محمد زهری
بهارِ تابستان
(مرداد 1335)
با سپاس از
مسعود
·
بهار نیست،
·
ولی در خزان سینهٔ من،
·
جوانه می زند اینک گلِ بهارِ نصیب.
·
امیدِِ رفته
·
- که
از خویش هم بریده، نشان -
·
به پای پنجره می آید از غروب غریب.
·
چه روزها،
·
که دلم،
·
در هوای او پر زد،
·
ولی غرور منَ اش،
·
در غبار کینه کشید.
·
رسیده ها همه بی رنگ بود
·
چون بیمار
·
امان خواب هم
·
ازِ یاد جاودانه
·
برید.
·
رها به دور زمان کرده بودمش،
·
اما،
·
رها نکرد مرا و
·
به راهِ مانده، کشاند.
·
رسید
·
- آن
که دلم از گریز او می سوخت -
·
چه خوب آمد و
·
در من شکیبِ رفته،
·
نشاند.
·
نگاه او
·
- به
زبان نوازش دل من -
·
شکست سایهٔ سنگین روز های دراز.
·
لبم،
·
به خنده ی شادی نشانِ خویش
·
شکفت
·
گرفت دستم و
·
بر خاک ریخت آب نیاز.
·
بهارِ من
·
- که
گل و ارغوان نشانش نیست -
·
به گرمگاه (ظهر) بر آمد میان سینهٔ من.
·
مرا ز رنج تهی کرد و
·
پر ز عشرت کرد.
·
سترد آینه را از غبار کینهٔ من
·
کنون منم
·
که در این سرزمین بی همراه
·
قرین (همدم) خویش
·
- ز
دلخواه -
·
همرهی دارم
·
نگاهِ تشنهٔ اندوهِ تلخِ حسرتِ پیر
·
نمی رسد به تماشای بختِ بیدارم
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر