فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
تحلیلی از شین میم شین
·
ای بسا شب ها که من با او در آن ظلمت
·
اشک باریدم، پیاپی اشک باریدم
·
ای بسا شب ها که من لب های شیطان را
·
چون ز گفتن مانده بود، آرام بوسیدم
·
ای بسا شب ها که بر آن چهره ی پر چین
·
دست هایم با نوازش ها فرود آمد
·
ای بسا شب ها که تا آوای او برخاست
·
زانوانم بی تأمل در سجود آمد
·
ای بسا شب ها که او از آن ردای سرخ
·
آرزو می کرد تا یک دم برون باشد
·
آرزو می کرد تا روح صفا گردد
·
نی خدای نیمی از دنیای دون باشد
·
بار الها حاصل این خود پرستی چیست؟
·
ما که خود افتادگان زار مسکینیم
·
ما که جز نقش تو در هر کار و هر پندار
·
نقش دستی، نقش جادویی نمی بینیم
·
ساختی دنیای خاکی را و می دانی
·
پای تا سر جز سرابی، جز فریبی نیست
·
ما عروسک ها و دستان تو در بازی
·
کفر ما، عصیان ما چیز غریبی نیست
·
شکرگوئی گفتنت، شکر تو را گفتیم
·
لیک دیگر تا به کی شکر تو را گوییم
·
راه می بندی و می خندی به ره پویان
·
در کجا هستی، کجا، تا در تو ره جوییم؟
·
ما که چون مومی به دستت شکل می گیریم
·
پس دگر افسانه روز قیامت چیست؟
·
پس چرا در کام دوزخ سخت می سوزیم
·
این عذاب تلخ و این رنج ندامت چیست؟
·
این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
·
سر به سر آتش، سراپا ناله های درد
·
پس غل و زنجیرهای تفته ی بر پا
·
از غبار جسم ها خیزنده دودی سرد
·
خشک و تر با هم میان شعله ها در سوز
·
خرقه پوش زاهد و رند خراباتی
·
می فروش بیدل و میخواره ی سرمست
·
ساقی روشنگر و پیر سماواتی
·
این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
·
باز آنجا دوزخی در انتظار ما ست
·
بی پناهانیم و
دوزخبان سنگیندل
·
هر زمان گوید که در هر کار یار ما ست
·
یاد باد آن پیر فرخ رأی فرخ پی
·
آن که از بخت سیاهش نام، شیطان بود
·
آن که در کار تو و عدل تو حیران بود
·
هر چه او می گفت، دانستم نه جز آن بود
·
این منم، آن بنده عاصی که نامم را
·
دست تو با زیور این گفته ها آراست
·
وای بر من، وای بر عصیان و طغیانم
·
گر بگویم، یا نگویم جای من آنجا ست
·
باز در روز قیامت بر من ناچیز
·
خرده می گیری که روزی کفرگو بودم
·
در ترازو می نهی بار گناهم را
·
تا بگویی سرکش و تاریکخو بودم
·
کفه ای لبریز از بار گناه من
·
«کفه دیگر چه؟»
·
می پرسم خداوندا:
·
«چیست میزان تو در این
سنجش مرموز؟
·
میل دل یا سنگ های تیره صحرا؟»
·
خود چه آسان است در آن روز هول انگیز
·
روی در روی تو از خود گفتگو کردن
·
آبرویی را که هر دم می بری از خلق
·
در ترازوی تو ناگه جستجو کردن
·
در کتابی، یا که خوابی، خود نمی دانم
·
نقشی از آن بارگاه کبریا دیدم
·
تو به کار داوری مشغول و صد افسوس
·
در ترازویت ریا دیدم، ریا دیدم
·
خشم کن، اما ز فریادم مپرهیزان
·
من که فردا خاک خواهم شد، چه پرهیزی
·
خوب می دانم سرانجامم چه خواهد بود
·
تو گرسنه، من خدایا، صید ناچیزی
·
تو گرسنه، دوزخ آنجا کام بگشوده
·
مارهای زهرآگین تکدرختانش
·
از دم آنها فضاها تیره و مسموم
·
آب چرکینی شراب تلخ و سوزانش
·
در پس دیوارهایی سخت پا برجا
·
هاویه ـ آن آخرین گودال آتش ها ـ
·
خویش را گسترده تا ناگه فرا گیرد
·
جسم های خاکی و بی حاصل ما را
·
(هاویه طبقه زیرین جهنم
هفت طبقه) (فرهنگ واژگان فارسی)
·
کاش هستی را به ما هرگز نمی دادی
·
یا چو دادی، هستی ما هستی ما بود
·
می چشیدیم این شراب ارغوانی را
·
نیستی آنگه خمار مستی ما بود
·
سال ها ما آدمک ها بندگان تو
·
با هزاران نغمه ی ساز تو رقصیدیم
·
عاقبت هم ز آتش خشم تو می سوزیم
·
معنی عدل تو را هم خوب فهمیدیم
·
تا تو را ما تیره روزان دادگر خوانیم
·
چهر خود را در حریر مهر پوشاندی
·
از بهشتی ساختی افسانه ای مرموز
·
نسیه دادی، نقد عمر از خلق بستاندی
·
گرم از هستی، ز
هستی ها حذر کردند
·
سال ها رخساره بر سجاده ساییدند
·
از تو نامی بر لب و در عالم رؤیا
·
جامی از می، چهره ای ز آن حوریان دیدند
·
هم شکستی ساغر امروزهاشان را
·
هم به فرداهای شان با کینه خندیدی
·
گور خود گشتند و ای باران رحمت ها،
·
قرن ها بگذشت و بر آنها نباریدی
·
از چه می گویی، حرام است این می گلگون؟
·
در بهشتت جوی ها از می روان باشد
·
هدیه پرهیزکاران عاقبت آنجا
·
حوری ای از حوریان آسمان باشد
·
می فریبی هر نفس ما را به افسونی
·
می کشانی هر زمان ما را به دریایی
·
در سیاهی های این زندان می افروزی
·
گاه از باغ بهشتت شمع رؤیایی
·
ما اگر در این جهان بی در و پیکر
·
خویش را در ساغری سوزان رها کردیم
·
بار الها، باز هم دست تو در کار است
·
از چه می گویی، که کاری ناروا کردیم؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر