۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

سیری در نظرات اسماعیل خوئی در زمینه زبان (13)


اسماعیل خوئی
 در گستره ی زبان (۲ )
خبط ها و خطاهای زبانی ی احمدِ شاملو
سرچشمه :
اخبار روز
تحلیل و ویرایشی شتابزده از
مسعود بهبودی

در شعرِ"شبانه"
"چه غم آلوده شبی بود!
و آن مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت
و برانگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ
گویی
همه رؤیای تبی بود."

همزمانی ی ساختاری ی "گویی" و "گفتی" با دیگر"فعل" ها در هر جمله ای را 
شاعرانِ کهنِ ما همیشه به دیده می داشتند.
و، بدینسان ، کهن گرایی ی زبانی ی شاملو جان بایسته می داشته است که او، 
در این فرگرد، نگوید:
"گویی"،
بگوید:
"گفتی"
امّا نه!
این شعر را شاعر "اکنون" است که در باره ی یادمانی از "گذشته"می سراید.
پس، همان  "گویی" دُرُست است.
فقط ای کاش آن"تنافُرِ حروف" – که درستش "از هم گریزی ی آواها" ست – در "سنگ گویی" را هم نمی داشتیم.
می شد گفت:
"...سنگ ، انگار،..."

·        احتمال این می رود که دلیل شاملو در زمینه استفاده از «گویی» به جای «انگار»، ضرورت ساختاری (فرمال)  شعر باشد:

"چه غم آلوده شبی بود!
و آن مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت
و برانگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ
گویی
همه رؤیای تبی بود."

·        چون واژه «گوئی» همراه با واژه های «شبی»، «تبی» به زیبائی فرمال شعر می افزاید.
·        واژه «انگار» از عهده انجام چنین فونکسیونی برنمی آید.  

در شعرِ "مرثیه"
واژه ی "پنداری"، در
"...و این خود
ورد گونه ای بود
پنداری"،
بی گمان، می بایست - و ای کاش- می بود:
"پنداشتی"

·        واژه «پنداشتی» به جای واژه «پنداری» در این مورد، زیبائی ساختاری شعر را در هم می کوبد و سکسکه ای را وارد شعر می سازد.

در شعرِ"وصل"
"اینک چشمی بی دریغ
که فانوس اشکش
شوربختی مردی را که تنها بودم و تاریک،
لبخند می زند."

درست تر که نه، درست اش این نمی بود آیا که دومین سطر از این جمله چنین باشد:
"شوربختی ی مردی را که من بودم،
تنها و تاریک"؟

·        اگر پیشنهاد اسماعیل خوئی عملی می شد، این بند شعر به شکل زیر در می آمد:

"اینک چشمی بی دریغ
که فانوس اشکش
شوربختی مردی را که من بودم، تنها و تاریک،
لبخند می زند."

1
·        در این صورت، صفات فضل آمیز «تنها» و «تاریک»، نه به خود مرد که شاملو باشد، بلکه به فانوس اشک چشم بی دریغ منسوب می شود:
·        در این صورت فانوس اشک چشم ـ تنها و تاریک ـ لبخند می زند.
·        این اما با ایدئولوژی شاملو در تضاد آشتی ناپذیر قرار دارد.

2
·        «من» شاملو و همه هم مسلکان ایدئولوژیکی او، از نیچه تا اشترنر، مقدس ترین مقدسات است و همه چیز در پیشگاهش بی رحمانه ذبح می شود.  

3
·        با عملی کردن پیشنهاد اسماعیل خوئی، بدشواری می توان قمپز در کرد، افاده فروخت و عشوه و کرشمه ریخت.

در شعرِ"وصل"
"با من از آن زنجیریان بخت که چنان سهمناک دوست می داشتم
این مایه ستیزه چرا رفت؟"
تفاوتِ این جمله با این جمله ی ساده، بگوییم، که:
"زنجیریان بخت را دوست می داشتم"
این ، یا در این، است که "دوست می داشتمِ" شاملو جان یک "شان" کم دارد:
به گمانِ من.

·        قاعدتا حق با اسماعیل خوئی است و شاملو می بایستی بگوید:

آن زنجیریان بخت که چنان سهمناک دوست شان می داشتم.

1
·        اما آنچه که اسماعیل خوئی در نظر نمی گیرد، شاید هم به دلیل تعلقات طبقاتی اش و بینش فرمالیستی اش نمی تواند در نظر گیرد، این است که تار و پود شعر شاملو به ایدئولوژی طبقات اجتماعی واپسین سرشته است.

2
·        شاملو ایدئولوژی بورژوائی واپسین (نیچه ئیسم و غیره) را هم می زید و هم بدان جامه ابریشمین شعر می پوشاند و در ضمیر بی دفاع جامعه تزریق می کند.

3
·        شاملو و همگنان او می توانند از روی جنازه خود و بشریت بطور کلی بگذرند، ولی نمی توانند خویشتن خویش را کوچک کنند و به دوست داشتن سهمناک «آن زنجیریان بخت » اعتراف کنند.
·        چنین کاری با مقدسات حضرات در تضاد آشکار قرار دارد.

4
 فریدریش نیچه (1844 ـ 1900)
فیلسوف، شاعر و فیلولوگ کلاسیک آلمانی
از مؤسسین اگزیستانسیالیسم و ایراسیونالیسم (خردستیزی)
از مهمترین فلاسفه بورژوائی واپسین

·        حضرت نیچه اکیدا توصیه می کرد که به هنگام رفتن به زیارت حرم «معشوق»، شلاق را هرگز نباید فراموش کرد.
·        خود عالیجناب بی شک هرگز فراموش نمی کرد.
·        خودشیفتگان فاشیسم نمی توانند به کسی جز خویشتن خویش عشق بورزند.

5
·        اخیرا فیلمی در آلمان در زمینه اجامر و اوباش فاشیسم هیتلری تهیه شده که یکی از سران فاشیسم در توالت حزب ناسیونال ـ سوسیالیسم به یکی از نوجوانان شیفته و پرشور برمی خورد و بلافاصله در همان جا مورد تجاوز جنسی اش قرار می دهد تا سرمشق خوبی برای نسل نو باشد.

6
·        از اسماعیل خوئی چه پنهان، که شاملو از «دوست داشتن»  انتزاعی سخن می گوید و نه از دوست داشتن «آن زنجیریان بخت» کذائی.

7
·        شاملو ضمنا خویشتن خویش را در این بند شعر و در همه اشعار و آثارش در کانون هستی قرار می دهد و شکوه سرشته به کرشمه و افاده از آن دارد که «این مایه ستیزه» چرا با خود او رفته است.
·        زنجیریان کذائی برای شاملو کشک اند.
·        برای شاملو و همگنان ایدئولوژیکی اش همه بشریت از دم  حتی پشیزی نمی ارزند.

8

·        هیتلر در واپسین لحظات عمر نکبت بار خود حتی کودکان و پیران و بیماران آلمان را به جنگ با قوای متفقین واداشت و نابودی ملت آلمان را ایدئالیزه کرد.

·        نیچه ئیسم و دیگر مکاتب فلسفی بورژوائی واپسین با هومانیسم از ریشه بیگانه اند.
·        انسان فقط در فرم انتزاعی اش برای حضرات معنی دارد.
·        انسان  واقعا موجود، در هیئت مشخصش برای حضرات چیزی نفرت انگیز است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر