اسماعیل خوئی
در گستره ی زبان (۲ )
خبط ها و خطاهای
زبانی ی احمدِ شاملو
سرچشمه :
اخبار روز
تحلیل و
ویرایشی شتابزده از
مسعود بهبودی
در شعرِ"شبانه"
"چه غم آلوده شبی بود!
و آن مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت
و برانگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ
گویی
همه رؤیای تبی بود."
همزمانی ی ساختاری ی "گویی" و
"گفتی" با دیگر"فعل" ها در هر جمله ای را
شاعرانِ کهنِ ما همیشه
به دیده می داشتند.
و، بدینسان ، کهن گرایی ی زبانی ی شاملو جان
بایسته می داشته است که او،
در این فرگرد، نگوید:
"گویی"،
بگوید:
"گفتی"
امّا نه!
این شعر را شاعر "اکنون" است که در
باره ی یادمانی از "گذشته"می سراید.
پس، همان
"گویی" دُرُست است.
فقط ای کاش آن"تنافُرِ حروف" – که
درستش "از هم گریزی ی آواها" ست – در "سنگ گویی" را هم نمی
داشتیم.
می شد گفت:
"...سنگ ، انگار،..."
·
احتمال این می رود که دلیل شاملو
در زمینه استفاده از «گویی» به جای «انگار»، ضرورت ساختاری (فرمال) شعر باشد:
"چه غم آلوده شبی بود!
و آن مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت
و برانگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ
گویی
همه رؤیای تبی بود."
·
چون واژه «گوئی» همراه با واژه های
«شبی»، «تبی» به زیبائی فرمال شعر می افزاید.
·
واژه «انگار» از عهده انجام چنین فونکسیونی
برنمی آید.
در شعرِ "مرثیه"
واژه ی "پنداری"، در
"...و این خود
ورد گونه ای بود
پنداری"،
بی گمان، می بایست - و ای کاش- می بود:
"پنداشتی"
·
واژه «پنداشتی» به جای واژه «پنداری»
در این مورد، زیبائی ساختاری شعر را در هم می کوبد و سکسکه ای را وارد شعر می سازد.
در شعرِ"وصل"
"اینک چشمی بی دریغ
که فانوس اشکش
شوربختی مردی را که تنها بودم و تاریک،
لبخند می زند."
درست تر که نه، درست اش این نمی بود آیا که
دومین سطر از این جمله چنین باشد:
"شوربختی ی مردی را که من بودم،
تنها و تاریک"؟
·
اگر پیشنهاد اسماعیل خوئی عملی می
شد، این بند شعر به شکل زیر در می آمد:
"اینک چشمی بی دریغ
که فانوس اشکش
شوربختی مردی را که من بودم، تنها و تاریک،
لبخند می زند."
1
·
در این صورت، صفات فضل آمیز «تنها» و «تاریک»،
نه به خود مرد که شاملو باشد، بلکه به فانوس اشک چشم بی دریغ منسوب می شود:
·
در این صورت فانوس اشک چشم ـ تنها
و تاریک ـ لبخند می زند.
·
این اما با ایدئولوژی شاملو در
تضاد آشتی ناپذیر قرار دارد.
2
·
«من» شاملو و همه هم مسلکان ایدئولوژیکی او،
از نیچه تا اشترنر، مقدس ترین مقدسات است و همه چیز در پیشگاهش بی رحمانه ذبح می شود.
3
·
با عملی کردن پیشنهاد اسماعیل
خوئی، بدشواری می توان قمپز در کرد، افاده فروخت و عشوه و کرشمه ریخت.
در شعرِ"وصل"
"با من از آن زنجیریان بخت که چنان
سهمناک دوست می داشتم
این مایه ستیزه چرا رفت؟"
تفاوتِ این جمله با این جمله ی ساده، بگوییم،
که:
"زنجیریان بخت را دوست می داشتم"
این ، یا در این، است که "دوست می داشتمِ" شاملو جان یک "شان" کم دارد:
این ، یا در این، است که "دوست می داشتمِ" شاملو جان یک "شان" کم دارد:
به گمانِ من.
·
قاعدتا حق با اسماعیل خوئی است و
شاملو می بایستی بگوید:
آن زنجیریان بخت که چنان سهمناک دوست شان می
داشتم.
1
·
اما آنچه که اسماعیل خوئی در نظر
نمی گیرد، شاید هم به دلیل تعلقات طبقاتی اش و بینش فرمالیستی اش نمی تواند در نظر
گیرد، این است که تار و پود شعر شاملو به ایدئولوژی طبقات اجتماعی واپسین سرشته
است.
2
·
شاملو ایدئولوژی بورژوائی واپسین (نیچه
ئیسم و غیره) را هم می زید و هم بدان جامه ابریشمین شعر می پوشاند و در ضمیر بی
دفاع جامعه تزریق می کند.
3
·
شاملو و همگنان او می توانند از
روی جنازه خود و بشریت بطور کلی بگذرند، ولی نمی توانند خویشتن خویش را کوچک کنند
و به دوست داشتن سهمناک «آن زنجیریان بخت » اعتراف کنند.
·
چنین کاری با مقدسات حضرات در تضاد آشکار قرار دارد.
4
فریدریش نیچه (1844 ـ
1900)
فیلسوف، شاعر و فیلولوگ کلاسیک آلمانی
از مؤسسین اگزیستانسیالیسم و ایراسیونالیسم (خردستیزی)
از مهمترین فلاسفه
بورژوائی واپسین
·
حضرت نیچه اکیدا توصیه می کرد که
به هنگام رفتن به زیارت حرم «معشوق»، شلاق را هرگز نباید فراموش کرد.
·
خود عالیجناب بی شک هرگز فراموش
نمی کرد.
·
خودشیفتگان فاشیسم نمی توانند به
کسی جز خویشتن خویش عشق بورزند.
5
·
اخیرا فیلمی در آلمان در زمینه
اجامر و اوباش فاشیسم هیتلری تهیه شده که یکی از سران فاشیسم در توالت حزب
ناسیونال ـ سوسیالیسم به یکی از نوجوانان شیفته و پرشور برمی خورد و بلافاصله در
همان جا مورد تجاوز جنسی اش قرار می دهد تا سرمشق خوبی برای نسل نو باشد.
6
·
از اسماعیل خوئی چه پنهان، که شاملو
از «دوست داشتن» انتزاعی سخن می گوید و نه
از دوست داشتن «آن زنجیریان بخت» کذائی.
7
·
شاملو ضمنا خویشتن خویش را در این
بند شعر و در همه اشعار و آثارش در کانون هستی قرار می دهد و شکوه سرشته به کرشمه
و افاده از آن دارد که «این مایه ستیزه» چرا با خود او رفته است.
·
زنجیریان کذائی برای شاملو کشک اند.
·
برای شاملو و همگنان ایدئولوژیکی اش
همه بشریت از دم حتی پشیزی نمی ارزند.
8
·
هیتلر در واپسین لحظات عمر نکبت
بار خود حتی کودکان و پیران و بیماران آلمان را به جنگ با قوای متفقین واداشت و
نابودی ملت آلمان را ایدئالیزه کرد.
·
نیچه ئیسم و دیگر مکاتب فلسفی بورژوائی
واپسین با هومانیسم از ریشه بیگانه اند.
·
انسان فقط در فرم انتزاعی اش برای
حضرات معنی دارد.
·
انسان واقعا موجود، در هیئت مشخصش برای حضرات چیزی
نفرت انگیز است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر