۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

سیری در نظرات اسماعیل خوئی در زمینه زبان (11)


اسماعیل خوئی
 در گستره ی زبان (۲ )
خبط ها و خطاهای زبانی ی احمدِ شاملو
سرچشمه :
اخبار روز
تحلیل و ویرایشی شتابزده از
مسعود بهبودی
  
1
در شعرِ " در بسته..."   
"آسمان
بالای خانه
بادها را تکرار می کند"  
  
"ابرها و همهمه ی دوردست شهر
آسمان باز یافته را
تکرار می کند
همچنان که گنجشک ها و
باد و
زمزمه ی پرنیاز رستن
که گیاهِ پر شیر بیابانی را
در انتظار تابستانی که در راه است
در خوابگاه ریشه سیرابش
بیدار می کند." 

"می کند" ها، هر دو، بایست بوده باشند:
"می کنند".

2
در شعرِ " در بسته..."   
"... به ایشان بگو که با تو
مرا پروای دوزخ دیدار ایشان نیست
تا پرنده ی سنگین بال جادویی را که نغمه پرداز شبانگاه
و بامداد ایشان است
بر شاخسار تازه روی خانه ی ما مگذاری."

"خانه" درخت نیست که "شاخسار" داشته باشد.
واژه ی "مگذاری " باید "نگذاری" باشد.
در فارسی ی دیروزین یا سنتی، "نَه" از "مَه" باز شناخته می شد.
در پیوند با "فعل" ها، "نَه" کاربردی "گزارشی" (خبری) داشت
و "مَه" کاربردی"فرمانی" (امری) .

به عنوان نمونه، "نَه" برسرِ "فعل" هایی همچون "کنی" و "گذاری" می آمد 
و "مَه" بر سر فعل هایی همچون"کن" و "گذار" 

"(تو ) این کار (می) نکنی"، جمله ای گزارشی بود؛
و "(تو) این کار مکن!"،  جمله ای فرمانی.

و همچنین بود "نگذاری" و "مگذار"
"مَه" کاربرد "آرزویی" یا "دعایی" هم داشت، البته.
در جمله هایی همچون "این مباد، آن باد!" یا "مکناد!" یا " مگذاراد."
این قاعده، در فارسی ی امروزین، فرو ریخته است.

3
در شعرِ "باغ آینه"

"در خلئی که نه خدا بود و نه آتش..."
این جمله یک "در آن" کم دارد.

در عبارتِ " در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی است"، "اتاق" است که 
"به اندازه ی یک تنهایی است."
درست به همین سان، در عبارتِ " در خلئی که نه خدا بود و نه آتش" نیز
باید خودِ "خلا" باشد که " نه خدا بود و نه آتش"!

در شعرِ"قصیده برای انسانِ ماهِ بهمن"
"و تاریخی را سرودند در حماسه ی سرخ شان
که در آن
پادشاهان خلق
با شیهه ی حماقت یک اسب
به سلطنت نرسیدند" 

یا، در شعرِ"در بسته..."
"بدین گونه در سرزمینِ بیگانه ای که در آن
هر نگاه وهر لبخند
زندانی بود
نگاه و لبخندی آشنا یافته ایم" 

نا گفته نگذارم که کمبودِ "در آن" ، در برخی جمله های برخی دیگر 
از شعرهای شاملو جان نیز چشمگیر است.
به عنوان نمونه 
در شعرِ"آغاز"
"این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح (در آن)
از شرم ناتوانی
در اشک
      پنهان می شد."

و در شعرِ"از مرگ..."
"هراسِ من - باری- همه مردن در سرزمینی است
که مُزدِ گورکن (در آن)
از آزادی آدمی
افزون باشد."

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر