امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)
(اسفند
1306)
تحلیل واره ای از شین میم شین
سماع
سرد
در این سرای بی کسی، اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل، ز هر دری در آمدی
ز بس که بال زد دلم به سینه، در هوای تو
اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
بسان شعله کاشکی، قلندری در آمدی
خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس ز سینه اش، سمندری در آمدی
یکی نبود از این میان، که تیر بر هدف زند
دریغ، اگر کمان کشی دلاوری در آمدی
اگر به قصد خون من نبود دست غم، چرا
از آستین عشق او چو خنجری در آمدی
فروخلید در دلم غمی، که نیست مرهمش
اگر نه خار او بدی، به نشتری در آمدی
شب سیاه آینه، ز عکس آرزو تهی است
چه بودی ار پری رخی ز چادری در آمدی
سرشک سایه یاوه شد در این کویر سوخته
اگر زمانه خواستی، چه گوهری در آمدی
پایان
تلاش در جهت تحلیل «سماع سرد»
سماع سرد
·
«سماع سرد» عنوان این شعر سایه
است.
·
در همین مفهوم موجز و مختصر «سماع
سرد» محتوای ماهوی همین شعر تقطیر می یابد و در اختیار خواننده قرار داده می شود.
1
·
سماع به رقص شورانگیز اهل طریقت و
عرفان اطلاق می شود، رقصی انرژی مند، انرژی زا و انرژی زدا که چه بسا به بیهوشی
رقاص می انجامد و توهم وصلت با حق نامرئی را در مخیله خسته رقاص (عارف) پدید می
آورد.
·
در همین مفهوم «سماع»، درک سایه از
حزب توده (شاید هم حزب «کمونیست» شوروی، شاید هم جنبش کارگری ـ کمونیستی جهان)
انعکاس می یابد.
2
·
مفهوم سنجیده و اندیشیده ی «سماع
سرد» از رخوت و رکود جنبش انقلابی در میهن ملی و تمام ارضی سایه پرده برمی دارد،
از دوره شکست، عقب نشینی، خفت و خواری توده های مولد و زحمتکش در مقیاس ملی و تمام
ارضی.
·
سایه کیست که جامعه و جهان در آئینه
ضمیر شفافش این چنین دقیق و ژرف و رادیکال انعکاس می یابد؟
3
امیر هوشنگ ابتهاج میگوید:
«من هرگز عضو حزب توده نبوده ام.
اما معنای این حرف این نیست که سوسیالیسم را
و دوستان توده ای ام را قبول ندارم.
من هنوز به سوسیالیسم باور دارم.»
(نقل به مضمون)
·
سایه عضو رسمی و صوری (فرمال) حزب
توده نبوده، ولی توده ای تر از سایه هم کسی که کسی باشد، نبوده است.
·
به قول عارف خروشانی از قرون وسطی:
«ما برون را ننگریم و قال
را
ما درون را بنگریم و
حال را!»
·
همین پیوند ژرف و ناگسستنی با توده
و حزب توده سبب می شود که در شعر بظاهر ساده ی سایه، تپش و تاب قلب جامعه و جهان طنین
افکند.
·
در بیت بیت اشعار سایه طنین طبل همین
قلب جامعه و جهان به گوش می رسد.
·
فقط باید توده ای به معنی اصیل
کلمه بود و سعادت شنودن طنین این طبل را به دست آورد:
گوش نامحرم نباشد، جای
پیغام سروش!
(حافظ)
4
در این سرای بی کسی، اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل، ز هر دری در آمدی
·
این شعر بلافاصله پس از سرکوب
رادیکال حزب توده سروده شده است.
·
فرح پهلوی در تلویزیون فرنگ از «نیل
به آرزوی دیرین خود و شوی مرحوم خود» دم می زند و بر دستان خون آلود توده ستیزان فوندامنتالیسم
فئودالی از دور بوسه می فرستد.
·
تضاد طبقاتی، نه اختراع این و آن،
نه امری سوبژکتیف و دلبخواهی، بلکه واقعیت امر عینی همیشه حی و حاضر است.
·
صلح طبقاتی در سطح جامعه و جهان
اگر دروغ بی شرمانه ای نباشد، توهم ابلهانه ی شرم انگیزی است.
5
در این سرای بی کسی
·
سرای سایه از کسان سایه تهی است.
·
به قول دوست شاعرش ـ کدکنی ـ «جهان
تهی است ز رندان.»
·
این بدان معنی است که رژیم عهد
عتیق، سران و سرداران حزب توده را تا آخرین نفر سر به نیست کرده است.
·
هر توده ای که سرش به تنش می
ارزید، رسوا، منفعل و نابود گشته است.
·
سراسر سرای سایه از سران سزاوار
تهی است.
·
شنیدنی اما راه حل سایه برای خروج
از این بن بست بیکسی است:
6
در این سرای بی کسی، اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل، ز هر دری در آمدی
·
سایه از فقدان «سر» در این سرای بی
کسی شکوه دارد:
·
بزعم سایه اگر سری در آید، از هر
دری کاروانی از دل برمی آید.
·
فقر فلسفی سایه و بینش عرفانی ـ ایراسیونالیستی
(خردستیز) او در همین بیت آغازین شعر عرض
اندام می کند.
·
چرا و به چه دلیل؟
7
·
سایه در این بیت عملا و شاید بی آنکه
خود متوجه باشد، دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانوف) را، به شکل دیالک تیک سر و کاروان
دل بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن شخصیت (سر) می داند.
·
دیالک تیک شخصیت و تاریخ (ماتریالیسم
تاریخی)، در حقیقت بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل (ماتریالیسم دیالک تیکی) است و
در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن کل (تاریخ، جامعه، توده، تشکیلات) است و
نه برعکس.
8
·
اتفاقا بر خلاف پندار سایه، شخصیت
ها (سرها، سردارها) خود محصول شرایط تاریخی اند.
·
این شرایط عینی تاریخی است که مارکس
و انگلس و لنین و مائو و هوشی مین پدید می آورد و نه برعکس.
·
مارکس و انگلس و لنین و مائو و
هوشی مین پدید آورنده شرایط تاریخی نیستند و نمی توانند باشند.
·
اگرچه در نقش بسیار مهم آنها نمی
توان و نباید کمترین تردیدی به دل راه داد.
·
تعیین کننده در تحلیل نهائی اما تاریخ
(جامعه، توده، تشکیلات) است و نه شخصیت.
9
·
بی کسی سرای سایه نه به دلیل فقدان
«سر»، بلکه به دلیل فقدان شرایط عینی است.
·
هر دوره ای شخصیت های خاص خود را پدید
می آورد.
·
تفاوت شخصیت های دوره های تاریخی
مبتنی بر رخوت و رکود با شخصیت های دوره های تاریخی مبتنی بر جوش و خروش به همین
دلیل است.
·
اگر تیز بیاندیشیم، حتی چند و چون اوبژکتیف
و سوبژکتیف حزب توده بواسطه شرایط تاریخی در مقیاس ملی و بین المللی تعیین می شود.
·
به عنوان مثال تفاوت حزب توده در
سال های 30 با حزب توده در سال های پس از پیروزی ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی
به همین دلیل است.
·
با مقایسه شعر کسرائی تحت عنوان «آرش
کمانگیر» با شعر او تحت عنوان «طلوعی
با خورشیدهای خاموش» می توان به این تفاوت پی برد.
·
اگر فرصتی برای تحلیل دفاعیات مثلا
روزبه و ناخدا افضلی باشد، کشف این تفاوت کیفی ژرف دشوار نخواهد بود.
·
روزبه نه روزبه مادر زادی و لدنی و
جبلی و بنیادی، بلکه محصول شرایط تاریخی خاصی بوده است.
·
سایه و اکثریت قریب به اتفاق شعرای
ایرانی اما از دیالک تیک ماتریالیستی همانقدر خبر دارند که از فیزیک ذره ای.
10
·
شرایط تاریخی مبتنی بر رخوت و
رکود، شرایط تهوع آوری است.
·
آن سان که اگر شخصیتی از طراز لنین
هم پیدا شود، تخریب همه جانبه اعتبار اجتماعی و سیاسی و طبقاتی او چه بسا در دستور
روز می گیرد.
·
فروغ فرخزاد احتمالا بی آنکه خود
متوجه باشد، به این حقیقت امر اشاره کرده است:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد،
مرواریدی صید نخواهد کرد.
·
در شرایط مبتنی بر رخوت و رکود، اگر
هم «سری» در آید، «کاروان دلی» از هر دری که سهل است، «کاروان ولی» از دری حتی در
نمی آید.
·
شرایط مبتنی بر رخوت و رکود بهترین
شرایط برای کار تدارکاتی است، که در شرایط مبتنی بر جوش و خروش بدان نیاز مبرم
خواهد بود، شرایط مبتنی بر جوش و خروشی که در بطن شرایط موجود نطفه می بندد.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذف«در دستور روز می گیرد.» باید «در دستور روز قرار می گیرد.» باشد.
با پوزش