۱۳۹۴ آبان ۶, چهارشنبه

شعری از نصرت رحمانی (3)


نصرت رحمانی
(۱۳۰۸ -  ۱۳۷۹)

حرفی اگر باقی باشد.
(1336)
 زیج نشستن
یعنی مدت درازی عزلت گزیدن.

 ترمه
به پارچه نفیسی اطلاق می شود که از کرک باشد.

·        بر پیشانی تابوت من نگاه کن، نوشته اند:

«نصرت [ترمه] را آفرید
از [کویر]،  [کوچ]  کرد و [میعاد در لجن] نهاد و ...»

·        می اندیشم، هنوز آیا من،  مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟
·        آیا هنوز ریشه خشک بوته ی این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه،  داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درو اش کرد؟

·        آیا من همان مرد ام، که شب هزارساله تلاش خود را در انزوای سرد چال عفن دل های هر جایی، به امید دیدار خورشید،  زیج نشست و ...
·        و صبحگاه به جای خورشید، کرکسی را دید که از کران آسمان به کران دیگر پرسه می زند؟

·        هنوز می اندیشم و باز می اندیشم...
·        آری من هنوز فرزند شب های تکه زمینی نفرین شده ام!
·        و تو ای خواب زده، بیهوده در سراب اشعار سیاه من به دنبال خورشید گمشده خود می گردی،
·        جز گوری تهی و تابوتی قفل شده، چیز دیگری نخواهی یافت.

·        در آن تابوت را مگشای که نفرینی من خواهی شد.
·        و در آن به جای طلسم مفقودت، جسدی را خواهی دید، همشکل و همنام من که در کف دست چپش خطوط ناشناس سردرگمی است که چنبر زده اند و می لولند.
·        و در دست راستش،  کتابی است که در هر صفحه اش زخم پلیدی به جای گل شعری روییده است.

·        اگر سینه اش را بشکافی، کویر تشنه ای را خواهی یافت که گورستان همه زیبایی های کثیف و عشق های سرطانی است  

·        به تو ام، به تو که چون سایه در پی من می دوی، 
·        به کجا می خواهی بروی، با من میا، به چهار راهی خواهی رسید که اگر فریاد بزنی از هر چهار طرف جواب خواهی شنید:
·        «از آن راه» 

·        اما هر یک راه را که انتخاب کنی به دروازه ای خواهی رسید که چند استخوان سینه و چند قلم پا، جلوی درش به جای گل و گیاه روییده
·        کتیبه ای بر قفل آن آویزان است که نام تو بر آن حک شده و جغدی بر سر آن دروازه، کنار جغد ماده ای مرده نشسته، خنده می کند

·        به تو ام، به تو، ای خواننده
·        چشمانت را به دست کلمات جذامی بیرحم اشعار سیاه من مسپار که در آن اگر روزنه ای پیدا شود، درمان نیست،  
·        دردی است که تمام زندگی ات را برای پنهان کردن آن هدر کرده ای  

·        اینجا برای تو، خواب زده ای که سال ها پیش از تولدت زندگی را به پایان رسانده ای، هدیه ای به ودیعه نگذاشته اند، نه تنها برای تو، حتی برای مردمان بی پیغمبری که به کتابی نیازمندند و برای دیگر جهنم نشینان بی گناه.

·        من برای تو، ای خواننده، جز طلسم سیاهبختی و یأس، هدیه ای همراه نیاورده ام  

·        اما اگر تو به جهنم می روی
·        اشعار مرا هم با خود ببر

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر