محمد زهری
(1305 ـ 1373)
·
نهان كردن ندارد سود
·
من از با
«خويش» بودن در ستوهم
·
اگر چه سنگ سنگم، كوه كوهم
·
ز يار غار ديرينروزگار خود در اندوهم
·
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
·
که زیر خرقه ی صد وصله ی فقرش، قبای اطلس بزم تنآسانی است،
·
خدایی می نماید، لیک در سودای شیطانی است.
·
دل معصوم من در چنگ گرگ تيز دنداني است،
·
كه مي داند دريدن را، نمي داند
ـ وليكن ـ دوختن را
· (بزم تناسانی به معنی بزم عیاشی، تن پروری، خوشگذرانی، تن آسائی
· از فرهنگ واژگان فارسی)
·
مرا ياري نخواهد كرد، آيا عقل دور انديش
·
در اين هنگامه ی تشويش؟
·
رها خواهد نمود آيا مرا در تنگه ی دشمن كمين بگرفته اي تنها،
·
كه تا از خون سرخ آخرين انديشه ی با خلق بودن، پاك بودن،
زندگي كردن
·
تهي سازد رگ جنبان جان جاوداني را؟
·
من از زنگار هر آيينه بيزارم
·
كه مي پوشد جلاي روشن تصوير معصوم حقيقت را
·
ولي اين «خويش» نادرويش، بيمار است
·
ز هر تصوير در آيينه بيزار است.
·
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
·
در اين هنگامه ی هنگامه ها!
·
ميان ما نه جاي آشتي، نه جاي زنهار است
·
براي آخرين بار، از ميان ما دو تن،
تنها يكي بايد بجا ماند:
·
من معصوم، يا آن «خويش» نادرويش.
·
كدامين را، خدا داند.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر