند باشد تا بماند و نرود.

·        خواننده شعر اکنون معنی هنر را هم می آموزد:
·        هنر بزعم شاعر، یعنی طرز زیست کنه واره.
·        هنر یعنی ماندن در جهنمی از تضادهای چرکین و خونچکان.

·        این ادعای شاعر اما به چه معنی است؟

8
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ و ﺍﻳﻦ ﺁﻣﺪﻥ بايد ﺭﺥ ﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺪﺍﻧﻲ
 « ﺁﻣﺪﻥ» ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﺑﻠﺪﻧﺪ
 ﺍﻳﻦ «ﻣﺎﻧﺪﻥ» ﺍﺳﺖ ﻛﻪ «ﻫﻨﺮ» ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫد.

·        این بدان معنی است که تضادهای عینی زندگی را نباید دست زد.
·        این به معنی نهی از حل تضادهای شعله ور در سلول اصلی جامعه است:
·        خانواده باید همیشه همان بماند و اعضای خانواده (حوا و آدم)  باید مادام العمر در منجلاب تضادهای رنگارنگ دست و پا بزنند.
·        هنر بزعم شاعر طبقه حاکمه تمکین به فرمانفرمائی تضادها ست.

·        اگر کسی از جان خود سیر شده باشد، می تواند با طرح سؤالات ناهنجاری شاعر را به خشم آورد تا از زبان او بشنود که در هستی اجتماعی چیزی قابل تغییر نیست.
·        همه چیز همیشه همان است و باید هم همیشه همان باشد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر