جمعبندی از
مسعود بهبودی
عشق یکی از بیچاره ترین واژه ها ست.
عشق یکی از واژه هایی است که
تعریف علمی و عینی از آن در دست نیست.
1
عشق یکی از هتک حرمت شده ترین واژه ها ست.
2
عشق در قاموس عیرانیان
واژه ای همه فن حریف (آولراوندر) است
و به کمک آن
هر نیاز مادی و فکری و غریزی خود را تبیین می دارند.
3
عشق به معنی محدود کلمه
یعنی سکس (نیاز غریزی ـ جنسی)
4
عشق به معنی وسیع کلمه
یعنی نیاز غریزی از هر نوع
5
عشق واژه بی بدیلی برای خودفریبی و عوامفریبی است.
6
منظور عادولف هم از عشق، سکس است.
7
سکس مذهب اگزیستانسیالیسم، فاشیسم و فوندامنتالیسم است.
8
پافشاری سرسختانه بر حجاب از سوئی
و اشاعه تمام ارضی فحشا از سوی دیگر
به دلیل مذهب وارگی سکس است
که نام عشق بدان می دهند.
9
سکس اصلا ربطی به عشق ندارد.
10
یکی از شعرای پیرو عادولف
جفتگیری خرها را در صفحه فیس آبادش انداخته
و زیرش نوشته:
الاغ ها عشاق بی غل و غش جهانند.
11
طرف از فرط خریت نمی داند که
عشق با شناخت و شعور توأم است
12
خر اصلا نمی تواند عاشق باشد.
با پوزش از خران چهارپا
« قرار دادن ملت و میهن در رأس آمال ها و آرزوها»
در بهترین حالت یعنی ناسیونالیسم.
در بد ترین حالت یعنی شووینیسم و فاشیسم.
ضمنا یعنی عوامفریبی.
شاید هم خودفریبی.
پرولتاریا در وطن خود غریب و بی همه چیز و بی وطن است.
اگر چه با خون فرزندان خود
از وجب به وجب خاک وطن دفاع کرده است.
حاکمیت توده زحمت
تنها ضامن دفاع از منافع ملی و میهنی است
و لا غیر
مردم نه.
1
تئولوژی اسلامی
به دو نفس باور دارد:
نفس اماره (غریزه)
نفس لوامه (ملامتگر)
2
احتمالا همین نفس لوامه است که در افکار عمومی جوامع معینی نام وجدان به خود گرفته است.
3
انسان ها در صورت ستم بر همنوع
احساس رنج می کنند
و آن را عذاب وجدان می نامند
4
بازجویان ساواک قوطی قرص های مسکن در جیب داشته اند
تا همین عذاب وجدان کذائی را تسکین دهند.
5
وجدان اما به معنی فلسفی اش
یعنی دل و ضمیر و شعور و روح
طبقاتی است.
مراجعه کنید به دیالک تیک وجود و شعور، ماده و روح در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
6
وجدان و یا روح و شعور و ضمیر و دل
دست خود آدم ها نیست:
حریفی در متروپولی عملگی می کرد و به هموطن بورژوائی
از شدت استثمار در متروپول شکوه کرده بود.
بورژوا به جای همدردی و همبستگی
یعنی به جای احساس عذاب وجدان کذائی
گفته بود:
آره.
ما عمله ها را خیلی ملاحظه می کنیم.
منظورش این بود که باید از طبقه حاکمه امپریالیستی
تبعیت و تقلید کرد.
7
به همین دلیل
بیدارسازی وجدان
آرزوئی انتزاعی باقی می ماند.
8
البته
انسان سنگ نیست.
موجودی نوعی است
و ستم بر همنوع در ذات انسان نیست.
9
استثمار و ستم پدیده ای اجتماعی ـ طبقاتی ـ تاریخی است.
10
شاید روشنگری اعضای طبقات اجتماعی غیر پرولتری
تلنگری در این زمینه باشد.
نه کمتر و نه بیشتر
رفتن، بی شک به معنی رسیدن نیست.
1
رفتن اما شرط لازم برای رسیدن به مقصد است.
2
دیالک تیک حرکت (جنبش) و آماج
3
رفتن بدون تعیین پیشاپیش آماج
بیهوده است.
چه بسا زیانبار است.
هرگز برای شروع از نو
دیر نیست.
در همان جا که بعضی ها زندگی می کنند
میلیون ها کتاب از رسولان بی نام رهائی نهائی
در انتظار ترجمه اند
1
برای «صد» ها «سال»
پس از «تنهائی»
2
کتاب هائی مملو از اندیشه های زلال تر از الماس و ایینه و آب
ایران از دیرباز کشوری چند ملیتی بوده است.
امپراطوی بوده است.
1
اکثریت قریب به اتفاق کشورها هم چنینند.
2
ملت تعریف دایرة المعارفی دارد.
3
ملت معیارهای تعیین شده دارد.
4
آنچه انسان ها را متمایز می سازد،
نه تعلقات ملی و مذهبی و غیره
بلکه تعلقات طبقاتی اند.
5
مثلا فئودالی ها و یا بورژوا های ترک و کرد و بلوچ و فارس و عرب و لر و گیلک و غیره طبقه اجتماعی واحدی را تشکیل می دهند.
6
کارگران نیز صرفنظر از تعلقات تصادفی یاد شده
طبقه اجتماعی واحدی را تشکیل می دهند.
7
کارگر ترک و کرد و لر و فارس و غیره متحد طبیعی یکدیگرند.
8
خواهر و برادر ارگانیک یکدیگرند.
9
دهقانان نیز به همین سان.
10
پیشه وران نیز به همین سان.
11
خصومت ملی و مذهبی و «نژادی» و غیره
نشانه عقب ماندکی فکری و فرهنگی و خریت
و دسیسه طبقه حاکمه انگل و ستمگر است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر