نصرت
رحمانی
(۱۳۰۸
- ۱۳۷۹)
ویرایش و تحلیل از
میم
حجری
پیشکش به
فریده:
عزیز عزیزی
اندوه،
لرد بست
در
قلبواره اش
و
خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
«پس،
نقش شیر؟»
رویید
اشک
خاموش
گشت، خاموش
·
معنی تحت اللفظی:
·
در قلب واره اش اندوه تغلیظ یافت و شکاف لبانش خنده
را مکید و گفت:
·
«هر دو طرف سکه خط است، پس شیر کجا ست؟»
·
آنگاه گریست و لب بست.
1
اندوه،
لرد بست
در
قلبواره اش
و
خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
«پس،
نقش شیر؟»
رویید
اشک
خاموش
گشت، خاموش
·
برای تحلیل اشعار نصرت رحمانی، باید صبور و زحمتکش
بود.
·
چون غنای فرمال اشعار او، تخیلات، تصورات و تصاویر
او خارق العاده اند.
·
فوق العاده عمیق اند:
2
اندوه،
لرد بست
در
قلبواره اش
·
شاعر در این جمله، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک
تیک قلب واره و اندوه بسط و تعمیم می دهد:
·
قلب واره حریف به ظرفی تشبیه می شود که حاوی مظروفی
به نام اندوه است.
3
اندوه،
لرد بست
در
قلبواره اش
·
او برای تبیین غلظت اندوه از مفهوم «لرد بستن اندوه»
بهره برمی گیرد.
·
او این مفهوم را از «درد بستن شراب» اقتباس کرده است
که در آثار حافظ و غیره توسعه داده شده است:
ترسم
این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر
کار خرابات کنند، ایمان را
دردکش
به کسی اطلاق می شود که
تا ته
پیاله
و درد، شراب
را می نوشد.
·
معنی تحت اللفظی:
·
هراس از آن دارم که این قوم که بر شرابخواران می
خندند، ایمان خود را خود در خرابات از دست دهند.
4
اندوه،
لرد بست
در
قلبواره اش
·
در این جمله، اندوه، مادیت و چیزیت (شیئیت) کسب می
کند تا بسان شراب درد ببندد و در اعماق قلب (دل، روح، ضمیر، روان) ته نشین شود.
·
این فرمی از مادیت یابی روح (اندوه) است:
·
اندوه غیر مادی، به قوه تخیل مرز ناشناس شاعر، مادیت
می یابد و لرد می بندد.
·
این ابتکار استه تیکی ـ هنری شاعر، احتمالا خاص خود
او ست و فوق العاده زیبا ست.
5
اندوه،
لرد بست
در
قلبواره اش
·
نکته قابل تأمل در این جمله، استفاده از واژه «قلب
واره» است:
·
در قاموس شاعر، انسان ها در جامعه و جهان فاقد قلب
اند و در سینه های شان، قلبی قلابی می تپد.
·
ما هنوز در آغاز آشنایی با اشعار و افکار او هستیم.
·
ولی در شعر دیگری که اتفاقا مورد تأمل و تحلیل قرار
داده ایم، همین تصور او را شاهد بوده ایم:
هرگز
نمی توان
گلزخم
های خاطره ای را ز قلب کَند
چه،
در این سیاهقرن
بی
قلب، زیستن
آسان تر
است ز بی زخم، زیستن
قرنی
که قلب هر انسان
چندین
هزار بار
کوچک
تر است
از
زخم های مزمن و رنجی که می کشد.
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
·
شاعر در این شعر هم از زوال قلب سخن دارد.
·
در پرتو این شعر، بهتر می توان به منظور او از واژه «قلب
واره» پی برد.
·
سخن احتمالا از مسخ احساسی ـ عاطفی انسان ها ست.
·
چون قلب (دل) در قاموس شاعر، مرکز و منبع احساس و
عشق و عاطفه است.
·
شاعر معاصران خود را موجوداتی بی قلب تصور و تصویر
می کند.
6
اندوه،
لرد بست
در
قلبواره اش
و
خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
«پس،
نقش شیر؟»
·
معنی تحت اللفظی:
·
از فرط اندوه، خنده از لبانش محو شد.
·
بعد پرسید:
·
« پس شیر کجا ست؟»
·
اکنون می توان رابطه علی میان لرد بستن اندوه و محو
لبخند را شاهد بود:
·
علت محو لبخند از لب، لرد بستن اندوه در قلب است،
قلبی که قلب نیست.
7
و
خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
«پس،
نقش شیر؟»
·
ابتکار استه تیکی منفی شاعر، تشبیه مجرای دهن به
شیار است.
·
در همه تصاویر و تصورات شاعر از مسخ انسان ها سخن در
میان است:
·
انسان ها چیز واره تصور و تصویر می شوند و فاصله لب
ها، شکاف واره، شیار واره استنباط می شود.
·
انسان ها انگار دیوار واره اند که به مرور زمان در
اثر مثلا روندهای شیمیائی، شیار و شکاف برداشته اند.
·
آنچه که بنظر ساده لوحان، عادی و پیش پا افتاده می
نماید، حاوی دنیائی تخیل و تصور و تعمق استه تیکی ـ هنری منفی است.
8
گفت:
«پس،
نقش شیر؟»
·
این سؤال حریف، سؤالی رئالیستی، راسیونالیستی و منطقی
است:
·
سکه دو رو دارد:
·
شیر و خط.
·
وقتی هر دو روی سکه، خط باشد، باید بر سر شیر بلائی آمده
باشد.
·
سؤال این است که چه بلائی بر سر شیر آمده است؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر