زمینی
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
محمد خلیلی
تحلیلی
از شین میم شین
همین
قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
·
سؤال اما این
است که چرا شاعر، اولا دیالک تیک مبدأ و مقصد را برای تبیین ایده و اندیشه خود به
خدمت می گیرد و نه دیالک تیک دیگری را؟
·
ثانیا چرا و به چه دلیل دیالک تیک مبدأ و مقصد را به شکل دیالک
تیک خاستگاه صداها و محل رسیدن رودخانه ها بسط و تعمیم می دهد؟
1
·
حتما حریفی خواهد گفت که شعر نه در آگاهی مطلق ، بلکه در دیالک تیک خودپوئی و
آگاهی سروده می شود و شاعر خود در داربستی جبری ـ اختیاری به
تولید شعر به مثابه اثر هنری می پردازد و در این داربست دیالک تیکی، نقش تعیین
کننده از آن جبر است و نه اختیار.
·
حق با حریف است.
·
شاید منظور حافظ هم همین دیالک تیک عینی بوده، وقتی می گوید:
آنچه استاد ازل گفت:
«بگو!»، می گویم.
·
شاید منظور حافظ از «استاد ازل»، جبر عینی بوده است:
·
قوه نامرئی قلدر سمج و سرسختی که اراده خود را بی رحمانه به شاعر دیکته می کند.
2
همین
قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
·
درست به همین
دلیل باید از خود پرسید که چرا شاعر اولا دیالک تیک مبدأ و مقصد را برای تبیین
ایده و اندیشه خود به خدمت می گیرد و نه دیالک تیک دیگری را؟
·
ثانیا چرا و به چه دلیل دیالک تیک مبدأ و مقصد را به شکل دیالک
تیک خاستگاه صداها و محل رسیدن رودخانه ها بسط و تعمیم می دهد و نه به شکلی دیگر؟
·
چون خودپوئی نیز
در تحلیل نهائی حاوی و حامل فرم های معینی از آگاهی است.
·
همان مفهوم
«الهام» که امروزه فلاسفه امپریالیسم تنها راه کشف ماهیات چیزها، پدیده ها، سیستم
ها و روندهای هستی جار می زنند و جا می زنند، همان حس ششم و غیره چیزی جز نتایج
انعکاس بی سر و صدا و خاموش وار واقعیت عینی در آئینه ضمیر آدمیان نیستند:
·
ته نشین شده هائی، رسوباتی در اعماق دل (ضمیر) آدمیانند که در
لحظات معینی در محشر آشوب روحی و روانی کنده می شوند، غبار واره در فضای دل پرکنده می
شوند و در فرم های استه تیکی ـ هنری مختلف تجسم می یابند.
3
همین
قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
·
دلیل اینکه شاعر
برای تبیین اندیشه خویش دیالک تیک مبدأ و مقصد را به خدمت می گیرد، شاید این باشد
که او ـ آگاهانه و یا ناخود آگاه ـ زندگی را سفری تصور و تصویر می کند.
·
در این صورت و فقط در این صورت می توان از مبدأ و مقصد سخن گفت:
·
چون هر سفری لاجرم مبدأ و مقصدی دارد.
4
·
در ادبیات کلاسیک کشور شاعر ـ بویژه در آثار ارجمند سعدی و تحت تأثیر او در
غزلیات حافظ ـ بکرات به مفاهیم «کاروان»، «کاروانسرا»،
«رباط»، «کعبه» و غیره برمی خوریم.
·
حافظ حتی زندگی را به مثابه «رباط دو در» تصور و تصویر می کند تا هم از سفر
وارگی زندگی پرده بر دارد و هم از گذرائی و موقتیت عمر.
5
·
اگر این تصور ما واقعیت داشته باشد، یعنی اگر شاعر آگاهانه زندگی را سفری (رودخانه
ای) از آغازگاهی به مقصد معینی تصور کند،
عملا زندگی را راهی تلقی می کند.
·
چون راه پل پیوند میان مبدأ و مقصد است و نه چیز دیگر.
·
به همین دلیل برای حرکت از مبدأ عینی معین و رسیدن به مقصد عینی معین باید
راهی طی شود.
·
این اما به چه معنی است؟
6
·
این اولا بدان معنی است که مخاطب شاعر رهروی است.
·
با نشستن در کنج عزلت و یا فرو رفتن در خویشتن خویش و یا با علافی و اتلاف وقت
و هرزه پوئی نمی توان به مقصد عینی معینی رسید.
·
فقط می توان به مقصدی کشکی، الکی، خیالی و انتزاعی رسید و یا نرسید.
·
فقط می توان به خودفریبی و احیانا دگرفریبی ـ عوامفریبی دست زد.
·
این اما به چه معنی است؟
7
·
این بدان معنی است که شاعر مخاطب خویش را نه ـ به قول فروغ ـ «تفاله یک زنده»، بلکه سوبژکت تام و تمام تصور می کند، سوبژکتتی رهرو و قاعدتا رهجو، راه شناس، راه آگاه.
8
·
اما پیش شرط رهرویت (سوبژکتیویته) ضمنا شناخت مبدأ و مقصد و راه است.
·
شاعر بدین طریق عملا مخاطب خود را به شناخت مبدأ و راه و مقصد ملزم می سازد.
·
اما منظور از شناخت مبدأ و راه و مقصد چیست؟
8
·
شاید در شناخت مبدأ، خودشناسی و جامعه شناسی سوبژکت رهرو تبیین می یابد.
·
چون پیش شرط شناخت مبدأ (آغازگاه صداها)، شناخت خاستگاه طبقاتی خویش و تعیین و انتخاب ناگزیر پایگاه
طبقاتی معینی است.
·
سوبژکت رهرو و آماج جو ـ قبل از همه ـ باید بداند که جایگاه اجتماعی اش چیست و
برای رسیدن به مقصد عینی معین، باید بداند که سوبژکت تاریخ کیست، یعنی پایگاه طبقاتی
کدامین طبقه اجتماعی باید انتخاب و پیگیرانه نمایندگی شود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر