گاف سنگزاد
·
«خرج سفرت از دوزخ تا غربت چقدر بوده است؟»
·
اندیشنده پرسید.
·
«خرج سفر حدود 2000 دلار بوده است.
·
مسئله اما ذلت گرفتن ویزا از سفارت غربت بود.
·
هم پول بابت دادن ویزا می گیرند و هم دوزخیان را
مورد تحقیر و توهین قرار می دهند.
·
وقتی درهم شکسته و خسته به نزد خواهرم برگشتم، گفتم:
·
«می روم و دیگر برنمی گردم به این ذلتکده.»
·
دلم می خواهد پیش تو بمانم.»
·
فرشته گفت.
·
اندیشیده با خود اندیشید:
·
«به راستی که فرشته های این طبقه از دوزخ با
عقل اندیشنده بیگانه اند.»
·
«مگر نگفتی که آمده ای تا مرا به دوزخ ببری؟
·
حالا هنوز از راه نرسیده، چگونه تصمیمت را عوض کردی؟
·
ضمنا تحقیر و توهین سفارت غربت چه ربطی به ذلتکدگی
دوزخ دارد؟
·
تو می بایستی قید سفر به عربت را بزنی، نه قید اقامت
در دوزخ را.»
·
اندیشنده گفت.
·
«دلیل تحقیر ما همین رژیم است.
·
زمان شاه دوزخیان را با عزت و احترام روی مردمک چشم می
گذاشتند.»
·
فرشته گفت.
·
اندیشنده احساس کرد که مغز وامانده ی مانده در کدوی سرش
دود می شود و جهان و مافیها به دور سرش می چرخد.
·
فنجان چای داغ را یکهو سرکشید و گلویش آتش گرفت.
·
«تو طرفدار شاهی و با شیخ بی عمامه ای ازدواج
می کنی؟»
·
اندیشنده محتاطانه پرسید.
·
«نه.
·
من طرفدار احمقی الاغ بودم.
·
او به امریکا و اسرائیل بد و بیراه می گفت، ولی
بهترین رابطه را با ایندو در زمان او داشته ایم.
·
ظریف الظرفا و شرکاء به امریکا و اسرائیل بد و بیراه
نمی گویند، ولی بدترین رابطه را با آنها اکنون داریم.»
·
فرشته علامه گفت.
·
«ظریف زرد، برادر احمدی الاغ است.
·
فرق ماهوی میان اجامر وجود ندارد.
·
اینها همه شیره کشان شیره به دست شیره مال اند.
·
از اصحاب استحمارند.»
·
اندیشنده گفت.
·
«استحمار؟
·
در دوزخ از این اصطلاحات نداریم.
·
من اصلا حرف های تو را نمی فهمم.»
·
فرشته گفت.
·
«حمیر و یا حمار در دوزخ وجود ندارد؟
·
حمیر و حمار همان الاغ است که تو طرفدارش بوده ای و
هستی.
·
استحمار را به تقلید از استعمار ساخته اند.
·
یعنی خر کردن خلایق.»
·
اندیشنده گفت.
·
«تقصیر شما ست که انقلاب کردید و این رژیم روی
کار آمد.»
·
فرشته گفت.
·
«کدام انقلاب؟
·
این عنگلاب است که ارتجاع فئودالی ـ روحانی گرفته
است و نه ما.
·
ما از گل گلاب می گیرم و نه از عن.
·
ما ـ جد اندر جد ـ متنفر از عن بوده ایم.
·
ضمنا منظور فرشته های دوزخ از «شما» چیست و کیست؟»
·
اندیشنده پرسید.
·
«پرسیدم از پدر و مادرم، گفتند که تو توده ای
هستی.
·
کمونیستی.
·
من که نمی دانستم توده ای چیست.
·
فقط می دانستم که کمونیست می گه:
·
«خدا نیست.»
·
فرشته گفت.
·
«نه.
·
خود خدا دیشب آمده بود دم در.
·
تو خواب بودی.»
·
اندیشنده گفت.
·
«خوب.
·
خدا چی گفت؟»
·
فرشته پرسید.
·
«خدا گفت:
·
«از فرشته زیاد کار نکش.
·
این طویله تمیز کردنی نیست.
·
و گرنه می رود و پشت سرش هم نگاه نمی کند و تو می
مانی با اجنه جنونگرفته تا به جنونت کشند.»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر