۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

سیری در حماسه داد (86)


اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
ویرایش از شین میم شین

12
قیام بهرام چوبین
ادامه

·        دنباله داستان در شاهنامه چنین است:
·        بهرام که در آشتی می بندد، راهی جز جنگ باقی نمی گذارد.
·        خسرو بزدل به فکر شبیخون است، چرا که جرئت لازم به  جنگ رویاروی را ندارد:

من امشـب سـگالیده ام تاختـــن
سـپه را به جنگ اندر انداختـن

که بهــرام را دیده ام در ســـخن
سواری است، اسب افکن و کارکن

همی کـودکی بی خــرد دانـــدم
به گـرز و به شمشیر ترســـاندم

نداند که من شـب، شبیـخون کنم
به رزم اندرون، بیـم بیرون کنم

1
·        اما خسرو قادر به شبیخون هم نیست.
·        زیرا که ایرانیان دشمن او و یار بهرام اند.
·        اگر خسرو چنین تصمیمی بگیرد، راز او را به بهرام می رسانند.
·        گستهم (خال پرویز) این حقیقت امر را با او در میان می نهد:

بدو گـفت گســتهم، کای شهریار
چـرایی چنیـن ایمن از روزگار

تو با لشکر اکنون شبیخون کنی
ز دلهـا مگـر مهـر بیــرون کنی

ســپاه تو با لشـــکر دشــمنـنــد
ابا او همــه یکـدل و یک تنـنـد

2
·        با چنین لشکری حرف از شبیخون نمی توان زد.
·        سرانجام جنگ رویاروی در می گیرد.
·        خسرو شکست می خورد.
·        سپاهش به بهرام می پیوندد.
·        چاره ای جز هزیمت برای خسرو نمی ماند.

سـپاهش همـه پشت برگاشـتند
جهانجوی را خوار بگذاشـتند

3
·        خسرو تنها می ماند.
·        قصد فرار دارد و غم ولیعهد.
·        اگر بمیرد جانشین ندارد.
·        و این بهانه ای است تا خود را نجات دهد.

به بنـدوی و گستهم گفت آن زمان
که اکنون شدم ز این سخن بد گمان

رســیده مـرا هیـچ فــرزنـد نیست
همـان از در تـاج پیــونـــد نیست

اگـر مـن شــوم کشـتـه در کارزار
جهــان را نمــاند یکـی شـــهـریار

بدو گفـت بنـدوی، کای ســــرفـراز
بدین روز هــرگـــز مبـــادت نیـاز

سپه رفت اکنون تو ایدر مایست (نایست)
که کـس در زمــانه، تو  را یار نیست

4
·        خسرو تصدیق می کند:

چو بشـنید خسرو، به گســــتهم گفت
که با ما کسی نیست در جنگ، جفت

که ما ده تنیــم، این ســــپاهی بزرگ
به پیـش اندرون، پهــلوانی ســترگ

هـزیمت ـ به هـنگام ـ بهــتر ز جــنگ
چو تنها شــدی نیست جای درنـگ

5
·        خسرو ـ چون شکاری ـ پا به فرار می گذارد و بهرام چون شیری به دنبال او ست:

همـی رانــد نا کاردیــده جوان
بر این گــونه بر تا پل نهـروان

پس اندر همی تاخت بهـرام نیز
ســری پر ز کینه، دلی پر سـتیـز
...
پس اندر همی تاخت بهرام شیر
کمـندی بدست اژدهائی به زیر

6
·        خسرو اسب بهرام را با تیر می زند و با اغتنام فرصت فرار کرده از پل می گذرد و به تیسفون می رود و درهای آهنین کاخ شاهی را به روی خود می بندد.

همی راند غمگین سوی تیسفون
دلی پر ز غـم، دیدگان پر ز خون

در شـارسـتان ها به آهــن ببست
به انبــوه انـدیشــــگان در نشــست

7
·        خسرو پس از فرار راه نجاتی می جوید و با پدر خویش که کور و نگون بخت است، ولی هنوز نمرده، به مشورت می نشیند که چه کند و از کدام بیگانه یاری بخواهد تا در مقابل مردمی که او را نمی خواهند، ایستادگی کند.
·        خسرو به پدرش می گوید:

ز مـن باز گشــتـند یکـسر ســپاه
نـدیـدنـد ـ گـفـتی ـ مـرا جـز به راه

همــی شــاه خوانـنـد بهــرام را
نــدیـدنـد ز آغـــاز، فــرجـــام را

چو شد کار بی برگ، بگریختـیم
به دام بـــلا در نـیــاویخــتــیـــــم

نگه کردم اکنون به سود و زیان
نبـاشـــند یــاور، مگــر تــازیــان

8
·        هرمز به یاری تازیان باور ندارد.
·        طلب یاری از قیصر روم را توصیه می کند.

بدو گفت هــرمـز که این رأی نیست
که اکنــون تو  را پای بر جــای نیـست

نبــاشـــــنـــد یــاور تو  را تـازیــــــان
چـــو جــائی نبـیـننــد سود و زیــان
...
چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم
از ایــدر برو ـ تـــازیـــان ـ تـــــا به روم

ســخـن های این بنــده ی چــاره جــوی
چـو رفــتی یکـایـک به قیصر بگوی

9
·        خسرو به راه می افتد تا پیش قیصر برود و پیام پدرش ـ «این بنده» ـ را به او برساند و کمک بخواهد.
·        خسرو در راه نان خشک می خورد و روی زمین می خوابد.
·        از ترس مردم و سپاهیان نام پنهان می کند.
·        لباس عوضی می پوشد و با هزار فلاکت از کشور خارج شده و به روم می رسد.
·        از قیصر روم کمک می خواهد تا با بهرام بجنگد.

مــرا انــدر ایـــن کار یــاری کــنیــــد
بر این بی وفا (بهرام) کامگاری کنید

که پـویـنــده گشـــتیــم گــرد جهـــان
به شـــرم آمــدیم از کهـــان و مهــان

10
·        قیصر روم مردد است.
·        خسرو به فکر خاقان چین می افتد.
·        به هر صورت باید از بیگانه ای کمک گرفت:

چــو رومــی نیــابیــم فریـــاد رس
به نـزدیــک خـاقـان فرستیـم کـس

11
·        سرانجام قیصر با هزار شرط آماده کمک می شود:

الف

·        اول اینکه خسرو دختر قیصر را به زنی بگیرد و حتما فرزند او را به شاهی نشاند که شاه ایران از نوادگان قیصر روم باشد.

ب

·         دیگر اینکه باژ نخواهد، به مرز روم لشکر نفرستد.

ت
·        شارستان های مرزی را به قیصر سپارد و...

12
·        خسرو می پذیرد و پیمان می کند:

یکی نـامـه بنــوشت بـر پهــلوی
بر آییــن شــاهان، خـط خـسروی

که پذرفت خــسرو ز یـزدان پاک
ز گردنده خورشـــید تا تیره خاک

کـه تـا او بـود شــاه در پـیـشـگاه
ورا باشد ایـران و گنـج و ســـپاه

نخــواهــد ز دارنـدگان بـاژ روم
نه لشکر فرستد بر آن مرز و بوم

هر آن شـارستانی کران مرز بود
اگــر چنـد بیـکار و بـی ارز بود

به قیصر سپارد همه یک به یک
از این پس نوشته فرستیـم و چک

13
·        قیصر با این شرط و شروط سپاهی به خسرو می دهد.
·        او بر رأس  سپاه بیگانه به میهن خود که در آن بنا بر اعتراف خودش هیچ کس او را قبول ندارد، هجوم می آورد تا حکومت بهرام چوبین را که مردم و سپاه با او هستند، براندازد.
·        سپاه روم هم ابتدا از بهرام شکست می خورد.

14
·        فردوسی صحنه مبارزه بهرام با رومیان را به طرز ستیاشا نگیز توصیف می کند و مبارزات رستم و زال را به یاد می آورد.
·         اگر توجه کنیم که در سرتاسر دوره ساسانی میان ایران و روم مدام جنگ بوده و فردوسی حتی یک بار هم از این جنگ ها حماسه نیافریده، آنگاه به معنای حماسه وارگی مبارزه بهرام با رومیان پی می بریم.
·        فردوسی با تصویر این حماسه یک بار دیگر بهرام را تا مقام رستم بالا می برد و دوست و دشمن را به ستایش او وا می دارد.
·        زمانی که بهرام برترین پهلوان رومی را با تیغ به دو نیم می کند، خسرو می خندد:
·        بگذار رومیان خود ببینند که او از برابر چه پهلوانی گریخته است.
·        بهرام:
یکی تیــغ زد بر سـر و گردنش
که تا ســینه ببـریـد تـیـره تنـش

چو آواز تیغش به خسرو رسید
بخنـدید کان زخــم بهـــرام دیـد

15
·        رومیان خسرو را نکوهش می کنند که از مرگ پهلوان رومی خوشحال است و خسرو پاسخ می دهد:

بدو گفت خـسرو مـن از کشـتنــــش
نخـنــدم همــی وز بــریــده تـنــــش
...
مــرا گــفت کــز بنــده بگــریختـــی
نبــودت هنـــر تا نـیــاویـخـــــــــتی

از آن بنـده بگـریـختن نیــست نـنگ
که زخمش بدین سان بود روز جنگ

·        لشکر روم شکست می خورد.

ادامه دارد.

۲ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. ویرایش:
    « فردوسی صحنه مبارزه بهرام با رومیان را به طرز ستیاشا نگیز توصیف می کند و مبارزات رستم و زال را به یاد می آورد.» باید به شرح زیر باشد.

    فردوسی صحنه مبارزه بهرام با رومیان را به طرز ستایش انگیزی توصیف می کند.
    آن سان که رزم آوری های رستم و زال به خاطر خواننده و شنونده خطور می کند.

    با پوزش

    پاسخحذف